مقالات - افسانه وجود مجردات |
یكی از اختصاصات اندیشههای فلسفى، اعتقاد به وجود عالم مجردات است، «آفرینش»، به معناى: «وجود بخشیدن به اشیا بعد از عدم و نیستی آنها» نزد اهل فلسفه و عرفان پذیرفته نیست، و ایشان خلقت را به معناى: «صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند» و یا «تطور او به صورتهای گوناگون» مىدانند، لذا مىگویند ربط ذاتی بین وجود خداوند ـ كه بسیط و واحد از همه جهات است ـ با اشیای مادی ـ كه موجوداتی مركب و دارای اجزایند ـ امكان ندارد، مگر اینكه موجودات بسیط دیگری ـ كه هم سنخ و شبیه با ذات خداوند مىباشند ـ، در این میان واسطه صدور و تولّد موجودات از ذات خداوند گردند. آن واسطهها همان مجرداتی هستند كه در نظر آنان خارج از زمان و مكان و مقدار و اجزا و قوه و استعداد مىباشند.
فیلسوفان عالم مجرداتِ مورد بحث را «عالم عقول» نیز مىنامند، و عقول مجرد در نظر ایشان همان واسطههای صدور و تولّد اشیا از ذات خالق متعال شمرده مىشوند.1 پاورقی «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مىنویسد: «صدور موجودات از مبدأ كل و صانع كل كه به حكم برهان، بسیط و واحد من جمیع الجهات است، بر طبق نظامیمعین است، یعنی صدور موجودات به ترتیب است و حتما پای معلول اول (مقصود اولیت زمانی نیست) و بلاواسطه، در كار است و سپس پای معلولِ معلول اول، و همینطور...»2 این اندیشه از نگاه عقل و برهان قابل پذیرش نیست، و با اساس علوم و معارف آسمانی سازش ندارد. ما برای روشن شدن نادرستی اعتقاد به وجود عالم مجردات، و محال بودن وجود چنین اشیایى، اشارهای به برخی مقدمات برهانی نموده، و سپس به طور مفصّل بر اساس برهان و علوم و معارف ادیان، به رد اعتقاد ایشان در این باره مىپردازیم. مقدمات مذكور عبارتند از: الف) آنچه قابل وجود باشد قابل زیاده و نقصان و قابل تكرار در وجود خواهد بود؛ چه اینكه اگر قابل تكرار در وجود نبود، فردِ اولِ آن نیز موجود نمىشد، و چنان حقیقتی البتّه وجودی عددی و مقداری و متجزّى3 دارد؛ چه اینكه پذیرش زیاده و نقصان فرع بر دارای مقدار و اجزا بودنِ شىء است. ب) خالق متعال ذاتی بر خلاف همه اشیا، و فراتر از داشتن مقدار و اجزا و عدد است، و چون جزء و كل و مقدار ندارد، پس فرض دوم و سوم و شریك برای آن ذاتا محال است، و فرض تعدد و تكثّر درباره او خود به خود امكان ندارد. ج) بین خالق و مخلوق، و به عبارت دیگر بین «ذات مقدارى» و «ذاتی كه بر خلاف مقدار» است، چیز سومیوجود ندارد. با توجه به این مقدمات روشن مىشود اعتقاد به وجود مجردات و اشیای متعددی كه خارج از اجزا و زمان و مكان و قوه و استعداد و حركت باشند، و در نظر اهل فلسفه، واسطه صدور (تولّد) اشیا از ذات خداوند محسوب مىشوند، اساسی نداشته، و تقسیم مخلوقات خداوند متعال به «ثابت و متحرك»، «حادث ذاتی و حادث زمانى»، «موجود بالقوه (قابل تغیّر) و موجود بالفعل (غیر قابل تغیّر)»، و «مجرد و مادى» ـ كه از اركان فلسفه است ـ بدون ملاك واقعی مىماند. چنانكه حكم روشن عقل و برهان، و سیاق ـ بلكه صراحت ـ نصوص فراوان دلالت مىكند بر اینكه: موجود تقسیم نمىشود مگر به خالق و مخلوق، كه دومیهمان حقیقت مقداری و عددی و قابل زیاده و نقصان و دارای اجزا است، و اولی ذاتی است كه بر خلاف آن مىباشد، و جزء و كلّ و مقدار و تعدد و تكثّر ذاتا در آن راه ندارد، این دو قسم به تمام ذات خود مباین و مخالف هم مىباشند به گونهای كه قسم اول ذاتا در قسم مقداری و عددی داخل نمىشود، و قسم دوم نیز ذاتا محال است كه از مقدار و عدد خارج گردد. فلسفه معتقد است ذات و جوهره اشیای مادی در حركت به سوی كمال است، و این حركت پیوسته ادامه دارد تا آنجا كه موجود مادی از زمان و مكان و مقدار و اجزا خارج شده و كاملا مجرد شود (حركت جوهرى). بر اساس آنچه گفتیم نادرستی اعتقاد به حصول تجرد برای اشیای مادی در نتیجه حركت جوهری نیز روشن مىشود؛ چه اینكه هرگز امكان ندارد چیزی كه دارای اجزا است، در جوهر و ذات خود حركت و رشد كند تا اینكه از زمان و مكان و قوه و مقدار ـ كه لوازم غیر قابل انفكاك وجود آن هستند ـ خارج شود، و از مقدار و اجزا ـ كه مقوم ذات آنند ـ فارغ گردد، بدیهی است هر حقیقت عددى، مقداری و مخلوق است، و وجود هر مخلوقی قائم به اجزا و ابعاض خود بوده، خروجش از آن مستلزم خروج شىء از ذات خویش و مساوی با انعدام آن مىباشد. آنچه دارای زمان و مكان است، هرگز قابل خروج از آن نیست، و آنچه بالقوه ـ یعنی قابل تغییر یافتن است ـ ابدا از قوه و استعداد خارج نمىگردد، و هرگز «بالفعل تام» یعنی غیرقابل تغییر نمىشود، وگرنه خلاف ذات، خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم مىآید. خلاصه حقیقتی كه عددی است و قابل زیاده و نقصان مىباشد، برای ابد چنان خواهد بود، و خروجش از مقدار و اجزا مساوی با خروج آن از ذات خویش و عین نیستی و عدم آن است. گذشته از اینكه اهل فلسفه حصول تجرد برای شىء مادی را مقید به گذشت زمان مىدانند، و معتقدند شیئی كه در قید ماده و دارای قوه و استعداد است، در نتیجه حركت جوهری و تكامل و رشد خود، پس از عبور از مراحل تكامل به تجرد دست مىیابد، این اعتقاد، اقرار و اعتراف صریحی است به دارای زمان بودن آنچه كه ایشان آن را مجرد پنداشتهاند؛ زیرا چیزی كه حصول آن مقید به رسیدن زمانی خاص باشد، مقید به زمان است نه مجرد از زمان. انحصار موجود، به ذات مقداری و ذات متعالی از مقدار روایات خاندان عصمت صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ كه بر اساس تجربه روشن وآشكار، معرفت صحیح برهانی را جز از مكتب تعلیم ایشان نتوان گرفت ـ، همیشه در مقام وصف خداوند متعال و بیان انحصار عنوان خالق و معبود به او، به نفی جسمیت و صورت و شبح و سایر صفات مقدار از او اكتفا كردهاند، و اگر عالم مجردات امكان وجود مىداشت، و وجود واسطهای بین وجود مقداری و موجود بر خلاف مقدار قابل تصور مىبود، هرگز این تعریف و استدلال درست نبود، و مجردات داخل در تعریف خدا مىشدند، و تعدد خدایان اثبات مىشد نه وحدت خداوند. زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید: إن اللّه تعالی ما هو؟ فقال علیه السلام : هو شیء بخلاف الاشیاء؛ إرجع بقولی «شیء» إلی أنه شیء بحقیقة الشیئیة، غیر أنه لا جسم، ولا صورة، ولا یحس، ولا یجس، ولا یدرك بالحواس الخمس، لا تدركه الاوهام، ولا تنقصه الدهور، ولا تغیره الازمان.4 «خدای تعالی چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: او چیزی است بر خلاف همه چیز، از اینكه مىگویم: «او چیزی است» بر آن شو كه او حقیقتا و واقعا چیزی است جز اینكه نه جسم است و نه صورت و نه محسوس است و نه به حواس پنجگانه ادراك مىگردد، اوهام او را در نیابند، و زمانها از او نكاهند، و در او تغییری ایجاد نكنند.» این تقابل در تقسیم، و انحصار موجود به دو نوع كه یكی مخلوق تودار (اجوف) مقدارى، و دیگری خالق صمد واحد احد بر خلاف مقدار و اجزا است، به وضوح بر بطلان اعتقاد به وجود عالم مجردات دلالت مىكند، چنانكه امام صادق علیه السلام از طرفی مىفرمایند: الحمد للّه الذی لا یحس، ولا یمس، ولا یدرك بالحواس الخمس، ولا یقع علیه الوهم، ولا تصفه الالسن.5 سپاس خداوندی را كه نه حس شود و نه پیدا گردد، به حواس پنجگانه یافت نگردد، و وهم بر او واقع نشود، و زبانها از وصف او عاجزند. و از طرف دیگر بیان مىدارند: فكل شیء حسته الحواس، أو جسته الجواس، أو لمسته الایدی، فهو مخلوق.6 آنچه محسوس یا قابل وصول باشد، یا با دستها لمس شود مخلوق است. و حتّی درباره روح مىفرمایند: والروح جسم رقیق ألبس قالبا كثیفا.7 روح، جسم رقیقی است كه قالب غلیظی بر آن پوشانده شده است. و درباره شیاطین: فقال: كیف صعدت الشیاطین إلی السماء وهم أمثال الناس فی الخفة والكثافة، وقد كانوا یبنون لسلیمان بن داوود من البناء ما یعجز عنه ولد آدم؟! قال: غلظوا لسلیمان كما سخروا، وهم خلق رقیق غذائهم التسنم، والدلیل علی ذلك صعودهم إلی السماء لاستراق السمع ولا تقدر الجسم الكثیف علی الارتقاء إلیها إلا بسلّم أو سبب.8 (زندیق) گفت: شیاطین چگونه به آسمان فرا مىروند و حال اینكه ایشان نیز در خلقت و غلظتِ وجود همانند مردمان مىباشند، و برای سلیمان بن داوود قصرهایی بنا مىنهادند كه فرزندان آدم از ساختن آن عاجزند؟ ! حضرت فرمودند: همانطور كه برای سلیمان مسخّر شدند، غلظت وجودی نیز یافتند، آنها موجوداتی رقیق و لطیف مىباشند و غذای خود را از هوا برمىگیرند، دلیل بر این مطلب فرارفتن ایشان به آسمان برای استراق سمع است، و حال اینكه جسم غلیظ را توان رفتن به آسمان نیست مگر به وسیله نردبان یا چیزی دیگر. امام جواد علیه السلام مىفرمایند: الكیفیة للمخلوق المكیف، فربنا تبارك وتعالی لا شبه له، ولا ضد، ولا ند، ولا كیفیة، ولا نهایة، ولا تصاریف.9 داشتن كیفیت، مخصوص مخلوق كیفیتدار است، پس پروردگار مارا نه شبیهی است و نه ضدی و نه همانندی و نه كیفیتی و نه نهایتی و نه دگرگونی وتغیر وتبدلى. امام صادق علیه السلام مىفرمایند: وإنما الكیف بكیفیة المخلوق؛ لانه الاول، لا بدء له، ولا شبه، ولا مثل، ولا ضد، ولا ند.01 همانا كیفیت، جز به كیفیت مخلوق محقّق نگردد؛ چرا كه خداوند «اول» است نه ابتدایی دارد، و نه او را شبه و مانند و ضدی باشد. جز خداوند متعال همه چیز جسم است و جسمانى ماسوای خداوند تعالی جز جسم به معنای عام آن ـ كه شامل همه چیزهای قابل وجود و متحقّق در اجزا و مقدار است ـ نمىباشد، امام صادق علیه السلام مىفرمایند: لان كلّ شیء جری فیه أثر تركیب لَجسمٌ. 11 هر چیز كه در آن اثر تركیب جاری باشد جسم مىباشد. و لذا در مقام تنزیه خداوند متعال از داشتن اشباه و امثال، و برای جدا كردن خالق از همه ما سوای او كافی است تنها از او سلب صورت و جسمیت شود، چنانكه امام هادی علیه السلام مىفرمایند: سبحان من لیس كمثله شیء، لا جسم ولا صورة.21 منزّه است خداوندی كه هیچ چیزی مثل و مانند و شبیه او نیست، نه جسمیو نه صورتى. جز ذات خداوند متعال، همه چیز در معرض تغییر و تغیر و زوال است، و این مطلب با اعتقاد به وجود مخلوقاتی مجرد از زمان و مكان و قوه و استعداد و مقدار منافات دارد، امام صادق علیه السلام مىفرمایند: إنه لیس شیء إلا یبید أو یتغیر، أو یدخله التغیر والزوال، أو ینتقل من لون إلی لون، ومن هیئة إلی هیئة، ومن صفة إلی صفة، ومن زیادة إلی نقصان، ومن نقصان إلی زیادة إلا رب العالمین، فإنه لم یزل ولا یزال واحدا ... لا تختلف علیه الصفات والاسماء كما تختلف علی غیره مثل الانسان الذی ... یتبدل علیه الاسماء والصفات، واللّه بخلاف ذلك. 31 هیچ چیزی نیست مگر اینكه از میان مىرود و دگرگون مىشود، یا تغییر و زوال را در آن راه است، یا از رنگی به رنگی دیگر، و از شكلی به شكل دیگر، و از صفتی به صفتی دیگر، و از زیاده به نقصان، یا از نقصان رو به زیادی مىرود مگر پروردگار عالمیان، او پیوسته و پیوسته واحد است صفات و اسمای پی در پی بر او واقع نشوند آنسان كه بر غیر او درمىآیند، مانند انسانی كه... اسما و صفات بر او متبدل مىشوند و خداوند بر خلاف آن است. و نیز: إن اللّه تبارك وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكلّ ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه فهو مخلوق، واللّه خالق كل شیء تبارك الذی لیس كمثله شیء. 41 همانا خداوند خالی از خلق خود، و خلق او خالی از اویند، و هر چیزی كه نام شىء بر آن واقع شود جز خداوند، مخلوق است. و خداوند خالق هر چیزی است، منزّه است آنكه چیزی همانند او نیست. اگر بنا باشد ذات خداوند دارای مقدار باشد، و یا اینكه اشیایی خارج از مقدار و اجزا و زمان و مكان وجود داشته باشد، بین خالق و مخلوق فرقی نخواهد ماند: امام صادق علیه السلام مىفرمایند: ویله، أما علم أن الجسم محدود متناه، والصورة محدودة متناهیة، فإذا احتمل الحد احتمل الزیادة والنقصان، وإذا احتمل الزیادة والنقصان كان مخلوقا. قلت: فما أقول؟ قال أبو عبداللّه: لا جسم ولا صورة وهو مجسم الاجسام ومصور الصور، لم یتجزأ ولم یتناه ولم یتزاید ولم یتناقص، لو كان كما یقول لم یكن بین الخالق والمخلوق فرق ولا بین المنشیء والمنشأ، لكن هو المنشیء، فرق بین من جسمه وصوره وأنشأه إذ كان لا یشبهه شیء ولا یشبه هو شیئا. 51 وای بر او، چسان نداند كه جسم محدود و متناهی است، و صورت نیز متناهی و محدود مىباشد، پس چون قابل زیاده و نقصان شد، مخلوق خواهد بود. گفتم: پس چه بگویم؟ فرمودند: نه جسم است و نه صورت، او آفریننده اجسام و صورت دهنده صور است، متجزّی و متناهی نباشد، و تزاید و تناقص نپذیرد، اگر چنان بود كه او مىگوید فرقی بین خالق و مخلوق و ایجاد كننده و ایجاد شده نمىماند، او آفریدگار و ایجاد كننده است، با آنچه آن را جسم و صورت نموده و وجودش داده است فرق دارد، چرا كه هیچ چیز شبیه او نیست و او نیز به هیچ چیز همانند نباشد. جز ذات مقدس خداوند متعال همه چیز دارای مثال، و قابل شناخت به واسطه صورت و همانند مىباشد، و موجود بدون مثل و مقدار و مثال محال است بیش از یكی باشد، لذا تجرد خاصّ ذات اقدس اوست و بس: امام صادق علیه السلام مىفرمایند: من زعم أنه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرك؛ لان الحجاب والمثال والصورة غیره، وإنما هو واحد موحّد، فكیف یوحّد من زعم أنه عرفه بغیره، إنما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنما یعرف غیره، لیس بین الخالق والمخلوق شیء، واللّه خالق الاشیاء لا من شیء. 61 هر كس را گمان آن باشد كه خدای را به پرده مثال یا صورتی شناسد مشرك است؛ چرا كه حجاب و مثال و صورت غیر او است، همانا او واحد یكتاست پس چگونه موحّد است آنكه پندارد خداوند را به غیر او مىشناسد، تنها كسی خداوند را مىشناسد كه او را به خودش بشناسد. و هر كس او را به خودش نشناسد پس او را نشناخته، بلكه غیر او را شناخته است، بین خالق و مخلوق چیزی وجود ندارد، و خداوند خالق و آفریننده اشیا است نه به اینسان كه آنها را از چیزی دیگر آفریده باشد. و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: حد الاشیاء كلّها عند خلقه إیاها. 71 بر تمامیاشیا به هنگام آفرینش آنها حد نهاد. و امام رضا علیه السلام مىفرمایند: كلّ جسم مغذّی بغذاء إلا الخالق الرازق، فإنه جسم الاجسام وهو لیس بجسم ولا صورة، لم یتجزأ ولم یتناه ولم یتزاید ولم یتناقص، مبرأ من ذات ما ركب فی ذات من جسمه وهو اللطیف الخبیر السمیع البصیر، الواحد الاحد الصمد، لم یلد ولم یولد ولم یكن له كفوا أحد، منشیء الاشیاء ومجسم الاجسام ومصور الصور ، لو كان كما تقول المشبّهة لم یعرف الخالق من المخلوق، ولا الرازق من المرزوق، ولا المنشیء من المنشأ، لكنّه المنشیء، فرق بین من جسمه وصوره وشیأه وبینه إذا كان لا یشبهه شیء. 81 هر جسمیرا غذایی است مگر خالق رازق را، او اجسام را آفریده و خود نه جسم است و نه صورت، نه جزء دارد و نه اندازه، نه فزونی پذیرد و نه كاستى، از حقیقت وجود آنچه آن را در اجسام تركیب فرموده است مبرا است، و او آگاه شنوای بیناست، واحد احد صمد است، چیزی از او پدید نیامده و خود از چیزی تولّد نیافته است، ایجاد كننده اشیا و آفریننده اجسام و صورت دهنده صور است، اگر چنان بود كه تشبیه كنندگان مىگویند، خالق از مخلوق شناخته نمىشد و رازق با مرزوق تفاوتی نداشت، او ایجاد كننده است و با آنچه آفریده و صورت داده است تفاوت دارد چرا كه او را هیچ شبیهی نباشد. امام جواد علیه السلام مىفرمایند: إن ما سوی الواحد متجزّیء، واللّه واحد أحد لا متجزّیء ولا متوهّم