نقد مشهورات - آیا انسان خلیفه الله است؟ |
مهدی نصیری در سال 1342هجری شمسی در دامغان متولد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال 1354 در حوزه علمیه دامغان نزد پدر (که خود تحصیل کرده حوزه علمیه نجف اشرف و به مقام اجتهاد نایل آمده بود)، و دیگر عالمان آن حوزه آغاز کرد. در سال 1358 برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه قم شد و تا سال 1366 دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه رسالت به تدریس دروس ادبیات و منطق پرداخت. در سال 1365 همکاری با موسسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعددی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت.
در سال 1367 سردبیری روزنامه کیهان به وی محول شد و در سال 1370 با دستور مقام معظم رهبری به عنوان مدیر مسئول روزنامه کیهان منصوب گردید و تا سال 1374 در این سمت فعالیت نمود. در همین سالها با آغاز درس خارج فقه حضرت آیت الله خامنهای به مدت دو سال در این درس شرکت کرد. در نیمه سال 1374 به همکاری با موسسه کیهان پایان داد و در اسفند همان سال نشریه سیاسی فرهنگی صبح را منتشر نمود. حیات این نشریه تا سال 1378 ادامه یافت. نصیری در این سال به قم مراجعت نمود و درس خارج اصول و فقه را در محضر آیات عظام سبحانی و مؤمن ادامه داد. وی در سال 1380 به معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه سراسر کشور منصوب و تا سال 1384 در این سمت فعالیت کرد و در این سالها نیز دو سال دیگر از درس خارج فقه مقام معظم رهبری بهره برد. در سال 1384 به عنوان معاونت فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در کشور امارات به این کشور رفت و سال 1388 با پایان مأموریت به کشور مراجعت کرد. مهدی نصیری همچنین انتشار ماهنامه سیاحت غرب برای مرکز پژوهشهای اسلامیصدا و سیما در قم را در کارنامه مطبوعاتی خود دارد که تاکنون هشتاد و یک شماره آن منتشر شده است. مدیریت مسئول انتشارات کتاب صبح که عمدتا به انتشار آثاری در زمینه غرب شناسی میپردازد نیز با مهدی نصیری است. صاحب امتیازی و مدیریت مسئول فصلنامه سمات تازه ترین فعالیت مطبوعاتی وی است. نصیری علاوه بر نگارش دهها مقاله و گفتگوی مطبوعاتی، سه کتاب با عنوانهای «اسلام و تجدد»، «فلسفه از منظر قران و عترت» و «جایگاه اجتماعی زن از منظر اسلام» تالیف و منتشر کرده است. اشاره در بخش نقد مشهورات، به طرح و بررسی برخی اعتقادات و اندیشههایی (تفسیری ، حدیثی، تاریخی و ...) خواهیم پرداخت که از شهرت و مقبولیتی غالب و فراگیر برخوردارند و گمان بر این است که اعتقاد و اندیشه ای مقبول از منظر دین و معارف قران و عترت است اما در یک وارسی و تامل مجدد در مییابیم که از صحت و اتقان برخوردار نبوده و صرفا به دلیل عواملی خاص از جمله تاثیر پذیری از جوّ و فضای زمانه و یا به دلیل صاحب نام بودن صاحب یا صاحبان آغازین نظریه و ... به نظریه ای مقبول در نزد مومنان و متدینان تبدیل شده است. در اولین شماره از این سلسله مقالات به نقد اندیشه مشهور خلیفة اللهی انسان میپردازیم. گمان رایج در چند دهه اخیر که ابتدا در برخی آثار تفسیری1 و غیر تفسیری2 انعکاس یافته و سپس به باوری مشهور و مسلط تبدیل شده، ( و بعضاً نتایج دیگری نیز از جمله سجده فرشتگان بر نوع آدم و آدمیت، اومانیسم اسلامیو یا دموکراسی اسلامیو ... بر آن مترتب گشته) این است که نوع انسان و آدمی، خلیفه خداوند در زمین است و آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفة»3 را ناظر به این عقیده و باور میداند. این تفسیر از آیه مزبور تا پیش از کمتر از یک قرن اخیر، تقریباً سابقهای نداشته است4 