چهره ها - باز خوانی ماموریت و نقش فرهنگی هانری کربن در ایران |
آیت الله حاج شیخ مرتضی رضوی فرزند ارشد شیخ محمد حسین رضوی در 62 دیماه سال 1326 شمسی در خانوادهای فرهنگی، مذهبی و روحانی چشم به جهان گشود. پدر بزرگش مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسقلی رضوی و جدش مرحوم آیت الله شیخ رضا قلی رضوی (اورموی) از فقهای برجسته زمان خود بودند.
مرتضی رضوی در اواخر سال 1340 پس ازتحصیل دوره ابتدایی و علوم مقدماتی به شهر مقدس قم عزیمت نمود و در محضر اساتید بزرگ به تحصیل علوم و معارف اسلامیپرداخت: دروس فلسفه و منطق را نزد بزرگانی چون انصاری شیرازی، شهید دکتر مفتح و استاد شهید مرتضی مطهری گذراند و فقه و مکاسب را در محضر آیت الله فاضل لنکرانی و آیت الله جعفر سبحانی و درس «خارج» را مدتی نزد آیت الله داماد، و آنگاه از کلاس درس خارج مرحوم آیت الله گلپایگانی و آیت الله ملکوتی بهرهمند شد. رضوی پس از بازگشت از قم تا پیروزی انقلاب اسلامیضمن فعالیتهای سیاسی، به تبلیغ معارف اسلامیو تدریس و تفسیر قرآن و نهج البلاغه در آذربایجان میپردازد. در سن 19 سالگی کتاب «خلقت آدم و بحثی در تکامل» را با مقدمه شهید دکتر مفتح تحریر و به چاپ میرساند. وی در جوانی با امام خمینی (ره) و اهداف عدالتگستر ایشان آشنا شده و تا سال 1356 و خیزش نهضت اسلامی18 بار توسط رژیم ستمشاهی دستگیر و در زندان انفرادی توأم با شکنجه حبس گردید. رضوی در اسفند ماه سال 1356مجدداً دستگیر و به عنوان اولین تبعیدی آذربایجان به شهر لار تبعید شد. مرتضی رضوی در سال 1363 از سوی مردم تبریز به نمایندگی مجلس دوره دوم برگزیده شد. وی پس از نمایندگی مدتی مدیریت حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم علیه السلام را در شهر ری بر عهده داشت و آنگاه به شهر مقدس قم مراجعت نمود. تالیفات آیت الله مرتضی رضوی به 30 جلد کتاب و به بیش از صد مقاله درمطبوعات کثیرالانتشار میرسد که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود: خلقت آدم و بحثی در تکامل (2 جلد ) مضارعه و مضاربه در اسلام تصحیح جامع الشتات (4جلد) نقد مبانی حکمت متعالیه محی الدین در آئینه فصوص (2جلد) حلقات (5جلد) مکتب در فرایند تهاجمات تاریخی جامعه شناسی انقلاب مخملی در ایران تفسیر هاشمیه 10جلد در دست چاپ
در نوشتههای خویش مكرر گفتهام كه اروپائیان به شدت از مكتب امام صادق علیه السلام واهمه دارند و چون خودشان را مالك جهان میدانند تحت كنترل داشتن فكر و اندیشه مردم جهان را یكی از برنامههای پایهای خود قرار دادهاند كه هم اهمیت زیادی به این كنترل میدهند و هم زحمت این كار را تحمل میكنند. در این موضوع، نكته مهم این است كه آنان این برنامه را به طور پوینده و همگام با پویش زمان ادامه میدهند و همواره و نو به نو این تغذیه فكری و جهت دادن به اندیشهها را دنبال میکنند.
اروپائیان به دنبال شكستهای مكررشان در جنگهای صلیبی نتیجه قطعی گرفتند كه هرگز تنها با نیروی نظامیبر اسلام پیروز نخواهند شد و باید جبهه فكری و فرهنگی باز كنند و بیش از جبهه نظامیبه آن اهمیت دهند. مقرر شد ابتدا این كار را به طور آزمایشی در اندلس (اسپانیا) پیاده كنند و كردند و به زودی به نتایج باور نكردنی در جنگهای داخلی اسپانیا رسیدند و جریان نبردها عوض شد. مسلمانها در بیشتر جنگها شكست خوردند. سپس در سال 665 ه . ق برنامه جنگ فكری و فرهنگی را به داخل ممالك اسلامینفوذ دادند. از جانب دیگر در همان زمان، مراوده و مذاكره با چنگیز را آغاز كرده و او را برای حمله به ممالك اسلامیتشویق كردند و اطلاعات مهمیبه خان مغول میدادند كه اسپانیا در غرب به دست اروپائیان و خراسان بزرگ (شامل تاجیكستان، ازبكستان، تركمنستان، افغانستان، پاكستان و خراسان ایران تا ری) در شرق به دست چنگیز سقوط كرد. موفقیت در جبهه فكری ـ فرهنگی در اندلس، افزایش قدرت معنوی، اجتماعی و اقتصادی پاپ و اسقفها را در پی داشت. زیرا هر دو طرح (هم تخریب فرهنگی و هم مراوده با چنگیز) از آنان بود و مجری آن نیز سران كلیسا بودند. بیش از پیش از اهمیت در بارها و پادشاهان كاسته میشد، شاهانی كه نتوانسته بودند در میدانهای صلیبی كاری از پیش ببرند و سخت شرمسار بودند. با سقوط خراسان به دست چنگیز، غربیها دقیقاً دریافته بودند كه مسلمانان هرگز در فكر حمله مجدد به اسپانیا و اروپا نخواهند بود، زیرا اگر همت یا توانی داشته باشند به جانب شرق و مغول خواهند پرداخت كه چنین همتی وجود نداشت. این احساس امنیت به ضررشان تمام شد، زیرا به خودشان مشغول شدند و بر سر رهآورد پیروزیها ابتدا به طور اعلام نشده با هم درگیر شدند. پاپ با شبكه كلیساها بیش از پیش درصدد تملك اجتماعی و اقتصادی كل اروپا بود و میرفت كه جایگاه شاهان را به صفر برساند که بالاخره منجر به كشاكش علنی گردید و نهضت پروتستانتیسم به راه افتاد. در نتیجه این غفلت اروپائیان، دولت مقتدری به نام عثمانی در آناتولی پدید آمد و توانست تا آغاز جنگ جهانی اول در مقابل غرب مقاومت