بالقلّة والكثرة. وكل متجزّیء أو متوهّم بالقلّة والكثرة فهو مخلوق دالّ علی خالق له.91 غیر از خدای واحد همه چیز دارای اجزا است، و خداوند واحد احد است نه جزء دارد و نه قابل تصور و توهّم به كمیو زیادی مىباشد، هر چیز متجزّی و قابل تصور به كمیو زیادی مخلوق است و دلیل بر وجود خالق خود مىباشد. و امام صادق علیه السلام مىفرمایند: فهو الواحد الذی لا واحد غیره؛ لانه لا اختلاف فیه.02 او واحدی است كه هیچ واحدی جز او نباشد؛ چرا كه در ذات او اجزای مختلف وجود ندارد. و مىفرمایند: فاللّه تبارك وتعالی فرد واحد لا ثانی معه... والخلق یمسك بعضه بعضا بإذن اللّه ومشیته. وإنما اختلف الناس فی هذا الباب حتّی تاهوا وتحیروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة، فی وصفهم اللّه بصفة أنفسهم، فازدادوا من الحقّ بعدا، ولو وصفوا اللّهبصفاته، و وصفوا المخلوقین بصفاتهم لقالوا بالفهم والیقین ولما اختلفوا.12 خداوند فرد واحد است، دومیندارد... بعضی از مخلوقات، بعضی دیگر را به اذن و مشیت خداوند بر پا مىدارند، مردمان در این باب اختلاف پیدا كردند تا آنجا كه سرگردان شدند، و با ظلمت و جهل جویای رهایی از جهل و ظلمت شدند كه خداوند را به صفات خودشان وصف نمودند، پس جز بر دوری خود از خداوند نیفزودند، و اگر خدای را به صفات خودش مىستودند و مخلوقین را نیز به صفات خودشان وصف مىكردند، به فهم و یقین مىرسیدند و به اختلاف نمىافتادند. حضرت امام رضا علیه السلام مىفرمایند: بمقارنته بین الامور عرف أن لا قرین له ... ذلك قول اللّه: «ومن كلّ شیء خلقنا زوجین لعلّكم تذكّرون». 22 به تقارنی كه میان امور قرار داد، معلوم مىشود كه او را قرینی نباشد... و مراد سخن خداوند كه مىفرماید: «از هر چیزی دو زوج بیافریدیم شاید متذكّر شوید» نیز همین است. انگیزه اهل فلسفه در اعتقاد به وجود عالم مجردات گفتیم منشأ اعتقاد اهل فلسفه به وجود مجردات این است كه موجودی همسنخ و شبیه و همجنس با ذات خداوند متعال بیابند كه واسطه صدور اشیای دیگر از وجود خدای تعالی شده و برزخ بین آن دو باشد، و به توسط آن اتّصال وجودی ذات اشیا به ذات خدا در نظر ایشان تصحیح شود32ولی چنانكه روشن شد اصل این مبنا ـ یعنی اعتقاد به صدور و تولّد مخلوق از ذات خالق ـ اشتباه و نادرست است،42 بلكه همه چیز مخلوق و آفریده ذات متعالی آفریدگار است نه فرزندان و موالید و اشیای صادر شده از ذات او. «قرآن كریم» مىفرماید: «لم یلد ولم یولد ولم یكن له كفوا أحد».52 نه چیزی از او صدور و تولّد یافته، و نه او خود از چیزی متولّد و صادر شده است، و هرگز او را همانندی نیست. و مىفرماید: «وجعلوا للّه شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین وبنات بغیر علم سبحانه وتعالی عما یصفون * بدیع السموات والارض أنی یكون له ولد ولم تكن له صاحبة وخلق كل شیء و هو بكل شیء علیم * ذلكم اللّه ربكم لا إله إلا هو خالق كل شیء فاعبدوه و هو علی كل شیء وكیل* لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخبیر * قد جائكم بصائر من ربكم فمن أبصر فلنفسه و من عمیفعلیها و ما أنا علیكم بحفیظ * و كذلك نصرف الایات ولیقولوا درست ولنبینه لقوم یعلمون * اتبع ما أوحی إلیك من ربك لا إله إلا هو و أعرض عن المشركین». 62 و مىفرماید: وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 72 آنكه مرا تشبیه به خلقم كند (به سنخیت و شباهت بین خالق و مخلوق معتقد باشد) مرا نشناخته است. و امام رضا علیه السلام مىفرمایند: من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرك، ومن وصفه بالمكان فهو كافر.82 هر كس خداوند را شبیه خلقش داند مشرك است، و هر كه او را به داشتن مكان وصف كند كافر است. اگر ـ چنانكه فلسفه مىپندارد ـ خلقت بر مبنای صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند متعال مىبود، البتّه به جای اینكه تجرد مخلوقاتِ پدید آمده از ذات او ثابت شود، تركیب و تجزیه و تغیر در ذات متعالی خداوند لازم مىآمد. امام صادق علیه السلام در رد اساس اندیشه كسانی كه مىپندارند امر آفرینش اشیا نیازمند واسطههای وجودی است، مىفرمایند: وأما من قال إن النور والظلمة بینهما حكم فلا بد من أن یكون أكبر الثلاثة الحكم، ... وهذه مقالة المدقونیة والحكایة عنهم تطول. 92 و اما كسی كه مىگوید میان نور و ظلمت باید واسطهای باشد، پس لازم آید كه آن واسطه بزرگترین آن سه باشد... این گفتار مدقونیان است كه بیان داستان ایشان به طول مىانجامد. فلسفه بنابر قاعده «الواحد لا یصدر عنه إلا الواحد: از ذاتِ واحد، جز واحد پدید نمىآید» مىگوید: آنچه از خداوند بلاواسطه پدید مىآید، باید همانند و شبیه او باشد. و ما بیان داشتیم كه این عقیده و اندیشه از اساس آن باطل است چنانكه سیدالشهداء علیه السلام مىفرمایند: تعالی أن یخرج منه شیء وأن یتولّد منه شیء كثیف أو لطیف، (ولم یولد): ولم یتولّد من شیء ولم یخرج من شیء كما تخرج الاشیاء الكثیفة من عناصرها كالشیء من الشیء ... ولا كما تخرج الاشیاء اللطیفة من مراكزها ... لا بل هو اللّه الصمد الذی لا من شیء ولا فی شیء ولا علی شیء، مبدع الاشیاء وخالقها، ومنشیء الاشیاء بقدرته... فذلكم اللّه الصمد الذی لم یلد ولم یولد.03 خداوند فراتر از آن است كه از چیزی تولّد یابد یا اینكه چیز رقیق یا غلیظی از او پدید آید، هرگز از او چیزی خارج نشده است، نه مانند اشیای غلیظی كه از عناصر خود خارج مىشوند، و نه مانند اشیای لطیف و رقیقی كه از مراكز خود بیرون مىآیند. او آفریننده اشیا و خالق آنهاست، و به قدرت خویش آنها را پدید آورده است پس اوست خداوندی كه نزاده و زاده نشده است. و امام كاظم علیه السلام مىفرمایند: الحمد للّه الذی كان إذ لم یكن شیء غیره وكون الاشیاء فكانت كما كونها.13 سپاس خداوندی را كه وجود داشت آنگاه كه هیچ چیز غیر او نبود، و اشیا را آفرید پس همانگونه كه او ایجادشان فرمود موجود شدند. كلمات اهل فلسفه پیرامون عالم مجردات «نهایة الحكمة» برای اثبات عالم مجردات و عقول مىنویسد: «در مباحث علّت و معلول ثابت شد كه از واحد جز واحد پدید نیاید، و چون واجب تعالی از هر جهت واحد و بسیط است و هیچگونه كثرت عقلی و خارجی را به او راه نباشد، و هر كمال وجودی را به طور تفصیل در عین اجمال آن دارا مىباشد، جز وجود واحدی را ترشّح نكند، كه آن واحد دوم نیز به علّت وجوب شباهت و همانندی علّت و معلول دارای همه كمالات وجودی و فعلیت تام و كامل از هر جهت بوده، از قوه و استعداد منزّه است. با این فرق كه آن وجود صادر شده از خداوند، نسبت به وجود خدا وجودی سایهوار و نیازمند است و وجودی مستقل از وجود او ندارد، لذا نقص ذاتی و محدودیت امكانی كه موجب تعین رتبی و ماهیت امكانی او مىباشد لازمه وجود آن است. و موجودی كه اینگونه باشد، عقلی است كه در ذات و هستی و فعل خود مجرد است و نسبت به وجود خدا بدون اینكه واسطهای در كار باشد تأخّر وجودی دارد، ولی در مرتبه وجود از بقیه مراتب وجودی پیشتر است.»23 نقد و اشكال: 1. علّت حقیقی آن چیزی است كه به دیگری وجود دهد و آن را پس از نیستی مطلق ایجاد فرماید و بیافریند، و صدور و تولّدِ یك چیز از چیز دیگر ربطی به واقع معنای علّیت ندارد، و بر فرض كه بتوان نام این معنی را علّیت گذاشت، ربطی به آفرینش و ایجاد خداوند متعال ندارد. 2. واحد حقیقی آن است كه ذاتا نمىتواند دوم داشته باشد، چه اینكه تعدد فرع بر وجود مقدار و اجزا است و ذاتی كه واحد حقیقی است و اصلا جزء و كل ندارد، محال است كه واحد دیگری قرین و همسنخ او پیدا شود. 3. صدور، همان تولّد است كه از آوردن نام صریح آن احتراز شده است، و صدور و تولّد جز در مورد ذات مركّب و دارای اجزا امكان ندارد. 