و برای اولین بار در تفاسیر المنار و فی ظلال القران، آثار عالمان سنی مذهب، رشید رضا و سید قطب مطرح شده است . تا پیش از مقطع یاد شده، عموم مفسران تنها حضرت آدم علیه السلام را مصداق مشخص خلیفة الله در آیه مزبور میدانستند و البته این عنوان را بعد از آدم علیه السلام بر دیگر انبیای الهی، و مفسران شیعه علاوه بر انبیاء، بر ائمه معصومِین علیهم السلام نیز صادق میدانستند. اکنون به شرح ادله و استناداتی خواهیم پرداخت که نافی باور مشهور فوق بوده و مقام خلیفة اللهی را منحصر به اولیای معصوم الهی اعم از انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام میداند: 1. ظاهر آیه «انی جاعل...» و سیاق آن به اضافه آیات بعد از آن دال بر این است که سخن از شخص آدم علیه السلام است و نه نوع انسانها. شواهد این مطلب عبارت است از: الف: موضوع خلافت الهی به موازات خلقت آدم علیه السلام به عنوان اولین انسانی که قرار است پیامبر الهی باشد، مطرح شده است و آیه ظهوری در خلقت همه انسانها و یا نوع انسان به عنوان خلیفة الله ندارد. ب: بدون شک تعلیم همه اسماء به آدم از سوی خداوند (وعلم آدم الاسماء ...5) که در آیه بعد بدان اشاره شده، اختصاص به حضرت آدم علیه السلام دارد و نه نوع انسان، و این که آیه مزبور به «قرار دادن نیروی تعلم و دانش آموزی در انسانها» تفسیر شود،6 امری غریب تر از خلافت الهیه نوع انسان است؛ چرا که در هیچ واژه نامه و هیچ متن عربی، واژه علّم و مشتقات آن به قرار دادن نیروی تعلم در متعلم ، ترجمه و استعمال نشده است و معنایی جز تعلیم و یاد دادن بالفعل ندارد و معلوم است که چنین تعلیمی(تعلیم الهامیاسماء و حقایق) فقط در حق انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام صورت گرفته است. ج: آیه بعد (یا ادم انبئهم باسمائهم...7) نیز ظاهر و بلکه صریح در این مطلب است که محور این ایات شخص آدم نبی علیه السلام است و نه نوع آدمیان، زیرا به آدم علیه السلام و نه نوع آدم، فرمان داده شد که فرشتگان را از اسمایی که به او آموخته شده است خبر دهد. د: آیه بعد (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا ...8) نیز شاهدی دیگر بر محوریت آدم علیه السلام (و نه نوع آدم) در این آیات است که با موضوع خلیفة اللهی او آغاز و تا مسجود فرشتگان شدنش تداوم مییابد. و اما اینکه برای تثبیت برداشت خلیفة اللهی نوع آدم از آیه اول ( انی جاعل...)، در تفسیر این آیه نیز نوع بنی آدم را مسجود فرشتگان بدانیم نیز فاقد هر گونه دلیل و شاهد و برخلاف انسان شناسی متخذ از قران و احادیث است. اما اینکه در مورد فراز قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک که بلافاصله بعد از انی جاعل فی الارض خلیفة آمده است بگوییم که چون موضوع خلافت الهیِ نوع آدمیبوده است، فرشتگان چنین مساله ای را مطرح کردند و الا اگر مقصود از خلیفة الله، آدمِ پیامبر بود، فرشتگان چنین سئوالی را مطرح نمیکردند نیز سخنی فاقد دلیل است و بلکه این فراز از آیه نیز میتواند تاییدی بر خلیفة اللهی شخص آدم علیه السلام باشد؛ چرا که فرشتگان بدون اطلاع از تفصیل آنچه قرار است رخ دهد، تصور کردند که قرار است موجودی معمولی نظیر جنیان که قبلا در زمین بودند و دست به فساد و خونریزی زدند، به مقام خلیفة اللهی نائل شود، اما پس از تعلیم اسماء و حقایق و معارف الهی به آدم علیه السلام توسط خداوند و اِنباء آدم فرشتگان را از آموختههای خود، دریافتند که این خلیفه (و انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام که خلفای الهی پس از اویند)، مقامیبس شامخ و رفیع دارند، اگر چه فرزندان و نسل غیر معصوم آدم دست به انواع جنایتها