فعالانه داشته باشد. اگر اروپائیان به خود مشغول نمیشدند میتوانستند همه ممالك اسلامیرا (در فاصله حمله چنگیز و آمدن هلاكو) بگیرند؛ زیرا هم تصوف فارسی و هم تصوف عربی، غیرت و انگیزه دفاعی را از مسلمانان كاملا سلب كرده بودند. درگیری درونی اروپا در حوالی سال 1500 میلادی به پیدایش رنسانس و آغاز پیروزی پادشاهان منجر شد و در همان دوران، دو قدرت عثمانی و صفوی در ممالك اسلامیپای گرفت (910 ه . ق). پیدایش هر دو قدرت اسلامیثمره هوشمندی و درایت و اندیشه بس شگفت خواجه نصیر بود كه قدرت مغول را مهار كرد و به یك قدرت نسبتاً اسلامیتبدیل نمود كه زمینه برای پیدایش دو دولت مذكور فراهم گشت. اروپائیان وقتی به خود آمدند كه شرایط دنیا عوض شده و مسلمانان از نو جان گرفته و تا قلب اروپا پیش میرفتند. این بار دربارهای سلطنت، برنامه جنگ فكری ـ فرهنگی را در كنار قدرت نظامیقرارداده و هر دو را خودشان اجرا كردند و به ارسال مأموران دانشمند و هوشمند به درون ممالك اسلامیپرداختند، كه مأموریت همفر و لورنس (معروف به لورنس عربستان) هم زمان با جنگ جهانی اول از آن قبیل است. این بار پرونده و تز برنامه جنگ فكری ـ فرهنگی دو پرونده شده بود و نسخههای مربوط به ممالك تحت حاكمیت عثمانی و ایران از هم جدا و حتی بخش اداری جداگانه داشتند. در ایران از جمله این مأموران، ادوارد براون سفیر انگلیس و گوبینو سفیر فرانسه و نیز اوژن اوبن وزیر مختار فرانسه و ... بودند كه كتابهایی در مورد ایران برای ایرانیان نوشتند. اینان علاوه بر سر سپردگان داخلی از قبیل فتحعلی آخوندزاده، ملكم خان، فریدون آدمیت و دانشآموختگانی از ایرانیان كه در غرب تحصیل كرده بودند، هستند. پس از جنگ دوم جهانی هانری كربن به عنوان فردی صرفاً فكری و فرهنگی و مثلاً بدون كار دیپلماتیك و در شأن صرفاً یك دانشمند، این مأموریت را به عهده گرفت. هانری كُربن و اقدامات او در حوزه علمیه قم در آن زمان ما طلبه بودیم و جوان؛ میشنیدیم كه كربن فرانسوی به محضر برخی از اساتید بزرگ حوزه میآید و با آنان به تبادل مطالب علمیمیپردازد؛ به خود میبالیدیم كه ما هم استادانی داریم كه دانشمندان غربی سخت نیازمند علومشان هستند و میآیند دو زانو در حضورشان مینشینند و مطالب علمییاد میگیرند. در آن سن و سال چه میدانستیم آن مطالب كه مبادله میشود در نظر غربیها پشیزی ارزش ندارد كه اروپائیان قرنهاست اصول افلاطونیات و ارسطوئیات را به گوشه موزه علوم انداختهاند و جناب كربن مأموریت دیگری دارد. اروپائیان به ویژه دست اندركاران دانشگاه سوربن، نسخه روز را برای اندیشه و فكر ایران نوشته بودند كه از چند عنصر تشكیل شده بود: 1. تصوف با عنوان ارزشمند عرفان. 2. ارسطوئیات برای علمیجلوهدادن و معقول كردن تصوف، تصوفی كه علم را حجاب اكبر میدانست و پای استدلالیان را چوبین. 3. افلاطونیات كه قدری از خشكی مزاج ارسطوئیات، بكاهد و قدری هم از بی مبالاتی تصوف عشقی هپروتی بكاهد و چسب میان آن دو باشد. 4. قدری هم از اشراقیات شیخ اشراق لازم بود كه هم بر توان چسبانندگی افلاطونیات بیفزاید و هم بوی ایرانی ناسیونالیستی داشته باشد. 5. آمیزهای از قرآن و حدیث نیز لازم است تا این معجون به نام دین به خورد متفكران ایرانی اعم از حوزوی و دانشگاهی داده شود، مبادا كه رگ دینداری بجنبد و مكتب امام جعفر صادق علیه السلام و فلسفه و عرفان قرآن و اهل بیت جان بگیرد. هانری كربن آنقدر دقیق بود كه عناصر مذكور هر كدام به همان اندازه كه لازم است باشد نه بیش و نه كم، و چون مشاهده میكرد عشق تصوف برخی از ایرانیان را بیش از حد به طرف افلاطون میكشد، برای پیشگیری از این خطر یك شعار درست كرده بود: «بعضیها افلاطونی متولد میشوند». جمله عجیبی است. چندین كاربرد و ویژگی دارد: 1. مرادش این بود كه اساساً ایرانی گرایش شدید به تخیل محض دارد و اساساً ایرانیان افلاطونی متولد میشوند. 2. بدون این كه افلاطونیات را محكوم كرده و بیفایده بداند، آن را از كارآئی زیاد میاندازد. 3. جمله، خالی از هر نوع دافعه است؛ هم نسبت به ایرانیان و هم نسبت به افلاطون. تنظیم كنندگان نسخه، دقیقاً میدانستند تصوف تا پایان قرن ششم توانست اسلام را به نوعی پوكیِ كشنده و مضمحل كننده مبتلا كند، اما این بار میدیدند كه ایران در عصر تشیع به سر میبرد و تكلیف تصوف در نظر تشیع روشن و مردود است پس باید برنامه دیگری ریخته شود. و نیز میدانستند كه شیعیان با وجود ارسطوئیان فراز، مانند فارابی، ابنسینا و ... هرگز ارسطوئیات را در جایگاه دین جای ندادهاند و همچنین تخیلات و ایدهها و مُثل افلاطون مطرود شیعه است. تصوف محیالدین خوب بود اما برای این كار دو نقطه ضعف داشت: 1. به قدری از دلیل و استدلال عاری است كه نمیتوان آن را یك مكتب علمینامید. 