4. بین دو ادعای زیر تناقض صریح وجود دارد: الف) واجب الوجود از هر جهت بسیط است و هیچ جهت كثرت عقلی و خارجی در آن ندارد. ب) واجب الوجود دارای هر گونه كمال وجودىای به طور تفصیل در عین اجمال مىباشد. زیرا چیزی كه دارای كمالات وجودی فرض شود قطعا مركّب و دارای اجزا خواهد بود، و ذات خداوند تعالی فراتر از قابلیت اتّصاف به وجدان و فقدان است. 5. جمع بین وجدان تفصیلی و اجمالی نیز تناقض دیگری است، و واقع خارجی محال است كه یك چیز بیشتر باشد. 6. فرض وجود اجمالی در مورد حقایق عینی و خارجی ذاتا محال است. 7. چگونه ممكن است دو موجود واحد بسیط فرض شوند كه هر دو دارای هر گونه كمال وجودی باشند؟! اگر آن دو عین همند پس چگونه دو چیز محسوب مىشوند؟! و اگر دو تایند پس چگونه هستی یكی وجود دیگری را محدود نمىكند؟! مجموعه كمالات وجودى، همان چیزی است كه فلسفه آن را بىنهایت مىنامد، بنابراین چگونه ممكن است موجود بىنهایت دو تا باشد؟! فلسفه و عرفان در بحث اثبات وحدت خداوند مىگوید: چون خدا موجود بىنهایت است و وجود دو موجود بىنهایت ممكن نیست، بىنهایت بودن ذات خداوند جایی برای وجود غیر او باقی نگذاشته است؛ اینك جای این پرسش هست كه اگر وجود دو حقیقت نامتناهی و دارای تمامیكمالات وجودی اشكالی ندارد، چگونه مىتوان برای اثبات وحدت خداوند به دلیل فوق تمسك كرد؟! مگر اینكه گفته شود: إن الواجب لذاته، فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدة!!33 واجب الوجود، به اندازهای نامتناهی از نامتناهی هم شدیدتر است. اما در این كلام نیز جای این سؤال هست كه: آیا نامتناهی به چه معنایی تصور شده است كه چیزی بىنهایت فراتر از آن هم پیدا شد؟! مضافا بر اینكه موجود بىنهایتی كه موجود دیگری بىنهایت فراتر از آن فرض شود، بىنهایت پست و ضعیف و محدود خواهد بود، اینك آیا چنین موجودی را بر چه اساسی مىتوان بىنهایت نام كرد؟! 8. همسنخی بین علّت و معلول نامعقول است زیرا اگر معلول از ذات علّت پدید آمده است كه در واقع معلول آن نیست بلكه جزئی از هستی آن است و اجزای یك شىء چیزی غیر از خود آن شىء نیستند كه سخن از سنخیت یا عدم سنخیت درباره آن دو معنایی داشته باشد. و اگر علّت، معلول را آفریده و به آن وجود داده است ـ كه البتّه معنای واقعی علّیت خداوند نسبت به مخلوقات چیزی جز این نیست ـ پس سنخیت و شباهت بین آن دو به هیچ عنوان امكان ندارد و خالق باید بر خلاف مخلوق و متعالی از وجود آن باشد. 9. فعلیت تامة نیز امری است كه وجود آن ذاتا محال است، «قوه و فعل» دو معنای اضافی و نسبی بوده، و موضوع آن ذات مقداری و قابل كمال است، و ذات مقداری و قابل كمال هرگز به مرحله عدم تناهی و فعلیت تامه نمىرسد، و گرنه خلاف ذات، خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم خواهد آمد. 10. ظلّ و سایه خدا بودنِ عقل مجرد، دارای معنای صحیحی نیست، بدیهی است چیزی كه استقلال وجودی نداشته، و وجود آن متقوم به ذات خداوند باشد، جزء خداوند خواهد بود نه سایه او. 11. چیزی كه دارای تمام كمالات وجودی شمرده شد (عقل مجرد) ، چگونه مىتواند نقص ذاتی داشته و دارای محدودیت امكانی باشد؟! مگر نه این است كه فلسفه ملاك امكان را «نقصان كمالات وجودى»، و ملاك وجوب وجود را نیز «عدم تناهى» و «دارا بودن تمامیكمالات وجودى» مىداند؟! خلاصه اینكه این عقل موهومیكه در ذات و فعل خود مجرد است، به چه ملاكی وجود آن متأخّر از واجب است، و آیا تأخّر در اینجا چه معنایی دارد؟! اگر هر یك از آن دو دارای تمامیكمالات وجودىاند، به چه ملاكی ـ به جز صرف نامگذاری ـ باید یكی از آن دو واجبالوجود، و دیگری ممكنالوجود باشد؟! امام صادق علیه السلام مىفرمایند: ... فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟!43 ... پس چه دلیلی وجود دارد كه یكی از آنها خالق دیگری است؟!! و حضرت رضا علیه السلام مىفرمایند: ... فكیف یكون خالقا لمن لم یزل معه؟!53 ... چگونه ممكن است خداوند خالق چیزی باشد كه به طور ازلی و پیوسته با او وجود داشته است؟ 12. اصل اعتقاد به «تشكیك وجود و دارای مراتب بودن حقیقت آن»، خلاف برهان است. و تصور «ربطی بودنِ وجود یك شىء نسبت به موجودی دیگر» صرفا امری اعتباری بوده و در مصادیق عینی جز نسبت «جزء به كل» هیچ گونه تصویر دیگری ندارد؛ اختلاف «جزء» با «كل» نیز تنها از جهت زیاده و نقصان در وجود بوده، و تصور اختلاف موجودات از جهت اختلاف آنها از حیث مراتب تشكیكى، و تفاوت آنها از حیث شدت و ضعف وجود، از اساس باطل است. «نهایة الحكمة» در مورد توجیه اعتقاد به تعدد مجردات و جهت تمیز آنها از یكدیگر مىنویسد: «افراد هر نوع مجردی منحصر به وجود یكی است... كثرت افراد در عقول مجرد تنها در صورتی امكان دارد كه افراد یك نوع مادی مانند انسان در نتیجه سلوك ذاتی و حركت جوهری از نشئه ماده و امكان تا عالم تجرد و فعلیت كمال یابند، و تمیز فردىای را كه در زمان اول وجود خود در نشئه ماده و قوه داشتهاند، با خود استصحاب كنند.»63 نقد و اشكال: 1. فرض هر گونه تعدد و تكثّر طولی یا عرضى، درباره موجود مجردی كه خارج از زمان و مكان و مقدار و اجزا فرض شده است ذاتا محال است. چنانكه خود كتاب مذكور در سطری قبل از آنچه بیان شد درباره تعدد افراد یك نوع مىنویسد: «هر ماهیتی كه افرادش كثیر باشد، مادی خواهد بود.» بدین نكته نیز باید توجه داشت كه ملاك صحیح امتناع تعدد و تكثّر در افراد طولی و عرضی یكی بوده، فرض تعدد برای موجود مجرد مطلقا محال است. در مورد كثرت افراد عرضى، این اشكال نیز به اهل فلسفه وارد است كه چنانچه اصالت وجود پذیرفته شده، و ماهیات صرفا اموری اعتباری باشند، تعدد و ثكثّر واقعی هیچگونه ملاكی نخواهد داشت. و باید همانند سوفسطائیان هر گونه تعدد و كثرتی را انكار كرد.73 در مورد كثرت افراد طولی نیز این پرسش برای همیشه بىپاسخ خواهد ماند كه: اگر تعدد افراد طولی بر اساس تشكیك خاصّی بوده، و وجود مراتب نازله خارج از مراتب بالاتر نباشد، و در خارج جز یك وجود نامتناهی چیزی نداشته باشیم، آیا جز صرف اعتبار، چه منشأی برای تعدد و تكثّر موجودات باقی خواهد ماند؟! 2. اگر تعدد افراد مجرد در یك نوع محال است، پس چگونه این امر محال درباره انسان سالك استثنا پذیرفت؟! 3. خروج شىء مقداری و ممكنالوجود، از مقدار و اجزا و داشتن استعداد مطلقا محال است، و از فرض وقوع آن، خلاف ذات، و خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم مىآید، بنابراین چگونه مىتواند حركت جوهرى، موجود را از نشئه ماده و امكان، به تجرد و فعلیت صرف برساند؟! 4. وجود نشئه تجرد و فعلیتِ صرف ذاتا محال است، و وجود ماسوىاللّه جز در مقدار و عدد و جزء و كل امكان ندارد. وجود خداوند متعال نیز شأنیت اتّصاف به قوه و فعل را نداشته و موضوعا از این بحث خارج است. 5. موجودی كه از ذات خود دگرگون شده و بنابر فرض گفته شده، از ماده وقوه رسته و تمیز وجودی خود را به طور مطلق از دست داده است، چگونه آن تمیز را استصحاب مىكند؟! و معنای این استصحاب را در كجا باید جست؟! در اصول فقه یا در فلسفه یا جای دیگر؟! 6. در نظر اهل فلسفه «فعلیت صرف» ملاك «وجوب وجود» است، بنابراین به فعلیت صرف رسیدن ممكنالوجود مساوی با واجبالوجود شدن آن است!! نادرستی اعتقاد به تولّد عقول مجرده از ذات متعالی خداوند چنانكه گفتیم فلسفه مىگوید: اولین چیزی كه از ذات خدا پدید مىآید بنابر قانون «وجوب سنخیت و همانندی علّت و معلول» باید شبیه خداوند باشد، و این واسطه بلكه واسطههای دیگری نیز باید در كار باشد تا كمكم امر صدور و پدید آمدن عالم ماده از ذات خداوند راست آید و خدا را ممكن شود كه عالم مواد را وجود دهد. «نهایةالحكمة» در این باره مىنویسد: «اولین چیزی كه از خداوند پدید مىآید، موجود واحدی به نام عقل است و آن شریفترین موجودی است كه وجود آن ممكن است، و نوع آن یك فرد بیشتر ندارد. و چون در وجود شریفتر است علّت موجودات پایینتر از خود و واسطه در ایجاد آنها مىباشد. این صادر اول داراى، جهات متعددی است كه به واسطه آن جهات، صدور كثیر از آن را ممكن مىسازد، لكن جهات كثیره آن به حدی نیستند كه صدور همه آنچه را كه پایینتر از نشئه تجرد است ـ با همه كثرتی كه در آن وجود دارد ـ امكانپذیر سازد، لذا لازم است صدور عقول مجرده تا حدی پایین آید كه تعدد جهات در آن به اندازهای حاصل شود كه كثرت واقع در نشئه بعد از نشئه تجرد را پاسخگو باشد.»83 نقد و اشكال: 1. گفتیم عالم مخلوق خداوند است نه صادر و پدید آمده از ذات او. 2. در صورت صدور عالم از ذات خدا، اثبات وحدت حقیقى، هم برای خدا محال خواهد شد و هم برای عقلی كه آن را واحد نامیدهاند. 