و فسادها خواهند زد و از این جهت تعجب و سئوال فرشتگان بی وجه نیست اما چنین استبعاد و شگفتی ای در مورد خلیفة الله که پیامبرالهی است ، بی وجه است. 2. بعضی نیز آیاتی نظیر هو الذی جعلکم خلائف الارض9 و یجعلکم خلفاء الارض10 را دلیل بر خلیفة اللهی نوع آدم دانسته اند اما به قرینه آیات دیگرِ به همین سیاق معلوم میشود که این خلافت به مفهوم در پی قومیدیگر آمدن و جایگزین آنان در زمین شدن است و نه خلافت الهی. در سوره یونس میخوانیم: فکذبوه فنجینه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلائف11 و در سوره اعراف : و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح12 و واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد13. 14 3. گفته شده است: گزارش تصمیم بر جعل خلیفه به صورت جمله اسمیه (انی جاعل...) نشانه استمرار جعل خلیفه در زمین و نفی اختصاص آن به شخص آدم است15 اما باید گفت مفهوم استمرار جعل خلافت مربوط به انبیا و معصومین بعد از آدم است و ملازمه ای بین این استمرار و عمومیت خلافت در مورد نوع آدمیان وجود ندارد. 4. فرموده اند: آیه و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لأدم16 «نشان مى دهد آدم نه به عنوان شخص بلكه به عنوان الگوى نوع انسان و عصاره بشریت، مسجود فرشتگان واقع شد؛ چون خطاب در این آیه متوجه نوع انسان است و از این كه آدم بر اثر مقام خلافت مسجود فرشتگان قرار گرفت بر مى آید كه مقام خلافت نیز اختصاص به آدم ندارد.»17 البته اگر ما بودیم و فقط همین آیه شاید چنین استنباطی بیراه نبود اما با توجه به ادله دیگر ِ دال بر خلافت اللهی شخص آدم، اندک ظهور این آیه نمیتواند دلیلی بر مدعای خلافت اللهی نوع آدم باشد. تعبیر خلقناکم و صورناکم به مفهوم آغاز خلقت انسانهاست که با آدم علیه السلام آغاز میشود و این اولین انسان که حجت و نبی خداوند است، مسجود فرشتگان واقع میشود. اگر آیه به مفهوم خلق و صورت پردازی بالفعل همه آدمها بود ـ که نیست ـ آنگاه ادعای مسجود واقع شدن نوع آدم، ظهور بیشتری مییافت. 5. در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیات مورد بحث وارد شده است کمترین نشانه ای از تعمیم خلافت الهی به نوع آدمیان مشاهده نمیشود و همگی این مقام را مختص به آدم علیه السلام و ذریه معصوم او قلمداد کرده اند. در روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر انی جاعل فی الارض خلیفة آمده است : یکون حجة لی فی ارضی علی خلقی (تا حجت من بر خلقم در زمین باشد) . امام علیه السلام در این آیه خلیفه را معادل حجت معصوم گرفته که امام و پیشوای مردم است . در واقع حدیث صراحت در جدایی بین خلیفه و حجت الهی با مردم غیر معصوم دارد . حضرت علیه السلام در ادامه روایت، در تفسیر انی اعلم ما لا تعلمون میفرماید: انی أرید ان أخلق خلقا بیدی و أجعل من ذریته أنبیا و مرسلین و عبادا صالحین و أئمة مهتدین و أجعلهم خلفاء علی خلقی فی أرضی ینهونهم عن معصیتی و ... (من اراده کرده ام موجودی را با دست خویش بیافرینم و از ذریه او پیامبران و رسولان و امامانی هدایت شده (و هدایت گر) به وجود آورم و آنها را خلفای (خویش) بر مردم در زمین قرار دهم تا آنان را از نافرمانیم باز دارند و...).18 مشاهده میشود که در این فراز از حدیث نیز سخن از خلافت الهی پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام است که حجت بر دیگر آدمیان میشوند و نه خلافت همه آدمیان در زمین. در روایتی دیگر به نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام، ایشان دایره خلیفة اللهی را بسیار محدودتر مطرح کرده اند: ابن شاذان از حضرت امام سجاد علیه السلام و ایشان از پدر بزرگوارش علیه السلام روایت کرده است که فرمود: حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: لعنت خدا بر هر کس که نگوید من چهارمین فرد از خلفای چهارگانهام. حسین بن زید میگوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: شما چیزی غیر از این، روایت کردهاید؛ این طور نیست؟ حضرت فرمود: بله، خداوند در آیات محکم کتاب خویش میفرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» پس آدم اولین جانشین خدا بود و نیز «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» و داوود علیه السلام دومیبود و سومی، هارون جانشین موسی علیه السلام بود که خداوند از قول موسی فرمود: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ» و علی علیه السلام جانشین محمّد صلی الله علیه و آله است. از این رو علی علیه السلام فرمود: من چهارمین فرد از خلفای چهارگانهام.19 البته روایت فوق نافی خلیفة اللهی سایر انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام نیست اما شاهدی دیگر بر رد تلقی خلیفة اللهی نوع انسانها است. 6. روایات و ادعیه ما مملو از تعابیری است که از اهل بیت علیهم السلام با عنوان خلفاء الله فی ارضه یاد و ستایش شده است. بدیهی است که اگر مقام خلیفة اللهی مربوط به نوع انسان بود این تعابیر و ستایشها مفهومینداشت و منصب خلیفة اللهی امتیازی ویژه برای آنان محسوب نمیشد. از جمله این روایات است: ـ امام رضا علیه السلام: الائمة خلفاء الله فی أرضه20 ـ امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه : أشهد أنکم الائمة الراشدون المهدیون ...أیدکم بروحه و رضیکم خلفاء فی أرضه21 7. برخی نیز سخن از ذو مراتب بودن مقام خلیفة اللهی22 و یا خلافت کلیه و جزییه گفته و مراتب عالی و کلیه آن را برای انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام دانسته و مراتب نازله و جزییه آن را برای دیگر آدمیان، اما برای این سخن نیز دلیلی ارائه نشده است. در حقیقت مقام خلافت الهی در زمین همان مقام عصمت و حجت الهی بودن است که امری مشکَّک و ذو مراتب نیست و مصادیق مشخص و معینی دارد. 8. فرموده اند: «این احتمال نیز وجود دارد كه منشا پندار اختصاص مقام خلافت به انسانهاى كامل، خلط نظام تكوین و تشریع باشد؛ زیرا در نظام تشریع شرایط فراوانى در استخلاف مطرح است كه لزوم وثاقت و امانت و طهارت خلیفه برخى از آنهاست، ولى آنچه در نظام تكوین راجع به استخلاف مطرح است قدرت بر ابتكار، و صلاحیت مظهریت اسماى حسناست، نه بیش از آن.»23 این سخن نیز که خلافت الهی در نظام تشریع آز آن معصومین علیهم السلام و در نظام تکوین مربوط به همه آدمیان است، اگر چه از شدت غرابتِ قول به خلافت الهی نوع آدمیان و انسانها میکاهد اما باز فاقد هر گونه دلیل و مدرک است.24 9. قول به خلیفة اللهی عموم انسانها و نوع آدمیان با انسان شناسی ای که قران ارائه میدهد نیز ناسازگار است . اگر چه قران سخن از تکریم بنی آدم و تفضیل او بر دیگر مخلوقات میگوید اما در جنب این تمجید در مواضع متعدد به شدت انسان و آدمیرا توبیخ و سرزنش میکند. به این آیات بنگرید: انه لیؤوس کفور25 ان الانسان لظلوم کفار26 خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین27 ان الانسان لکفور مبین28 خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین29 کان الانسان قتورا30 انه کان ظلوما جهولا31 قتل الانسان ما اکفره32 یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم33 9. تفسیر محدث عالیقدر شیخ صدوق (ره) از آیه انی جاعل فی الارض خلیفة را در مقدمه اثر گرانقدرش، کمال الدین و تمام النعمة ، که با عنوان «الخلیفة قبل