2. اصول و اسكلت آن همان افلاطونیات است و آهنگش آهنگ تصوف و با تار افلاطون آهنگ تصوف را مینوازد. پس بهترین ابزار برای این هدف «حكمت متعالیه» و ملاصدرا است كه همه عناصر مذكور را كاملاً و در حد مطلوب دارد؛ اما نباید محیالدین كاملاً كنار گذاشته شود زیرا حكمت متعالیه فرزند فصوص الحكم است. كربن خودش را خیلی موفق نمیدید گرچه پیروان دانشگاهی متعدد یافته بود و از این كه در حوزه قم اسفار تدریس میشود به شدت خوشحال بود، اما وقتی كه مرحوم طباطبائی به ماهیت او پیبرد و پس از یكی دو سال آشنائی، به او روی خوش نشان نداد، سخت دلگیر بود. هانری كربن امیدوار بود به جای «نهایة الحكمه» یك كتاب چند جلدی در شكل و ماهیت اسفار ملاصدرا اما با ادبیات و اصطلاحات روز، از قلم مرحوم علامه طباطبائی صادر شود، لیكن آگاهی علامه به ماهیت او، او را ناكام گذاشت و فلسفه در نظر طباطبائی در همان قالب كوچك «نهایة الحكمه» درآمد كه حتی مسؤولیت برخی مسائل اساسی آن را نیز نمیپذیرد و میگوید «قالوا». اما اگر امروز كربن زنده بود و حال و هوای ما طلبهها را میدید و آن برنامه متسلسل «زائر شرق» را از شبكه چهارم سیما مشاهده میكرد كه چه مداحیها در موردش شده و میشود، گزارش دیگری مینوشت و جایزه بزرگ خدمت به جهان غرب را میگرفت. گرچه مزد كار خود را گرفته و مدیر «مطالعات عالی دانشگاه سوربن» شده بود. جالب و شنیدنی: در یكی از همین برنامههای «زائر شرق» علاوه بر افاضههای شیوا و بلیغ حضرات حاضر در میز گرد در مدح هانری كربن، از دكتر تجویدی كه در آلمان ساكن است مصاحبهای پخش شد كه او میگفت: «آقای جلالالدین آشتیانی به من گفت هانری كربن به هنگام مرگ روی به قبله كرد و گفت «السلام علیك یا حجة الله». من گفتم شما كه در آن وقت در كنار او نبودی از كجا دانستی كه كربن رو به قبله كرده و این سلام را گفته است؟ آقای آشتیانی گفت: خوب من دانستم دیگر.»! یعنی حضرت آشتیانی كشف و شهود فرموده است كه مأمور استعمار فكری، مسلمان بل شیعه شده است، آن هم شیعه خالص و خلّص و معتقد به امام زمان(ع)! ناچارم ادامه دهم و تكههایی را از كتاب تاریخ فلسفه اسلامیكربن بیاورم: در صفحه 3 كتاب میگوید: «اذعان مینمائیم كه جامعیت و قاطعیت افكار فلسفی اسلام به خلاف آن چه به مبالغه پنداشتهاند، فقط در فقه اسلام نهفته نیست.» توجه: 1. چه كسی گفته است كه فلسفه اسلام در فقه نهفته است؟! تا چه رسد به مبالغه در این سخن. بل همگان گفتهاند و تصریح كردهاند كه فقیه حتی با حكمت احكام نیز كاری ندارد و نباید داشته باشد و باید با فقه با تعبد محض برخورد كند. 2. او با این عبارت درصدد القاء و ایجاد بدبینی نسبت به فقها در ناخودآگاه مخاطب است! 3. محیالدینیان و صدرائیان همیشه مخالفان دانشمند خود را متهم كردهاند كه از موضع فقه سخن میگویند و هر كس با ارسطوئیات و تصوف مخالف باشد، حتما یا فقیه و یا نهایتاً یك متكلم است. و هانری با این عبارت این شمشیر نامردمیقدیم را تیز میكند. بر فرض، خواجه نصیر، علامه حلی، علامه مجلسی و ... صرفاً فقیه یا متكلم هستند، آیا دكارت، كانت، هگل و... كه همگی نه ارسطوئی هستند و نه صوفی، فقیه شیعه یا متكلم شیعه هستند!؟ اگر مسلك محیالدین و ملاصدرا یك مكتب مفید است، چرا خود غربیان از آن پیروی نمیكنند؟ چرا ارسطوئیات را كه مال خودشان بوده، قرنها پیش وانهاده و به دور انداختهاند؟ چرا همه نعمتهای مسلمانان را غارت كردند اما این نعمت(!) بزرگ را به ما میدهند؟ چه سخاوتی!؟ 4. چرا تصوف ایرانی را در مراكز علمیشان تنها برای سوار شدن برگرده ایرانی تدریس و تدرس میكنند و در عرصه زندگی و اجتماع و اقتصاد به سراغ آن نمیروند؟ درست است، خیلی به مسلك محیالدین و ملاصدرا ارزش میدهند، زیرا اهرمیمؤثر در تضعیف و انهدام ملیت، دین و فرهنگ ایرانی است.1 5. در محافل علمیشان اصل ارسطوئی «تقسیم وجود به جوهر و عرض» را به تمسخر میگیرند اما مرتب به گوش ما میخوانند كه «حركت جوهری ملاصدرا» یك ابتكار بس بزرگ است.2 در صفحه 4 میگوید: «در مغرب زمین تمایز قطعی فلسفه از الهیات به دوران اسكولاستیك قرون وسطی میرسد. ظاهراً موجب این تمایز تفكیك فلسفه از مذهب بوده است و چون پدیده كلیسا و تناقضات و نتایج آن، در اسلام وجود نداشته است، لاجرم در اسلام اندیشه تفكیك فلسفه از دین به وجود نیامد.» تنبیهات: 1. كلیسا و ارسطوئیات در عصر اسكولاستیك تنگاتنگ در آغوش هم بودند و اساساً مسیحیت براساس فلسفه ارسطو تبیین میشد و كودكان اروپا نیز این واقعیت را میدانند، آیا تنها دانشمندی مثل هانری كربن آن را نمیداند!؟ و قبل از دوران اسكولاستیك نیز مسیحیت با فلسفه افلاطون تبیین میشد كه توماس اكوینو ارسطوئیات را جایگزین آن كرد و دادگاههای انگیزاسیون كه كلیسا برای محاكمه دانشمندان به راه انداخته بود، آنان را به جرم مخالفت با اصول ارسطو محاكمه میكردند؛ همانطور كه گالیله را رسماً به دلیل مخالفت با افلاك 9 گانه ارسطو محاكمه كردند و گرنه در كجای انجیل سخنی از كیهان شناسی آمده است؟ 2. گفتم كه كربن كتابش را برای توجیه! ما ایرانیان نوشته است، زیرا غربیان خود به روشنی دقایق بالا را میدانند. 