3. قاعده فلسفی «امكان اشرف» مىگوید: إن الممكن الاشرف یجب أن یكون أقدم فی مراتب الوجود من الممكن الاخس، فلا بد أن یكون الممكن الذی هو أشرف منه قد وجد قبله. 93 «ممكن برتر باید از ممكن پستتر در مراتب وجود پیشتر باشد، و قطعا باید قبل از آن وجود یافته باشد.» در حالی كه نفس همین قاعده اقتضا مىكند چنین موجودی كه اشرف ممكنات باشد اصلا تحقّق پیدا نكند، چه اینكه فراتر از وجود هر مرتبهای امكان وجود بىنهایت افراد دیگر متصور است، و وقتی كه قرار باشد وجود هر مرتبهای متوقّف بر این باشد كه پیش از آن بىنهایت افراد ممكنِ اشرف از آن موجود شوند، هرگز نوبت به وجود آن مرتبه نخواهد رسید. 4. فرض تعدد و تكثّر برای موجودی كه مجرد انگاشته شده است، ذاتا محال است. 5. ادعای «انحصار افراد هر نوع مجرد به یك فرد» نابجا است چه اینكه اگر فرض تعدد برای موجود مجرد محال باشد، فرض تعدد انواع آن هم محال است؛ و اگر فرض تعدد برای آن (موجود مجرد) ذاتا ممكن باشد، تعدد افراد هر نوع نیز ممكن خواهد بود. 6. واسطهای كه مانند واجب الوجود واحد و دارای تمامیكمالات وجودی فرض شده است، چگونه ممكن است كه تعدد جهات پیدا كند؟! اگر این جهاتی كه در آن وجود پیدا كردهاند اموری واقعی و حقیقىاند، پس چطور موجب تركیب وجود آن نشده، و صدور آن از ذاتی كه از هر جهت واحد مىباشد ممكن شده است؟! و اگر جهات فرض شده اموری اعتبارىاند و موجب تركیب حقیقی واسطه مفروض نمىشوند، پس اعتبار این وجوه برای خود ذات واجب چه اشكالی دارد؟! ـ علاوه بر اینكه امور اعتباری و بدون عینیت واقعی و خارجی چگونه ممكن است كه در متن واقع و خارج منشأ اثر بوده، و علّت وجود سایر مراتب محسوب شوند؟! ـ اگر فلسفه واقعا به لزوم سنخیت و همانندی علّت و معلول پایبند است، پس باید بپذیرد وجود هزار واسطه را هم كه فرض كند، باز هم یا باید خدا ماده و مركّب باشد، و یا باید عالم ماده، واجب الوجود بسیط و واحد از جمیع جهات دانسته شود. به راستی چرا فلسفه نمىپذیرد كه قدرت خداوند متعال مطلق است و برای اینكه اشیا را بیافریند از ذات خود مایه نمىگذارد، بلكه او جل و علا عالم را پس از عدم مطلق و نبودن واقعی آن ایجاد نموده است؟! پاورقی «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مىنویسد: «هر حادث و پدیدهای به عقیده فلاسفه مسبوق است به ماده قبلى، پس اینكه بشر نمىتواند از «هیچ» یك چیز بسازد، مربوط به عجز و ناتوانی بشر نیست، بلكه این كار فی حد ذاته محال و ممتنع است. طبق این نظریه شرط اول پیدایش یك موضوع وجود ماده است.»04 در حالی كه واضح است یكی از شرایط تناقض وحدت در زمان است و محالیت ذاتی تنها در صورتی لازم مىآید كه یك شىء در یك آن هم موجود باشد و هم معدوم، اما اینكه چیزی بر اساس آفرینش خداوند، پس از نبودن خود، موجود شود؛ و یا اینكه در اثر اراده خداوند بعد از بودن خود معدوم و نابود گردد، هرگز محالیت ذاتی ندارد. و اینكه بشر نمىتواند چیزی خلق كند یا از بین ببرد، تنها ناشی از عجز و ناتوانی اوست نه محال بودن ذاتی ایجاد یا از بین بردن آن چیز؛ و خداوند متعال كه هیچگونه عجز و ناتوانی ندارد، همه چیز در حیطه قدرت اوست، اوست كه مىآفریند و ایجاد مىكند، و از بین مىبرد و معدوم مىنماید: «وهو علی كل شیء قدیر». (بقره/20) و او بر هر چیز تواناست. امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: كل صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه لا من شیء صنع ما خلق. (کافی، 1/135) هر صانعی اشیا را از چیزی دیگر مىسازد، اما خداوند آفریدههای خود را از چیزی دیگر نساخته است. امام رضا علیه السلام مىفرمایند: وإن كل صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق وصنع لا من شیء. (کافی/120) هر سازندهای اشیا را از چیزی دیگر مىسازد، ولی خداوند خالق لطیف جلیل اشیا را آفرید بدون اینكه آنها را از چیزی دیگر ساخته باشد. بنابراین درست نیست ما عجز و ناتوانی بشر از آفریدن اشیا را بهانهای برای محدود كردن قدرت خالق متعال قرار دهیم، و بگوییم: عالم اگر قدیم نبود و موجودات ازلی نبودند، خمیر مایه ایجاد نداشت و امكان خلق آن موجود نبود!! و خیال كنیم همانگونه كه بشر نمىتواند بدون ماده قبلی چیزی بسازد، خداوند هم قدرت ندارد بدون ماده قبلی چیزی بیافریند وذات خودش را تجزیه و تقسیم كرده، به صور مختلف به نمایش مىگذارد!! «حاشیه بحار الانوار» مىنویسد: «عالم مادى، عالم حركت و تكامل است، نفس نیز چون به بدن مادی تعلّق دارد ـ بلكه عینا با آن یكی است ـ دارای همین حكم است و پیوسته در منازل سیر و پلّههای كمال بالا مىرود و به خدا نزدیك مىشود تا به مرزهای امكان و وجوب راه یابد، اینجاست كه دیگر سیر به پایان رسیده و حركت متوقّف مىشود كه: «و نهایت به سوی خداست». منازل مذكور، همان مراتب متوسط بین ماده و برترین مراتب وجود مىباشد كه از جهتی به مادی و غیر مادی تقسیم مىشود. قسم اول همان مراتبی هستند كه نفس آن را مىپیماید تا به تجرد برسد، و قسم دوم مراتب كمالیه عالیه فوق آن مىباشد و چون نسبت هر مرتبهای به پایینتر از خود، نسبت علّت و معلول و معنای حرفی به اسمیو مستقل به غیر مستقل است، مرتبه عالیه مشتمل بر كمالات مرتبه پستتر مىباشد و نه بر عكس. پس قوس وجود هر چه رو به نزول آید مراتب ضعیفتر شده و حدود عدمیبیشتر مىشوند، و هر چه رو به صعود رود مراتب شدیدتر و حدود و قید و بندها كمتر مىشود تا به حدی از وجود برسد كه اصلا حد و مرز ندارد. و منظور از رسیدن نفس به هر مرتبهای عبارت از تعلّقش به آن مرتبه، و به عبارت دیگر منظور از آن، مشاهده ارتباط نفس به آن مرتبه مىباشد به گونهای كه نفس برای خود در برابر آن مرتبه اصلا استقلالی نبیند، و چنانچه خواستی مىتوانی بگویى: از وجود خود نیست شده و از حدود خود نسبت به آن مرتبه خارج گردد.»14 نقد و اشكال: 1. تقسیم ممكنات به مجرد و مادى، نادرست است. قوه و استعداد و قابلیت تبدل و تغیر، لازمه ذات ممكنات مىباشد. بدیهی است حقیقتی كه اصل وجود آن بستگی به مشیت خالق آن داشته باشد تغییر و تبدیل آن نیز در حیطه قدرت وی است، بنابراین تمامیمخلوقات و ماسوىاللّه، قابل حركت و تغیرند و حركت اختصاص به عالم ماده ندارد، چنانكه در نفس مطلب مذكور به وجود حركت در مراتب كمالیه فوق تجرد، آنهم تا مرزهای وجوب و امكان! صریحا اعتراف شده است. 2. لازمه تجرد مجردات این است كه در آنها قوه و استعداد و حركت و تكامل وجود نداشته باشد، بنابراین اعتقاد به وجود حركت و تكامل درباره عالم مجردات، حاصل غفلت آشكار از معنای حقیقی تجرد است. 3. حركت پیوسته ماده به سوی كمال ـ چه به عنوان حركت جوهری باشد و چه غیر آن ـ، از ادعاهای بدون برهان بلكه خلاف ضرورت فلسفه است، و با وجود نقائص و معاصی و كفر و نمونههای فراوان ارتداد واعتقادات باطل و خلاف دین و برهان مكاتب بشری كه جهان را پر كرده است24 در تناقض مىباشد. امام صادق علیه السلام مىفرمایند: ومن نعمره ننكّسه فی الخلق أفلا یعقلون؟» فإنّه رد علی الزنادقة الذین یبطلون التوحید ویقولون: إن الرجل إذا نكح المرأة وصارت النطفة فی الرحم، تلقته أشكال من الغذاء ودار علیه الفلك ومر علیه اللیل والنهار فیولد الانسان بالطبائع من الغذاء ومرور اللیل والنهار. فنقض اللّه علیهم قولهم فی حرف واحد فقال: «ومن نعمره ننكسه فی الخلق أفلا یعقلون»قال: لو كان هذا كما یقولون ینبغی أن یزید الانسان ما دامت الاشكال قائمة واللیل والنهار قائمان والفلك یدور، فكیف صار یرجع إلی النقصان كلما ازداد فی الكبر إلی حد الطفولیة ونقصان السمع والبصر والقوة والفقة والعلم والمنطق حتی ینقص وینتكس فی الخلق، ولكن ذلك من خلق العزیز الحكیم وتقدیره. 