الخلیقة» آغاز میشود، ختم نیکوی این مقال قرار میدهیم: «خلیفه پیش از آفرینش: اما بعد خدای تبارک و تعالی در کتاب محکم خود میفرماید: هنگامیکه پروردگارت به ملائکه فرمود که من در زمین قرار دهنده خلیفه هستم. خدای عز و جل پیش از آفرینش از خلیفه سخن میگوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه بر حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است، زیرا او حکیم است و حکیم کسی است که موضوع مهم تر را بر امر عمومیمقدم دارد و این تصدیق قول امام جعفر صادق علیه السلام است که میفرماید: «حجت خدا پیش از خلق و همراه خلق و پس از خلق است.» و اگر خداوند خلقی را بیافریند در حالی که خلیفه ای نباشد، ایشان را در معرض تباهی قرار داده است و سفیه را از بی خردیش باز نداشته است، بدان گونه که حکمتش اقتضا میکند از قبیل اقامه حدود و به راه آوردن تبهکاران، در حالی که حکمت الهی اجازه نمیدهد، یک چشم به هم زدنی از آن صرف نظر شود. حکمت الهی فراگیر است همچنان که طاعت او نیز عمومیت دارد. و کسی که بپندارد دنیا لحظه ای بدون امام میپاید، لازمه اش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت صحیح بداند. و اگر نبود که قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را خاتم الانبیاء نامیده، بایستی در هر زمانی پیامبری باشد، ولی چون ختم نبوت به صحت پیوسته است، بودن پیامبر پس از رسول اکرم منتفی است، تنها یک صورت معقول باقی میماند که آن وجود خلیفه حق است. زیرا خدای تعالی به سببی نمیخواند مگر بعد از آنکه حقایق آن را در عقول تصویر کند و آنگاه که آن را تصویر نکند، دعوت الهی تحقق نیابد و حجت ربانی ثابت نشود و این بدان جهت است که هر چیزی با همانند خود الفت میجوید و از ضد خویش دوری میجوید و اگر عقل رسولان الهی را انکار میکرد، خدای تعالی هرگز پیامبری را مبعوث نمیفرمود. مثال آن طبیب است، بیمار را با دارویی که موافق طبع اوست معالجه میکند و اگر درمان او با دارویی باشد که مخالف طبع اوست، بیمار را هلاک ساخته است. این ثابت است که خداوند «احکم الحاکمین» است و از هر حکیمیحکیم تر است. به سببی نمیخواند جز آنکه صورت ثابته ای از آن سبب در عقول موجود است. همیشه وضع خلیفه به حال خلیفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوه اند. در عرف مردم، اگر پادشاهی، ظالمیرا خلیفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نیز ظالم میدانند و اگر عادلی را جانشین خود سازد، آن پادشاه را نیز عالم مینامند. پس ثابت شد که خلافت خداوند، عصمت را ایجاب میکند و خلیفه جز معصوم نتواند بود. وجوب اطاعت از خلیفه چون خدای تعالی آدم را در زمین به خلافت خود برگزید، بر اهل آسمانها اطاعت او را واجب گردانید، تا چه رسد به اهل زمین. و چون خدای تعالی ایمان به فرشتگان را به خلق واجب گردانید و بر ملائکه نیز سجود به خلیفة الله را واجب ساخت و تنها یک تن از جنیان از سجده به او امتناع ورزید و خدا نیز خواری و پستی و هلاکت را بر او فرود آورد و او را رسوا کرد و تا روز قیامت دچار لعنتش ساخت. از این مطالب، رتبه و فضل امام دانسته میشود... و گفته خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه»، دلالت دارد به خلیفه ای که اطاعت از او موجب هدایت ایشان میگردد و آن اطاعت مقترن به توحید است و نافی واگذاری و ستمکاری و تضییع حقوق از خدای تعالی است؛ مقصود از آن همان خلافتی است که به سبب آن مقام ولایت درست میشود و حجت الهی به آن کامل میگردد و برای کسی عذری در غفلت از حق باقی نمیگذارد. جز خدای تعالی کسی را نسزد که خلیفه برگزیند و در سخن خدای تعالی که فرموده است: «و اذ قال ربک انی جاعل