3. آن تفكیك فلسفه و دین از همدیگر كه در جامعه اسلامیوجود داشت یك در صد آن در جامعه اروپا نبود. آخر این واقعیتها آن قدر روشن است كه هم مردم غرب و هم مسلمانان به آن آگاهند. به حدی در میان مسلمانان، فلسفه از دین منفك بوده و هست كه تقریبا هیچ فیلسوف به اصطلاح حرفهای از تكفیر در امان نبوده و نیست مگر آماتورها و یا افرادی به تعداد انگشتان دست. كربن با فعالیتها و نوشتههایش كاری كرد كه امروز هر طلبه و دانشجو گمان میكند دانشمندان شیعه از قدیم پیرو محیالدین یا ملاصدرا بودهاند و معجون ارسطوئیات و تصوف را میبلعیدهاند. 4. او طوری آرام و نرم مطلب را در ناخودآگاه مخاطب میكارد که گویی از واضحات مسلم سخن میگوید. هم واقعیات عقیدتی و تاریخیِ مسیحیت و اروپا را وارونه نشان میدهد (آن هم در اصول و پایههای مسلّم) و هم واقعیات عقیدتی و تاریخی مسلمانان و بالاخص ایرانیان را. این است «زائر شرق»! و این است كسی كه جناب آشتیانی تشهد و سلام او را در لحظات آخر مرگش، شهود و مكاشفه كرده است! 5. هانری كربن هم در نظر خودش و هم در نظر اروپائیان یك مجاهد و متدین بزرگ است كه به تخریب فرهنگ كافرانی كه مسلمان ایرانی نامیده میشوند پرداخته است و با توسل به منطق ماكیاولیسم هدفش وسیلهاش را توجیه میكرد كه واقعیات مسلم را وارونه كند. 6. فلسفه در غرب تنها در قرون اخیر از دین مسیحی تفكیك شده است و آغاز این تفكیك از فرانسیس بیكن شروع شده بود. 7. كربن عبارت را طوری آورده است كه هم جنبه تبلیغی برای عموم داشته باشد و نتیجهاش ترویج مثلاً حكمت متعالیه به عنوان فلسفه ناب اسلام (بل عین اسلام باشد و این هدف اصلی اوست) و هم مخاطب متوجه اشكالهای گفته شده نشود. 8 . كربن در این عبارت واحده دو جهتگیری را برای دو هدف یكجا قرار داده است: الف: القاء وحدت اسلام با فلسفه كلاسیك یونان به محوریت ارسطوئیات که مثلاً در قالب حكمت متعالیه است و هیچ گونه جای تفكیك میان اسلام و آن وجود ندارد و نداشته است. در این جهتگیری روی سخن او با عموم دست اندركاران فلسفه است؛ اعم از طلبه و دانشجوی مبتدی و استاد متخصص در فلسفه. ب: در جهتگیری دوم، هدف ومخاطب او آن گروه از افراد متخصص در فلسفه اند كه اگر اشكالهای بالا را به سخن او بگیرند، پاسخ بشنوند كه مراد كربن نسبت و رابطه مسیحیت و یا اسلام با فلسفه كلاسیك یونان نیست بل مرادش این است كه مسیحیت غیر فلسفیترین دین است حتی در مقایسه با یهودیت، هندوئیت و بودائیت. و این فقدان روح فلسفی در مسیحیت وقتی روشن شد كه ناچار دست نیاز به سوی فلسفه افلاطون دراز كرد و با آغاز عصر اسكولاستیك افلاطون را وانهاد و به آغوش ارسطو در آمد و روشن شد كه نه تنها مسیحیت موجود فاقد هر گونه روح فلسفی است بل به قدری بی بنیاد است كه با هر فلسفهای میسازد روزی بر پایه مُثل افلاطون و روز دیگر بر پایه عقول عشره ارسطو قرار میگیرد. اما در این جهتگیری نیز اشكال های اساسی دیگر متوجه سخن اوست: 1. مگر بناست هر بینش و مكتب كه دارای روح فلسفی باشد، بیشتر به فلسفه كلاسیك یونان بچسبد و بیشتر ماهیت خود را ببازد؟ 2. اگر چنین است چرا دكارتیسم و كانتیانیسم به جای گرایش به افلاطون و ارسطو در مقام اضمحلال و نسخ آن دو بر آمدند و آنها را از عرصه علم و اندیشه بیرون راندند. 3. كربن میخواهد اسلام را هم دارای روح فلسفی قوی (در حدی كه اسلام از فلسفه تفكیكناپذیر است) نشان دهد و هم این مكتب را نیازمند فلسفههای دیگر، و در یك برزخ بغرنج قرار دهد؛ در نتیجه، یونان گرایی، نیاز ماهوی اسلام باشد به حدی كه نیازش بیش از نیاز مسیحیت باشد. 4. او بهتر میداند كه ارسطوئیات چه بلائی بر سر مسیحیت آورد و مسیحیت را به پدیده ننگین دادگاههای انگیزاسیون آلوده نمود كه سرانجام مهر غیر علمیبودن و غیر عقلانی بودن را بر پیشانی مسیحیت كوبید. کربن در صدد است با این گونه سخنان دو پهلو، اسلام را نیز به سرنوشت مسیحیت دچار كند. اما ما معتقدیم كه اسلام نه تنها روح فلسفی دارد بل یك فلسفه كامل است؛ البته اسلام ثقلین و مكتب امام جعفر صادق علیه السلام نه اسلام اموی. و این مكتب هیچ نیازی به وام گیری از فلسفههای دیگر ندارد و كربن خیلی بهتر میداند كه وامگیری یك مكتب از مكتب دیگر نه تنها مصداق التقاط است بل دلیل باطل بودن خود آن مكتب است. باز در همان صفحه 4 مینویسد: «در اسلام، جستار و تحقیق فلسفی در «محیط مختص خود» صورت گرفت؛ یعنی در محیطی انجام یافت كه وحی و نبوت موضوع اصلی تفكر فلسفی به شمار میرفت و مسائل و كیفیت تفاسیر، اندیشیدن در این مهم را ایجاب میكرد؛ بنابراین، فلسفه در اسلام به صورت «فلسفه نبوی» در آمد.» توضیح: مراد آقای کربن این است كه اسلام خیلی بیشتر از مسیحیت نیازمند اندیشه فلسفی بود و هست. این درست است اما به چه دلیل باید این اندیشه فلسفی یك اندیشه اجنبی باشد و دچار التقاط شود و بطلان خود را اعلام كند!؟ کربن میگوید فلسفه در اسلام در محیط وحی و نبوت رشد یافت. در این جمله باز واقعیتهای تاریخی مسلم را زیر پا نهاده و عكس آنها را ادعا میكند. فلسفه افلاطون و سپس ارسطو در اروپا در درون كلیساها به عنوان باورهای مقدس تدریس میشد و در ممالك اسلام تا آغاز قرن اخیر از ورود به مساجد ممنوع بود و نه تنها «فلسفه نبوی» نبود بل «فلسفهای علیه فلسفه نبوی» بود. در صفحه 5 میگوید: «ما در این كتاب، «فلسفه نبوی شیعه» را در دو شكل اصلی آن كه عبارت است از نظر امامیه و نظر اسماعیلی، اساس گفتگو قرار دادهایم.» تامل: 1. فلسفه نبوی شیعه آن است كه اصول آن در بیانات امیر المؤمنین علی و ائمه معصومین علیهم السلام و به ویژه در تبیینهای امام صادق وامام رضا علیهما السلام آمده است و همه اصول و فروع آن مشخص شده است. نه افكار تخیلاتی محیالدین یا ملاصدرا كه در عین تخیل بودن مونتاژی هم هستند و هرگز ماهیت یك اندیشه منسجم را ندارند. 2. گذاشتن اسماعیلیه در كنار امامیه یك جادوی دیگر است و توجه به آن سخت قابل اهمیت است: فلسفه ثقلین و مكتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام را بایكوت كردند و افكار غیر منسجم و خیالاتی محیالدین اسپانیایی و ملاصدرا را «فلسفه اسلامی» نامیدند؛ روح و جان این فلسفه «باطن گرایی» است كه به وسیله آن هر آیه و حدیث را تحریف میكنند و به بستر ارسطوئیات و جوكیات میكشانند. بدون تمسك به این ابزار تحریف، نه حكمت متعالیه به وجود میآمد و نه تصوف و نه ارسطوئیات میتوانست وارد جامعه اسلامیشود و بر سریر اسلام بنشیند. اسماعیلیه باطن گراترین فرقه در میان فرق مسلمین است. كربن با آمیختن اسماعیلیه و امامیه در صدد انرژی دادن بیشتر به این ابزار دین برانداز است. نمونههای متعددی از باطن گرایی محیالدین را در کتاب محی الدین در آیینه فصوص شرح داده ام، به ویژه آنجا که گوساله پرستی را عین توحید میداند و هارون را مستحق تنبیه بدنی میداند كه موسی علیه السلام ریش او را گرفت و كشید كه چرا نگذاشتی مردم به عبادت مقدس خود بپردازند و صدها مورد دیگر. اساساً هر چه محیالدین گفته و نوشته همگی تحریف بر اساس باطن گرایی است و همین طور ملاصدرا. کربن و مرحوم علامه طباطبایی مرحوم علامه طباطبائی به ماهیت كربن پی برد و او را از خود راند و به همین دلیل در المیزان حد و حدودی برای باطن گرائی قرار داد: «عقیده این كه زیر ظواهر شرع حقایقی نهفته كه باطن آنهاست، عقیده درستی است و عقیده این كه بشر هم راهی به رسیدن آن حقایق دارد اعتقاد صحیحی است [لیكن] حاشا و كلاّ كه در شرع باطنی باشد كه ظاهر بدان راهنمائی نكند در حالی كه ظاهر عنوان باطن است وحاشا كه در آن جا چیزی (باطنی) باشد كه نزدیكتر( برای نیل به حقیقت) از ظاهر باشد و شارع دین (در ظاهر سخنش) كلاً از آن صرف نظر كرده باشد، یا تساهل كند یا از آن غافل باشد.» یعنی نباید باطن متعارض با ظاهر باشد، پیام باطنی آیه باید در جهت پیام ظاهری آن باشد. امامیه قرآن را دارای باطن و آن باطن را نیز گاهی دارای باطن میداند اما همگی در جهت واحدند، نه معارض با هم، نه این كه باطن ناسخ ظاهر باشد. این فقط چند مورد از تنها 5 صفحه اول كتاب هانری كربن بود كه توضیح دادم تا نمونهای باشد، نه همه رندیهای او در این 5 صفحه تا چه رسد به كل كتابش. در نظر یك هوشمند، رندی های این مرد آن قدر روشن و واضح است كه هیچ نیازی به پاسخ گوئی نیست. گر چه سود جویان و مرید طلبان همه اهداف او را تحقق بخشیدند. گروهی در حوزه و گروهی در دانشگاه دست به دست او دادند و به راستی او را در مأموریتش موفق كردند. در میان گروه دانشگاهی كسانی هستند كه اسلام را یك دین غیر علمیكه مختصر ارتباطی با اندیشه دارد، میدانند و اینان حق دارند در جادهای كه بلدوزر كربن صاف میكند راه بروند. اما فریاد از دست پیروان كربن و مریدان محیالدین در حوزه، كه این التقاط را به عنوان اسلام ناب و تشیع ناب، به خورد این مردم شیعه میدهند. او در این مسیر ابتدا اسلام را بیش از مسیحیت دارای روح فلسفی میداند، و این درست است. و در میان مسلمانان، شیعه امامیه را از همه فلسفیتر میداند و این نیز صحیح است. آن گاه با امداد از اسماعیلیه فكر شیعی را تا حد باطن گرایی محیالدین و ملاصدرا، باطن گرایی بی حد و مرز، باطن گرائی بی قاعده و قانون، باطن گرائی ناسخ ظواهر و ناسخ نصوص، معرفی كند. همان طور كه امروز در ادبیات صدرائیان مشاهده میكنیم كه «باطن گرائی» را پرستش میكنند و همه نصوص و ظواهر را منسوخ میكنند و لفظ «باطن» شیرینترین لفظ برایشان است و باطنیتر از اسماعیلیه شدهاند. و یك اصل روانی نیز زمینه خوبی برای این باطن پرستی است؛ زیرا وقتی كه سخن از دین است، روح و روان و شخصیت ناخود آگاه مردم، طلبه جوان و دانشجو، متوجه عالم باطن است و سخت پذیرای باطن گرایی است. اینان نمیتوانند حد فاصل میان باطن كه در نظر علمیشیعه هست با باطنگراییای كه دین را از ریشه میكند و به دین دیگر تبدیل میكند تشخیص دهند و بازیچه دست مریدان هانری كربن میشوند و دچار نقض غرض میگردند؛ یعنی به جای شناختن اسلام به ضد اسلام میرسند. با این كه قصد توضیح بیشتر القائات كربن را ندارم و در صدد پاسخ گویی به گستره تحریف واقعیات او نیستم (و شاید روزی این كار را بكنم زیرا جریان فكر فلسفی