34 هر كس را عمر طولانی دهیم از وجود او بكاهیم، پس چرا اندیشه نمىكنند»؛ این آیه بر رد زندیقانی است كه توحید و قدرت و مشیت الهی را انكار مىكنند و مىگویند: چون مردی با زنی نكاح كند و نطفه در جای خود قرار یابد، غذاهای مختلف به آن رسد و فلك بر آن بگذرد و شب و روز بر آن جاری شود، پس انسان به سبب امور طبیعی مانند غذا و گذشت شب و روز تكون و تولّد مىیابد. خداوند در یك كلمه عقاید ایشان را باطل نموده و فرموده است: «و هر كس را طول عمر دهیم از خلقتش بكاهیم پس آیا اندیشه نمىكنند» مىفرماید: اگر آنگونه بود كه ایشان خیال مىكنند [كه هر چیزی در اثر حركت جوهری رو به كمال است]مادام كه طبیعت پا برجا و شب و روز در جریان و فلك در حركت است، انسان نیز باید پیوسته رو به فزونی و كمال باشد، پس چسان است كه، هر چه عمرش زیادتر مىشود رو به نقصان مىرود تا اینكه به حد طفولیت مىرسد و در شنوایی و بینایی و قوت و فهم و علم و بیان نقصان مىیابد، و در خلق رو به كاستی مىرود، بلكه اینها همه اثر قدرت و خلقت و تقدیر خدای عزیز حكیم است. و خداوند متعال مىفرماید: «لقد خلقنا الانسان فی أحسن تقویم، ثم رددناه أسفل سافلین»44 ما انسان را در بهترین صورت بیافریدیم، سپس او را به پستترین درجات بازگردانیدیم. و رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله مىفرمایند: كل مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهودانه و ینصرانه.54 هر فرزندی بر فطرت توحید به دنیا مىآید، سپس پدر و مادرش او را به گمراهی و ضلالت یهودیت و نصرانیت مىكشانند. بنابراین اعتقاد به حركت پیوسته نفس به سوی كمال و قرب حقّ متعال، از ادعاهای خالی از برهان و خلاف بداهت است. بلكه چه بسیار نفسی كه پیوسته رو به پستی رفته و با فاصله گرفتن از مكتب هدایت و معرفت حجج الهی هر لحظه بر بعد و دوری خود از خداوند و معرفت و شناخت حقیقی او بیفزاید. 3 . اتّحاد بین دو چیز متعلّق به یكدیگر، خلاف عقل و برهان است، و در این مورد تفاوتی بین نفس و بدن و غیر آن دو وجود ندارد. 4 . همسنخ بودنِ وجود واجب و ممكن از پندارهای نادرست فلسفی است؛ و در نظر عقل و برهان، خدا و خلق یك حقیقت و یك سنخ وجود نیستند كه بین آنها حد و مرزی فرض توان كرد به گونهای كه بر اساس سیر در مراتب آن حقیقت، فاصله وجودی خالق و خلق قابل كمیو زیادی و قرب و بعد باشد، و برای فرار از التزام به رسیدن ممكنات به درجه وجوب و خدایی بتوان در آنجا حد و مرزی تصور كرده، و در محلّ مخصوصی توقّف سیر را لازم دانست. چنانكه تأویل آیه «وأن إلی ربك المنتهى» هم بر این معانی بىمورد و دور از معنای حقیقی آیه است. معنای صحیح تقرب به سوی خداوند متعال، قرب معنوی است نه سیر وجودی و ذاتى، كه بتوان آن را دارای مراتب متوسط بین ماده و اشرف مراتب وجود پنداشته و برخی از مخلوقات را از برخی دیگر به خداوند نزدیكتر انگاشت. چنانكه امام حسین علیه السلام مىفرمایند: احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار، و عمن فی السماء احتجابه عمن فی الارض، قربه كرامته و بعده إهانته.64 از عقلها همانسان پنهان است كه از دیدگان در نهان است، و از اهل آسمان همانگونه پوشیده است كه از اهل زمین پوشیده است. قربِ او گرامیداشتن اوست، و بُعد و دوری از او خواركردن اوست. و امام رضا علیه السلام مىفرمایند: لیس شیء من خلقه أقرب إلیه من شیء ولا شیء أبعد منه من شیء.74 هیچ چیزی از مخلوقات به او از دیگری نزدیكتر نیست، و نیز هیچ یك از آنها از او دورتر از دیگری نمىباشد. شخصی به نام ابوقره خدمت حضرت رضا علیه السلام عرضه داشت: چه كسی به خداوند نزدیكتر است، ملائكه یا اهل زمین؟! حضرت رضا علیه السلام فرمودند: إن كنت تقول بالشبر والذراع، فإن الاشیاء كلها باب واحد هی فعله، لا یشتغل ببعضها عن بعض یدبر أعلی الخلق من حیث یدبر أسفله، و یدبر أوله من حیث یدبر آخره، من غیر عناء و لا كلفة و لا مؤونة و لا مشاورة و لا نصب. و إن كنت تقول من أقرب إلیه فی الوسیلة فأطوعهم له.84 اگر به وجب و ذراع مىگویی كه همه اشیا برای او یكسان، و مخلوق او مىباشند. به خاطر بعضی از آنها از بعضی دیگر غافل نمىگردد. بالاترین خلق را همانگونه تدبیر مىفرماید كه پستترین آنها را، و اول آنها را همچنان مىپرورد كه آخرینشان را، بدون هیچگونه زحمت و سختی و كمكجویی و خستگىاى؛ و اگر مىگویی كه چه كسی از حیث وسیله و منزلت به او نزدیكتر است، پس آن مطیعترین ایشان مىباشد. 5 . اعتقاد به اینكه: «وجود حقیقتی دارای مراتب است، و مرتبهای به عنوان اشرف مراتب دارد»، از پندارهایی است كه با عقل و برهان نمىسازد. چه اینكه أولا تصور مراتب مختلف برای یك حقیقت صرفا امری اعتباری است؛ و ثانیا حقیقتی كه تصور مراتب برای آن ممكن باشد، فراتر از هر مرتبهای از مراتب آن وجود مرتبهای دیگر قابل تصور است و محال است كه به وجود مرتبهای به عنوان اشرف مراتب منتهی شود. از چنین حقیقتی با عنوان بىنهایت لایقفی (غیر ایستا) یاد مىشود كه تحقّق مرتبه تمام وكمال مطلق در مورد آن محال مىباشد، و در هر مرتبهای كه محقّق شود پیوسته محدود و متناهی خواهد بود. بنابراین فرض صعود در مراتب وجود تا حد وصول به شدتِ وجودىای كه اصلا حد نداشته باشد، خلاف ذات شىء قابل صعود و نزول است، و اعتقاد به نامتناهی بودن مراتب مذكور و غیر آن جزء اوهام نامعقول مىباشد. 6 . فرض مراتب كمالیه عالیه فوق حد تجرد برای مجردات، با مجرد بودن آنها تناقض دارد، بلكه در نفس خود نیز متناقض است. 7 . نسبت علّت به معلول را چون نسبت معنای اسمیبه حرفی دانستن، از مبانی نادرست و نامعقول فلسفی است، بلكه معلول آن است كه علّت آن را ایجاد و خلق مىكند نه اینكه معلول مرتبهای از ذات آن (علّت) باشد؛ بدیهی است اشیا آفریدهها و مخلوقات حضرت حقّ متعالند نه مراتب وجود او. 8 . مستقل نبودن مخلوقات در وجود خود، به معنای این است كه آنها آفریدههای خداوندند و در وجود خود محتاج به آفرینش و ایجاد الهىاند، نه به این معنا كه در ذات خود وجود نداشته و مرتبه پستی از حقیقت وجود و ذات خداوند (وتعالی اللّه عما یقول الظالمون علوا كبیرا) بوده، و خارج از وجود خداوند اصلا وجود نداشته باشند. 