فی الارض خلیفة» کلمه «جاعل» که با تنوین ذکر شده است، صفت خداوند است که نفس خود را بدان وصف فرموده است. یعنی نصب خلیفه را او انجام میدهد و لاغیر، و دلیل آن این است که در آیه دیگر فرموده: «انی خالق بشراً من طین». که آنجا نیز خالق را تنوین داده و خود را بدان وصف فرموده است؛ یعنی این منم که خالق بشر از خاکم و لاغیر. و کسی که ادعا میکند که او امام را برمیگزیند، ضروری است که بشر را از خاک بیافریند، و چون این معنی باطل است، آن نیز باطل خواهد بود زیرا هر دوی آنها در امکان واحدی است. و وجه دیگر آن است که فرشتگان با همه فضیلت و عصمتی که دارند، صلاحیت انتخاب امام را نداشتند تا آنکه خداوند خود متصدی آن گردید و نه ایشان، و به این اختیار بر عامه خلایقش احتجاج فرمود که ایشان را راهی در انتخاب خلیفه نیست، زیرا فرشتگان خدا با همه صفا و وفا و پاکدامنیشان چنین اختیاری نداشتند. خداوند ملائکه را در بسیاری از آیاتش ستوده است و از جمله میفرماید: ایشان بندگانی گرامیاند و در گفتار، به خداوند پیشی نجویند و در کردار به فرمان اویند. و نیز میفرماید: ملائکه نافرمانی خدای تعالی در فرامین او نمیکنند و آنچه را که او فرمان دهد، همان را انجام میدهند. در این صورت انسان با همه بی خردی و نادانیش چگونه و با چه صلاحیتی میتواند امام را انتخاب کند. احکام غیر امامت مثل نماز و زکات و حج و غیره را بنگرید؛ آیا خدای تعالی آن احکام را به مردم واگذاشته است؟ مسلماً در این احکام، مردم حق اختیار و انتخاب ندارند، پس چگونه مسئله امامت و خلافت را که جامع همه احکام و حقایق است به مردم واگذاشته است؟ وجوب وحدت خلیفه در هر عصر کلمه خلیفه در سخن خدای تعالی اشاره دارد به اینکه خلیفه در هر عصری یکی بیش نیست و گفته کسانی که پنداشته اند، در هر عصری ممکن است ائمه متعددی وجود داشته باشند باطل است و خدای تعالی بر یکی اکتفا کرده است و اگر حکمت خداوند اقتضای خلفای متعدد داشت، او اکتفای به یک خلیفه نمیکرد. لزوم وجود خلیفه و در سخن خدای تعالی که فرموده: «و اذ قال ربک للملائکه» خطاب را متوجه پیامبرش ساخته است و این خطاب «ربک» بهترین دلیل است که خدای تعالی امر خلافت را در امت پیامبرش، تا روز قیامت ادامه خواهد داد، زیرا زمین هیچگاه از حجت الهی خالی نخواهد بود، و اگر مقصود ادامه خلافت نبود، خطاب «ربک» حکمتی نداشت و تعبیر «ربهم» مناسب مقام بود. به علاوه حکمت خدای تعالی در گذشته، مانند حکمت او در آینده است و با مرور ایام و گذشت سالها دگرگون نخواهد شد و این بدان جهت است که او عادل و حکیم است و با هیچ یک از آفریدگانش خویشی ندارد و او برتر از آن است. وجوب عصمت امام و در این قول خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفة» معنایی وجود دارد که او تعالی و تقدس، جز افراد پاک باطن را خلیفه نمیسازد، تا از خیانت برکنار باشد؛ چون اگر شخص آلوده ای را به عنوان خلیفه برگزیند، به مخلوقات خود خیانت کرده است؛ زیرا اگر دلالی، حمال خائنی را برای تاجری بفرستد تا کالایی را برای او ببرد و آن حمال در کالا خیانت کند، آن دلال هم خائن خواهد بود. پس چگونه خیانت بر خدای تعالی روا است؟ ... »34 پی نوشتها: 1 . رجوع کنید به : تفاسیر المیزان، نمونه و تسنیم 2 . از جمله : کتاب اومانیسم اسلامیاثر دکتر شریعتی 3 . بقره/ 30 4 . مگر در آثار برخی از فلاسفه و عرفای مسلمان که با توجه به نظریه وحدت وجود قول به خلیفة اللهی انسان امری غریب نیست . 