شیعه را گمراه كرده است) تنها یك سخن دیگر او را از همان اوایل كتابش میآورم. او میگوید: «صوفیان از آغاز شیعه بودهاند و شیعیان نیز از همان اول صوفی بودهاند.» و البته این را باید یکی از بزرگ ترین دروغ ها و تحریفهایی دانست که در طول تاریخ در حق یک ملت و مکتب صادر شده است. کربن در یك روانشناسی دقیق و روانشناسی اجتماعی حساب شده، امیدوار بود در میان ایرانیان عدهای پیرو او باشند، یا در اثر ساده لوحیشان گول او را بخورند یا خود خواهی و مرید بازیشان وادارشان كند كه تز این مامور را كه دقیقاً مصداق «دایه دل سوزتر از مادر» است به اجرا بگذارند. امروز صدرائیان این گفته او را به عنوان یك «اصل» تبلیغ و ترویج میكنند و یك به یك علمای شیعه را میشمارند و همه را صوفی از نوع محیالدینی و صدرائی قلمداد میكنند. به راستی مصیبت بزرگی را متوجه شیعه و تشیع كردهاند. آثار شوم این جریان تا كجا خواهد رفت؟ جریان تهاجم فكری ـ علمی، كه كربن راه انداخته صدها برابر خطرناكتر از جریان تهاجم فرهنگی ـ اجتماعی است كه غربیان آن را نیز دنبال میكنند، زیرا این تحریف فكری ـ علمیخود خیزشگاه فرهنگ منحرف در دامنه گسترده میگردد. غربزدگان ضد غربزدگی غرب زده كیست؟ و چه كسانی غرب زده میشوند؟ آن تعداد از جوانان كه ادای فلان بازیگر امریكائی را در میآورند، و یا در لباس و آرایششان مدل «رپ» را دوست دارند، یا آن تعداد از خانمها كه بیحجابی را دوست دارند و... آیا اینان مصداق كامل غرب زدگی هستند یا آن تعداد از ما حوزویان و دانشگاهیان كه به حدی فكرمان كوچك و شخصیتمان محدود و روحیهمان ضعیف است كه با اشاره تنها یك فرد غربی به نام هانری كربن طوری خودمان را باختهایم كه اندیشه و تفكرمان فلج شده و وقتی كتاب او را میخوانیم، تحریفات و دروغهای او و جعلیات او را كه خیلی روشن و واضح هم هستند، عین حقایق میپنداریم. آیا غرب زدگی من كه خود را عالم، محقق، متفكر، استاد و متدین میدانم، شرم آورتر است یا غرب زدگی آن جوان و آن خانم و ...؟ هانری كربن اهل بیت علیهم السلام را از ما گرفت و به كناری گذاشت. صدرائیان و صوفیان مدرن چه نیازی به اهل بیت علیهم السلام دارند؟ مراد بزرگ و مرشدشان محیالدین در كجا نامیاز اهل بیت برده است جز در مقام تحقیر (نعوذ بالله) امیرالمؤمنین(ع) و جز آن جا كه مهدی (عج) را یك فرد صرفاً نظامیكه فاقد ولایت است و در آخر الزمان متولد خواهد شد معرفی میكند. مرحوم آیت الله بزرگ و اسلامشناس مدقق حاج آقا حسین بروجردی، روزی در جلسه درس میخواست عیب و ایراد یك كتاب را (كه نام كتاب را نمیبرم) توضیح دهد؛ پس از توضیحاتی فرموده بود: به قول چارواداران «كاه دانی است كه دانه دانه جو دارد». اسب تنها جو و یونجه را دوست دارد. برای این كه بتوانند كاه را به خورد اسب بدهند تعدادی چند جو با كاه مخلوط میكردند كه اسب بوی آن را استشمام كند و به هوای جو، كاه را بخورد. این سخن آن مرحوم در میان شاگردانش معروف است. در کتاب محی الدین در آیینه فصوص توضیح دادم: ملاصدرا هیچ نیازی به قرآن و اهل بیت علیهم السلام در تبیین حكمت متعالیه كه دین او است، نداشت و اگر آن چند آیه و حدیث را از متن «اسفار» بردارید، هیچ لطمهای به حكمت متعالیه نمیخورد. هانری كربن در هر برگ كتابش دست كم چند امر مسلم تاریخی را وارونه نشان داده است. بنابراین اگر بخواهم همه تحریفات عمدی او را بنویسم باید چندین مجلد بنویسم. تنها دو موضوع دیگر را در زیر میآورم: یكم: او خواسته و آرزوی خود را در همان اوایل كتابش یعنی در صفحه 14 به روشنی گفته است: « در چنین عالمی، [اندیشه] بی آن كه مجبور باشد محرمات ملای قشری را به حساب آورد و پای بند نواهی او باشد، آزادانه به جولان در میآید اما در عوض، آن جا كه شریعت حقیقت را نفی میكند، اندیشه با آن روبه رو میشود و به مقابله بر میخیزد؛ انگار وجود چنین دورنماها كه پروازگاه اندیشه است وجه مشخص اهل ظاهر شریعت یعنی فقیهان است». توضیح: 1. من اگر از آخوند و ملا دفاع كنم متهم به تعصب میشوم، لذا این كار را به عهده آن گروه از ملاها كه هم صدرائی هستند و هم راه و مسلكشان را به امضای هانری كربن رسانیده و امروز با افتخار به نسخه او عمل میكنند، وا میگذارم. 2. من از محرمات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن دفاع میكنم: بالاخره این قرآن و پیامبر(ص) محرمات دارند یا نه؟ هانری و پیروان او كه در حوزه و دانشگاه هستند، دست كم ده یا بیست نمونه از محرمات قرآن را بشمارند تا مردم بدانند از چه چیز باید پرهیز كنند. او ملای قشری را بهانه كرده، تیشه به ریشه محرمات اسلام میزند. اگر ملا را نمیپذیرید محرمات او را از محرمات قرآن و پیامبر(ص) متمایز و جدا كنید تا روشن شود ملاّ كدام حرام را از جیب خود یا از دكان دیگران سرقت كرده و در فقه اسلام جای داده است!؟ درست مانند سرقت كربن و پیروانش كه از دكانهای یونانیان، مسیحیت و یهودیت و جوكیان هندی سرقت كرده و به حساب اصول دین اسلام ـ در خداشناسی، هستیشناسی، معادشناسی، انسانشناسی ـ قالب كردهاند. 