9 . وصول نفس به هر مرتبه را گاهی به معنای «تعلّق»، و گاهی به معنای «فنای از ذات»دانستن ، و گاهی به معنای «ندیدن استقلال»، وگاهی به معنای «اتّحاد و عینیت واقعى» انگاشتن، تناقض در تناقض است، نه یك معنی و چند تعبیر. حاشیه مذكور ادامه مىدهد: «و بعد از این مقدمه مىگوییم: حدود و مرزهای وجودىای كه برای هر مرتبه لازم است، و عارض حقیقت چیزی كه در آن مرتبه است مىگردد، همان چیزی است كه آن شىء را از وصول به آن مرتبه و ادراك كمال و عظمت آن رتبه در پرده مىدارد، پس چون شىء از این مرزها خارج شود و آن بندها را بگسلد، ترقی به درجه مافوق برایش ممكن شود، اینجاست كه ذات خود را متعلق و وابسته به آن مرتبه مىیابد، و شرافت و كمال و عظمت آن رتبه را مىشناسد. و آن بندها، حجاب او نسبت به حقیقت وجود مطلق از هر قید و بند است. پس نفسی كه شیدای لذائذ مادی و غرق در ظلمت حدود و پردههای قیود است، دورترین نفوس از حق تعالی است، و هر چه از قیود مادیت رها شود و از زینتهای این دنیای پست منقطع گردد، به عالم نور و سرور و بهاء نزدیكتر گردد، تا جایی كه به درجه بلند تجرد دست یابد و وجود خود را مجرد و رها از ماده و صورت ببیند، آنگاه از حجابهای ظلمت ـ كه همان حقیقت گناهان و معاصی و اخلاق زشت و ناپسند كه سرسلسله آنها محبّت و دوستی دنیا و دلبستگی به طبیعت است ـ بیرون آید. شیعه و سنّی از رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله روایت كردهاند كه: «محبّت دنیا رأس هر بدی است»، لكن حجاب آن مرتبه حجابی نورانی است كه لطیفتر و نازكتر است و لذا تشخیص آن نیز دشوارتر است، و شناخت آن به دقّت و زرنگی نیاز بیشتری دارد، چه بسیار سالكی كه در این راهها چون بعضی مراتب پست را مشاهده كند، خیال كند كه به بالاترین كمالات و درجات واصل شده است، و همین امر سبب توقّف او در آن مرتبه و احتجابش به وسیله آن مرتبه باشد. پس هر كس عنایت حق شامل حالش شد و توفیق الهی یارش آمد، و خداوند به عبادت خویش اختصاصش داد... از آنچه، بیان داشتیم معنای رفع حجابها و معنای مشاهده وابستگی نفس معلوم شد، پس رفع كلی حجابها لازم نمىآورد كه اساس عالم نیست و نابود شود، بلكه تنها موجب مىشود كه ماسوای خدا وابسته و متعلّق به ذات خدا دیده شود، پس هیچ محالی از آن لازم نمىآید و هیچ منافاتی با هیچیك از اصول دین نخواهد داشت. و خداوند هدایتگر و یاور است.»94 نقد و اشكال: 1 . در نظر اهل ذوق و عرفانِ گریزان از عقل و برهان،05 وجود منحصر به یك حقیقت واحد است كه هر لحظه به صورتی جلوه مىكند، چنانكه در نظر اهل فلسفه نیز واقعیتِ موجود تنها یك حقیقت نامتناهی است به نام وجود، كه مراتب ضعیف وجود را در ذاتِ خود نهفته دارد و بس. در نظر ایشان همین حقیقت هم علّت است و هم معلول، و هم خالق است و هم مخلوق، و به تعبیر صحیحتر نه علّت است و نه معلول، و نه خالق است و نه مخلوق، با این حال دیگر خروج از حدود و خلع قیود و ادراك كمال و عظمت و وصول به مرتبه بالاتر و حاجب و محجوب بودن بر طبق این مبانی، چه معنای صحیحی مىتواند داشته باشد؟!15 و بنابر مبنای مذكور، وَلَه به لذّات مادی چه معنایی داشته و چه ربطی به قرب و بعد حقّ متعال دارد؟! و حدود چگونه سبب ظلمت مىشوند؟! و حصول تجرد چگونه تصور مىشود؟! و سیر در مراتب وجودِ دارای مراتب فلسفى، و یا حقیقت وجود واحد عرفانى، چگونه امكان دارد، و ارتباط آن با حقیقت گناهان و معاصی و اخلاق ذمیمه چه معنایی مىپذیرد؟! بر اساس تفكّر فلسفی و عرفانى، ربطی و غیراستقلالی بودن هر مرتبهاى، امری قهری و عینی برای آن بوده و غیرقابل انفكاك از نفس مراتب است، و در نظر اهل فلسفه و عرفان، حضور هر چیزی در ذات خود، حقیقت علم آن چیز شمرده مىشود، در این صورت ارتفاع حجاب چه معنایی پیدا مىكند و معنای صحیح عبادت چگونه تصویر مىشود، و فرض وجود عالمیكه قابل انعدام باشد چگونه ممكن است كه ارتفاع حجابها موجب انعدام كلّی آن عالم نشده و هیچ محالی لازم نیاید؟ و چسان این مبانی و تصورات كه خالق و خلق را دو چیز نمىداند منافاتی با اصول دین پیدا نمىكند؟! مگر روشنترینِ اصول و مبانی ادیان این نیست كه ما همه بنده و آفریده خداوند متعالیم، كه برای تحصیل معرفت و عبادت او و بهرهوری از نعمتهای ابدیش خلق شدهایم، نه مرتبهای از ذات اوییم، و نه در مراتب وجود او سیر مىكنیم، و نه جلوه و صورت حقیقت وجود اوییم؛ و نه طاعت و عبادت به ما وسعت وجودی مىدهد و وجود ما را به صقع وجوب نزدیك مىكند، و نه سعه وجودی نامتناهی موهوم برای خالق متعال كمال و فضیلت به شمار مىرود، و نه محدودیت در وجود، نقص و عیب مخلوق و بنده مطیع و فرمانبر پروردگار بوده و یا قابل انفكاك از ذات اوست؟! آیا ملائكه همان موجودات مجردند؟! اهل فلسفه غالبا آیات و اخباری را كه در مورد ملائكه و روح و امثال آن وارد شده است منطبق بر موجودات عالم مجردات مىدانند، در حالی كه مجردات به عقیده ایشان دارای وجود ازلی و قدیم مىباشند نه حادث، و نیز ایشان وجود مجردات را خارج از مقدار و اجزا و صورت و شكل و زمان و مكان مىدانند و قرآن و اخبار هیچیك از این اوصاف را درباره هیچ مخلوقی ـ چه ملائكه و چه غیر آن ـ نمىپذیرد، بلكه جنّ و ملك و روح را نیز به وصف حدوث و مخلوقیت و داشتن زمان و مكان و فرارفتن به آسمان، و فرود آمدن به زمین، و داشتن شكل و شبح و صورت و پر و بال و جزء و كل و كوچكی و بزرگی و حركت و سكون كه همه آنها صفات اجسام و حقایق مقداری و عددی و مخلوق است توصیف مىفرماید. خداوند متعال مىفرماید: « الحمد لله فاطر السموات والارض جاعل الملائكة رسلا أولی أجنحة مثنی وثلاث ورباع یزید فی الخلق ما یشاء إن اللّه علی كل شیء قدیر.»25 سپاس خداوندی را كه آفریدگار آسمانها و زمین است و ملائك را پیامآورانی دارای دو، سه و چهار بال قرار داده است، هر چه بخواهد در خلق بیفزاید، همانا خداوند بر انجام هر كاری تواناست. و مىفرماید: «وتری الملائكة حافین من حول العرش، یسبحون بحمد ربهم.» 35 و فرشتگان را مىبینی كه بر گرد عرش حلقه زده، تسبیح گوی پروردگارشان مىباشند. «یوم یقوم الروح والملائكة صفا.»45 روزی كه ملائكه و روح صف مىبندند. و درباره فرشتگانی55 كه به مهمانی حضرت ابراهیم علیه السلام آمدند مىفرماید: «ونبئهم عن ضیف إبراهیم، إذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال: إنا منكم وجلون، قالوا لا توجل إنا نبشرك بغلام حلیم.»65 ایشان را از داستان مهمانان ابراهیم آگاه كن، آن گاه كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام، پس ایشان گفتند كه ما از شما ترسانیم، گفتند: مترس، ما تو را به مولود بردباری مژده مىدهیم. و درباره فرشتگانی كه برای عذاب قوم لوط فرود آمدند مىفرماید: «قال فما خطبكم أیها المرسلون، قالوا إنا أرسلنا إلی قوم مجرمین.»75 گفت: شما را چه كاری است ای فرستادگان؟! گفتند: ما به سوی گروهی مجرم و گناهكار فرستاده شدهایم. «فلما جاء آل لوط المرسلون، قال إنكم قوم منكرون.»85 هنگامیكه فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند گفت: شما گروهی ناشناختهاید. «وجاء أهل المدینة یستبشرون، قال إن هؤلاء ضیفی فلا تفضحون، واتقوا اللّه ولا تخزون، قالوا أولم ننهك عن العالمین.»95 و اهل شهر با روی خندان بیامدند، لوط گفت: اینان میهمان منند پس آبروی مرا حفظ كنید، از خداوند بترسید و مرا خوار نكنید. گفتند: مگر ما تو را از مردم روزگار فرمان پرهیز ندادیم؟ و امام باقر علیه السلام درباره «روح» ـ كه در آدم دمیده شده است ـ و در مورد علّت اضافه آن به نام خداوند مىفرمایند: إنما أضافه إلی نفسه لانه اصطفاه علی سائر الارواح كما اصطفی بیتا من البیوت فقال: «بیتى»، وقال لرسول من الرسل: «خلیلی» وأشباه ذلك، وكل ذلك مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبر.06 همانا خداوند تعالی روح را ازاین جهت به خود نسبت داد، كه آن را بر ارواح دیگر برتری داده است، همانگونه كه خانهای از خانهها را برگزید و فرمود: «خانه من». و درباره پیامبری از پیامبران فرمود: «دوست من»، و نظائر آن. و همه آنها مخلوق و ساخته شده و پدید آمده و مورد تربیت و تدبیرند. و امام صادق علیه السلام در رد پندار كسانی كه ذات خداوند متعال را قابل صدور و تولید مىدانند مىفرمایند: إن اللّه تبارك و تعالی أحدٌ صمد لیس له جوف، و إنما الروح خلق من خلقه16. همانا خداوند یكتای بدون جزء است كه اندرون ندارد، و روح ،تنها آفریدهای از آفریدههای او مىباشد. پی نوشتها: 1 . در اندیشه متأخّر فلسفی و عرفانی كه صرفا به وحدت وجود و عینیت تمامیاشیای مادی و دارای زمان و مكان با ذات خداوند كشانده شده است، مسأله تجرد و بساطت وجود، به تحولات و تغییرات اساسی انجامیده و موجب شده است كه معنای آن به سوی سعه وجودی و عدم تناهی ذاتی تحریف شود، شگفت است كه چگونه اهل فلسفه و عرفان هنوز هم به تدوین و تشریح قواعدی مىپردازند كه حتّی در نظر خود ایشان كاملا پوچ و بىاساس است. 2. مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، 1-3 /510 3. ممكن است كسی خیال كند كه بین عددی بودنِ شىء با دارای اجزا بودنِ آن ملازمهای وجود ندارد، و مجردات در عین اینكه متعددند اما دارای جزء نیستند؛ بطلان این عقیده واضح است؛ زیرا بدون شك هر دو موجودِ مجرد، نسبت به وجود یك فرد از آنها از وجود بیشتری برخوردار است، و هر یك از آن دو، جزئی از كلّ آنها مىباشد.