5 . بقره/31 6 . رجوع کنید به المیزان و تسنیم در تفسیر آیه فوق الذکر 7 . بقره/33 8 . بقره/34 9 . انعام/165 10 . نمل/62 11 . یونس/73 12. اعراف/69 13 . اعراف/74 14 . مؤلف محترم تفسیر تسنیم نیز با اینکه قائل به خلافت الهی نوع انسان است اما استدلال تفسیر المیزان را به این آیات برای اثبات خلافت نوع انسانی رد میکند: «علامه طباطبایى (قدس سره ) شاهد دیگرى نیز ذكر كرده اند و آن آیاتى است كه سخن از خلافت دارد و آن را به همه انسانها استناد مى دهد؛ مانند:اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ،ثم جعلناكم خلائف فى الارض و یجعلكم خلفاء الارض، ولى از ملاحظه سیاق این آیات بر مى آید كه مقصود در این آیات، خلافت امتهاى كنونى از امتهاى پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند یا از جن یا انواع دیگر غیر از انسان.» ( تفسیر تسنیم، جلد دوم، ص43) 15 . تسنیم ج 3، ص 41 16 . اعراف/11 17 . تسنیم، ج 3، ص 42 18 . تفسیر البرهان به نقل از تفسیر قمی، ج 1 ص 171 ، انتشارات اعلمی 19 . تفسیر البرهان، ج 1، ص 169 20 . کافی، ج1، ص 193 21 . تهذیب، ج 6 ، ص 97 22 . در تفسیر تسنیم آمده است: «هر انسانى بر اثر این كه استعداد او در حد معینى به فعلیت مى رسد، از درجه خاصى از خلافت برخوردار و جانشین خدا در روى زمین مى شود؛ جانشین كه چون آیت و مظهر خداوند مى تواند خلق و ابتكار داشته باشد و در موجودات عالم تصرف كند و استعدادها و امكانات بالقوه زمین و غیر زمین را به فعلیت برساند. حاصل این كه، این مقام، امانتى است كه بر دوش هر انسانى گذاشته شده است، گرچه بعضى از آنها به جاى آن كه از این امانت، در راه اراده صاحب امانت، بهره گیرند ظلم و جهالت پیشه كردند و ظلوم و جهول شدند و آن را در مسیر خواستهاى شیطان به كار گرفتند و دشمن را بر سر سفره دوست نشاندند. در مقابل، عده اى دیگر حق این منصب را ادا كردند و بعضى از این عده (انسانهاى كامل ) همه شوون خلافت را رعایت كردند و به همه وظایفى كه مستخلف عنه براى آنان معین كرده، لباس عمل پوشاندند.» تسنیم، ج3، ص48 23 . تسنیم، ج 3، ص 49 24 . آیت الله مصباح یزدی در یکی از آثارشان یاد آور میشوند: اینکه همه انسانها این مقام [خلیفة الله] را دارا باشند، گمان نمیکنم کسی که آشنایی با مبانی اسلامیداشته باشد، چنین چیزی بگوید. ... تنها کسانی چون انبیاء و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین میتوانند چنین مقامیداشته باشند؛ گواه، عبارتی است که در زیاراتشان مانند زیارت جامعه میخوانیم: و رضیکم خلفائه فی ارضه» ( معارف قران 3-1، ص 366، انتشارات موسسه پزوهشی امام خمینی) 25 . هود/9 26 . ابراهیم/34 27 . نحل/4 28 . زخرف/15 29 . معارج/22-19 30 . اسراء/100 31 . احزاب/72 32 . عبس/17 33 . انفطار/6 34 . کمال الدین و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، ص 7، انتشارات مسجد جمکران |
ضرورت بازگشت به معارف قرآن واهل بیت علیهم السلام / مدیر مسئول
سخن گفتن از ضرورت باز گشت به مکتب و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در اصلی ترین کانون تشیع در جهان و با وجود استقرار سی ساله نظامیاسلامی شیعی در آن، شاید برای بسیاری امری غریب و غیرمنتظره بنماید اما واقعیت این است که سخن گفتن از مظلومیت و مهجوریت اهل بیت علیهم السلام و به تبع آن مهجوریت قران همچنان ضرورت داشته و نیازمند توضیح و تبیین است. درست است که اکنون ایران اسلامیو شیعی کانون گرمترین و پرشورترین احساسات و محبتها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است اما از ذکر این نکته نیز نمیتوان فرو گذار کرد که همپای این احساسات و ابراز محبتها، تعلق معرفتی و اندیشهای به مکتب و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام گسترش و تعمیق نیافته و بلکه به دلیل عواملی بعضا رو به تضعیف نهاده است. |