و چنانچه كسی بپندارد كه: «اگر موجود مجردی داشته باشیم و مجرد دیگری هم با آن فرض شود، بر وجود آنها افزوده نشده است، و وجود یكی و دوتای آنها مساوی است»، معنای جزء و كل، و كمتر و بیشتر، و زیاده و نقصان، و واحد و كثیر را درك نكرده است. علاوه بر اینكه فلسفه مىگوید: «مجردات، نسبت به اشیایی كه در مراتب پایینتر از وجود آنهایند معطی و مفیض وجود مىباشند، و معطی هر چیزی باید فاقد آن نباشد»، لذا در نظر ایشان تمامیمعلولات حتّی اجسام و مادیات با سلب حدود عدمیآنها (یعنی بدون اینكه وجود علّت، محدود به وجود آنها گردد) ، به عین وجود مقداری و قابل انقسام خود در ذات علل مجرد و ـ علّةالعلل كه خود خداوند است ـ حضور دارند. ایشان وقتی كه مىگویند «مراتب بالاتر دارنده وجود مراتب نازلتر به نحو اعلی و اتم مىباشند»، منظورشان این است كه: حدود عدمیآنها در ذات علّت نیست»، و منظورشان از این سخن نیز این است كه: وجودِ علّت (خداوند)، وسیعتر از سایر اشیا بوده، و محدود به اجزا و حدود وجود آنها نمىباشد، نه اینكه اجزا و ابعاض مقداری و قابل انقسام اشیا خارج از وجود خداوند باشد. با توجه به این قواعد و مبانی و توضیحاتی كه بیان شد، دیگر بسیار عجیب است كه كسی تمامیاشیای دارای زمان و مكان و ا جزا و مقادیر را در وجود علل مجرد ـ بلكه در نفس وجود خداوند متعال ـ حاضر و موجود بداند، و باز هم ادعا كند كه: وجود خدا و سایر مجردات بدون زمان و مكان و اجزا مىباشد!! 4. کافی، 1/83 ، بحارالانوار، 3/258 5. التوحید، 59 ، بحار الانوار، 3/298 6. همان 7. احتجاج، 2/349 ، بحار الانوار، 10/185 8. احتجاج ، 2/ 339، بحار، 10/ 168 9. احتجاج، 442، بحارالانوار، 4/ 153 10. بحار الانوار، 3/ 193 11. بحار الانوار3/154 12. التوحید، 97، بحار الانوار، 3/301 13. التوحید، 314، بحارالانوار، 4/182 14. التوحید، 105 ، بحارالانوار، 3/263 15. التوحید، 99 ، بحارالانوار، 3/302 16. التوحید، 143، بحارالانوار، 4/161 17. التوحید، 42، بحارالانوار، 4/269 18. التوحید، 61 ، بحار الانوار، 4/291 19. کافی، 1/116، بحارالانوار، 4/153 20. بحارالانوار، 3/196 21. التوحید، 439، بحارالانوار، 10/316 22. التوحید، 37، بحارالانوار، 4/229 23. فلسفه كهن، تعداد این واسطهها و عقول مجرد را منحصر به ده عدد مىدانست، متأخرین از اصل این عقیده برنگشتهاند اما تعداد آنها را تعیین نمىكنند، معنای تجرد و بساطت نیز در نظر فلاسفه متأخر، با دیدگاه پیشینیان كاملا متفاوت و متناقض است، تبیین و پذیرش هر دو عقیده در كتابهای فلسفى، نشانه عدم تأمل و توجه شایسته به مطلب است. 24. در گفتوگوی میان پیامبر گرامیصلىاللهعلیهوآله با ثنویان آمده است: ... فأنكرنا أن یكون فاعل واحد یفعل الشیء وضده، بل لكل واحد منهما فاعل، ألا تری أن الثلج محال أن یسخن كما أن النار محال أن تبرد، فأثبتنا لذلك صانعین قدیمین ظلمة ونورا. فقال لهم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله : أفلستم قد وجدتم سوادا وبیاضا وحمرة وصفرة وخضرة وزرقة، وكل واحدة ضد لسائرها لاستحالة اجتماع مثلین منها فی محل واحد كما كان الحر والبرد ضدین لاستحالة اجتماعهما فی محل واحد؟ قالوا: نعم. قال: فهلا أثبتم بعدد كل لون صانعا قدیما لیكون فاعل كل ضد من هذه الالوان غیر فاعل الضد الاخر؟ قال: فسكتوا. 25. توحید/4-5 26. انعام/ 101-107 27. التوحید، 68، بحارالانوار، 3/299 28. التوحید، 69، بحارالانوار، 3/299 29. بحارالانوار، 10/178 30. التوحید، 91، بحارالانوار، 3/224 31. التوحید، 75، بحارالانوار، 3/300 32. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، 315 33. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، 320 34. احتجاج، 2/344 ، بحارالانوار، 4/321 35. التوحید، 187 36. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، 316 37. اهل فلسفه نیز به ورود این اشكال اعتراف كردهاند. رجوع شود به: مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 44 38. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، 316 39. همان، ص 319 40. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 4/13 41. مصباح یزدی، محمد تقی، حاشیه بحارالانوار، 58/47 42. تفسیر «المیزان» مىنویسد: إن من الضروری أن النشأة نشأة المادة والحاكم فیها قانون التحول التكامل، فما من موجود من الموجودات التی هی أجزاء هذا العالم إلا وهو متدرج الوجود متوجه من الضعف إلی القوة ومن النقص إلی الكمال فی ذاته وفی جمیع توابعه ولواحقه من الافعال والاثار. ومن جملتها الانسان الذی لا یزال یتحول ویتكامل فی وجوده وأفعاله و آثاره التی منها آثاره التی یتوسل إلیها بالفكر والادراك. فما من واحد منا إلا وهو یری نفسه كل یوم أكمل من أمس ولا یزال یعثر فی الحین الثانی علی سقطات فی أفعاله وعثراث فی أقواله الصادرة منه فی الحین الاول، وهذا أمر لا ینكره من نفسه إنسان ذو شعور. 43. تفسیر قمی، 2/217 ، بحارالانوار، 9/231 44. تین/4- 5 45. التوحید، 330 ، بحارالانوار، 3/281 46. تحف العقول ، 244 47. التوحید، 439 48. بحارالانوار، 10/346 49. مصباح یزدی، محمد تقی، حاشیه بحارالانوار، 58/48 50. رجوع کنید به: «سراب عرفان» بخش دوم: گریز اهل عرفان از دلیل و برهان، از نویسنده 51. لازم به ذكر است كه بر اساس مبانی ایشان تصور هر گونه حركت و صعود و نزول برای مراتب وجود محال ذاتی بوده، و مانند استحاله تصور جابجایی در مراتب اعداد، تصور سیر و حركت مزبور خلاف ذات مرتبهبودن مراتب است. 52. فاطر/1و2 53. زمر/74 54. انبیاء/ 38 55. قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله : فالملك لا تشاهده حواسكم لانه من جنس هذا الهواء لا عیان منه، ولو شاهدتموه - بأن یزاد فی قوی أبصاركم - لقلتم: لیس هذا ملكا بل هذا بشر. 56. حجر، 50 - 52 57. حجر، 57 و 58 58. حجر، 61و 62 59. حجر، 67-70 60. بحار الانوار، 4/12 61. بحار الانوار، 4/13 |
ضرورت بازگشت به معارف قرآن واهل بیت علیهم السلام / مدیر مسئول
سخن گفتن از ضرورت باز گشت به مکتب و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در اصلی ترین کانون تشیع در جهان و با وجود استقرار سی ساله نظامیاسلامی شیعی در آن، شاید برای بسیاری امری غریب و غیرمنتظره بنماید اما واقعیت این است که سخن گفتن از مظلومیت و مهجوریت اهل بیت علیهم السلام و به تبع آن مهجوریت قران همچنان ضرورت داشته و نیازمند توضیح و تبیین است. درست است که اکنون ایران اسلامیو شیعی کانون گرمترین و پرشورترین احساسات و محبتها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است اما از ذکر این نکته نیز نمیتوان فرو گذار کرد که همپای این احساسات و ابراز محبتها، تعلق معرفتی و اندیشهای به مکتب و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام گسترش و تعمیق نیافته و بلکه به دلیل عواملی بعضا رو به تضعیف نهاده است. |