3. فقه: این مسیحی كاتولیك و زائر شرق!، چه درسی به ما میدهد؟ آن چه صلیبیان را بی چاره كرد و دماغشان را به خاك مالید و پاپ را به دریوزگی چادر چنگیزخان وادار كرد، فقط فقه فقها بود. و آن چه طرح مشترك چنگیز و كلیسا را به موفقیت رسانید، فقط و فقط تصوف بود.3 اینك مامور صلیبیان برای ما منبر رفته و موعظه مان میكند كه از فقه و فقاهت دوری كنیم. 4. اندیشه: سخنان كربن، كتاب كربن، آن همه فعالیتهای فرهنگی كربن، سند گویا و برهان است كه او طرفدار صرفاً فلسفه ارسطوئی نیست، او میخواهد ما صوفی ارسطوئی، مطابق نسخه «اسفار» باشیم. خود صوفیان «اندیشه» را نمیپذیرند اما كربن تصوف را به عنوان «اندیشه» و «فقه» را «ضد اندیشه» مینامد. همان طور كه صدرا به علمای اسلام حمله میکند و همهشان را جاهل مینامد و تصوف خود را «علم» مینامد. 5. اگر این اندیشه و علم است چرا خودشان 5 قرن پیش، ارسطوئیات و نیز اصول رهبانیت را كنار گذاشتند؟ و چرا خودشان در جوكیات هندی «جولان» نمیدهند و ما را به آنها تشویق میكنند؟ چرا!؟ 6. او و اسلاف اسپانیاییاش دقیقاً میدانند كه همین «جولانگاه» جوكی، اسلام را در اندلس از بین برد و در ناحیه شرق زمینه را برای چنگیز خان آماده كرد. اكنون جناب كربن بار دیگر در عصر تشیع ایران، به آن «جولان هپروتی» عصر تسنّن ایران، دعوت میكند و تاحدی موفق شده است كه اگر بیدار نشویم و به موقع برای «تصوف كربنی» كه محافل علمیو مردمیما را فرا گرفته یك علاج فرهنگی ـ علمینكنیم، توان حفاظت و دفاع از كیان نظام اسلامیرا از دست خواهیم داد. حفاظت از نظام اسلامیامكان ندارد مگر بر اساس مكتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام. شعار «پای وحدت بر سر كفر و مسلمانی زدیم» كجا و امر «دفاع» كجا؟ آخر این واقعیت روشن چرا از چشم ما پنهان میماند؟ دوم: هانری كربن علاوه بر تحریف آیههای قرآن و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام كه سرتاسر كتابش غیر از این تحریف، چیزی نیست، در صفحه 55 امام سجاد علیه السلام را (نعوذ بالله) یك صوفیای كه از ترس مردم نمیتواند تصوفش را خیلی آشكار كند معرفی كرده است. از زبان آن امام نقل میكند: «من گوهرهای معرفت خود را پنهان میدارم مبادا جاهلی با دیدن آن ارزش ما را بشكند... پروردگارا اگر من مرواریدی از عرفان خود را آشكار كنم، مرا خواهند گفت كه تو پرستنده اصنامیو مردمیاز مسلمانان خون مرا حلال خواهند شمرد؛ زیباترین چیز را كه به آن مردم عرضه شود بس ناپسند میشمارند». آن گاه در تعلیقه، اشعار منسوب به امام را گواه گفته خود میآورد: انّی لاكتم من علمیجواهره كیلا یری العلم ذو جهل فیفتتنا و قد تقدّم فی هذا ابوحسن علی الحسین اوصی بعده والحسنا یا ربّ جوهر علم لو ابوح به لقیل لی انت ممّن یعبد الوثنا و لاستحلّ رجال مسلمون دمی یرون اقبح ما یأتونه حسنا 1. اگر در این اشعار لفظ «عرفان» هم میآمد، ما آن را به عرفان قرآن و اهل بیت علیهم السلام معنی میكردیم نه به عرفان جوكی و ارسطوئی؛ در حالی كه چنین لفظی وجود ندارد. اما جناب كربن از پیش خودش لفظ «علم» را به «عرفان» معنی كرده است. 2. آن مردم كه امام از ترسشان علم (یا عرفان) خود را آشكار نمیكند (و میگوید پدرم حسین و عمویم حسن و پدربزرگم علی علیهم السلام نیز آشكار نكردند) چه كسانی هستند؟ هانری كربن كه آنان را خیلی دقیق میشناسد، چرا نامشان را نمیبرد و مسئله را در همین كلیّت رها میكند؟ او مجبور است به سرعت این سخن را گفته و از آن عبور كند؛ زیرا اگر مسئله ذرّهای تكان بخورد، معلوم خواهد شد كه امام از ترس صوفیان پر نفوذ عصر خود میترسیده است. حسن بصری، محمد بن منكدر، سفیان ثوری، ایوب سجستانی، صالح مری، مالك بن دینار؛ اینان كه دكان زهد در قبال علی، حسن، حسین و علی بن حسین علیهم السلام باز كرده بودند و سر در سفره امویان داشتند كه مورخان گفتهاند «لولا الحسن[البصری] لمات خلافة آل مروان فی المهد» و همیشه امام را تحت فشار قرار میدادند. 3. آن علمیكه امام سجاد و پدرش و جدش علیهم السلام از ترس این قبیل صوفیان نتوانستند ابراز كنند، تصوف نبود؛ از قضا مردم عوام به شدت مشتری تصوف بودند (و این از مسلّمات تاریخ است) وگرنه دنبال بیسوادانی مانند حسن بصری و امثالش نمیرفتند. اگر امام آن روز میگفت: زمین یك كره است در فضا و شب همیشه در هوا هست، حتی وقتی كه شما در روز قرار دارید آن طرف زمین شب است. آیا آن صوفیان سنگسارش نمیكردند؟ امام از ترس آنان: این مطلب را فقط در یك جمله، در ضمن دعا و راز و نیاز با خدا گفته است: «یا خازن اللیل فی الهوا»3 و هر كدام از فقرات دعاهای صحیفه سجادیه یك «قاعده» است برای علوم انسانی اساسی. هانری كربن و دانشگاهیان ما سایت روزنامه شرق: (شنبه 16 دی 1382. سال اول، شماره 99) سیام آذر ماه و اول دی ماه مؤسسه پژوهشی «حكمت و فلسفه ایران» میزبان سخنرانان و شنوندگانی بود كه برای بزرگداشت صدمین سال تولد هانری كربن «فیلسوفِ اسلام شناسِ» در گذشته فرانسوی گرد آمده بودند. یعنی [در] همان جايی كه كربن خود زمانی در آن درس میداد و سخن میراند. كربن برای فلسفه خوانهای فارسی زبان، و علاقهمندان به مطالعات مربوط به فرهنگ و معنویت اسلام، با محدود اثرهایی كه از او به فارسی ترجمه شده است، مانند: تاریخ فلسفه اسلامی، فلسفه تطبیقی و فلسفه ایرانی، تصحیح مصنفات شیخ اشراق، و نیز مكالماتش با علامه سید محمد حسین طباطبائی شناخته شده است. سخنرانیها به زبانهای فارسی و فرانسه ایراد شدند. سخنرانیها از این قرار بودند: 1. كربن و اهمیت فلسفه اسلام در جهان كنونی ـ رضا داوری. 2. كربن و ادبیات فارسی ـ هانری توشه كور. 3. هانری و حكمت گمشده مغانی ـ بابك علیخانی. 4. نگه ایرانی به كربن ـ یگانه شایگان 5. تشیع نزد كربن ـ غلام رضا اعوانی 6. ترجمههايی از علامه طباطبائی و هانری كربن ـ خلیجی. 7. كربن و سید حیدر آملی ـ منصوری لاریجانی. 8. آثار كربن در كیمیای دوره اسلامی رضا كوهكن. 9. نقد ادبی و هنری نزد كربن ـ بهمن نامور مطلق. 10. كربن و تصوف ایرانی ـ پل بلانفا. 11. خاطراتی از كربن و علامه طباطبائی ـ ابراهیم دینانی. 21. تصوف، تشیع، ایران ـ شهرام پازوكی. 31. فلسفههای ایرانی اسلامیاز نظر گاه كربن ـ كریمیمجتهدی. 41. فلسفه تطبیقی از دیدگاه كربن ـ محمد رضا ریخته گران. 51. كربن فیلسوف سیاسی ـ سید جواد طباطبائی. 61. در ضیافت عالم معنوی ـ یحیی بونو. نگاه: اینك عبارتهايی را از متن سخنرانیهای جناب دكتر سید جواد طباطبائی و دکتر شهرام پازوکی كه به موضوع بحث من مربوط است بر میگزینم و نکاتی را متذکر میشوم: دکتر طباطبایی: «كربن با وجود این كه كاتولیك بود آشنائی دقیق با خاستگاههای پروتستانی داشت.» نگاه: این اولین شرط این نوع مأموریتهاست. زیرا نه فكر بسته «ارتدكسی» میتواند این كار را بكند و نه روح كم تعصب پروتستانی. در طول تاریخ نیز كاتولیكها رهبری جنگهای صلیبی، جنگهای اندلس و كشیدن چنگیز به ممالك اسلامیرا به عهده داشتند. به ویژه برنامه «تخریب فرهنگی» كه لجنه اسقفهای كاتولیك اسپانیا تنظیم كرده است و هنوز هم در عرصه فرهنگی روی ریل «تهاجم فرهنگی» و هم در عرصه دیپلماسی و سیاسی، نسخه عملی زنده است، همگی مال كاتولیكها بوده و هست. از جانب دیگر، مطابق مثل «سیلی خورده بیش از سیلی زننده، مزه آن را میفهمد»، یك كاتولیك بهتر میفهمد كه پروتستانت چگونه پیدایش یافته و چگونه توانست بر كاتولیك غلبه كند، او بهتر میتواند یك پروتستانتیسم دیگر در درون تشیع به راه بیندازد. پیش از آمدن كربن مردم ایران یك جامعه تشیع، شناخته میشدند. كربن كاری كرد كه اكنون در جایگاه ذهنی (بیشتر ناخود آگاه) حوزه و دانشگاه رسوب شده كه ایران و ایرانی خواه در عصر تسنّن و خواه در دوران تشیع، همیشه صوفی ارسطوئی بودهاند. چیزی كه در گوشه و كنار ایران به صورت چند گروه كوچك، وجود داشت، یك فرهنگ و اندیشه عمومیو مطلق انگاشته شد؛ به حدی كه كتاب «تذكرة الاولیاء» عطار، انبان خرافیترین خرافات كه تاریخ بشر در خرافات مانند آن را ندیده است، اساس فرهنگ و اندیشه ایران قلمداد شد. از جانب دیگر هانری كربن، با دقت تمام عنصر «باستان پرستی» را طوری در مشی و مسلك خود جای داده كه امروز «منِ» ایرانی از طرفی به كتاب عطار بهای وافری میدهد و از طرف دیگر آن را برخاسته از فرهنگ عربها میداند، نه ایرانی. با بیان دیگر: هر وقت روح صوفیانه آقای فلانی گل میكند تذكرة الاولیاء، عین فرهنگ ایرانی میشود و هر وقت روح باستان پرستانه اش تحرك مییابد، تذكرة الاولیا غیر ایرانی میشود. این تضاد درونی بین دانشگاهیان ما شدیدتر است. كربن كار بزرگی كرد به طوری كه یك جامعه شناس به وضوح نوعی «آوارگی فرهنگی» در جامعه ایران مشاهده میكند. اگر هر اهل دانش، كمیبه شخصیت فرهنگی خود بنگرند و به ضمیر ناخودآگاه خود توجه كنند این بلاتكلیفی را در مییابند. بدیهی است «تضاد درونی» هرگز نمیتواند عمر زیادی كند، پایا نیست و از بین خواهد رفت و جامعه از آن خواهد رهید. آن روز اگر یك ایرانی به پشت سر خود نگاه كند خواهد دید که تشیع را با فرهنگ التقاطی و فرسوده «ارسطوئی ـ تصوفی» از بین برده و اینك نه شیعه است، نه صوفی، نه ارسطوئی. هانری كربن همه اندیشمندان ما را برای «گوركنی» استخدام كرده است؛ بیل و كلنگ به دست مان داده، گورها را میكنیم، اسكلتهای فسیل شده را در میآوریم و بر فرهنگ مردم قرن 21 ایران حاكم میكنیم. شرق: طباطبائی برای آن كه مقصود خود را بیشتر روشن كند گفت كه كربن را نه ایران شناس به معنای دقیق كلمه میداند و نه اسلام شناس، بلكه او یك فیلسوف قرن بیستم اروپائی است كه اگر كاری انجام میدهد در ادامه سنت اصیل فلسفه اروپائی است، از سقراط آغاز میشود و تا هایدگر ادامه مییابد و نیز به عقیده طباطبائی كربن نخستین فیلسوف جدید ایرانی است كه به نحو تناقضآمیز فرانسوی بود. نگاه: فرمایشات دكتر طباطبائی خیلی مهم است و به ویژه نظر به این كه ظاهراً با كربن رفت و آمد خانوادگی هم داشته است، خیلی خوب تشخیص داده است. اما ایشان باید توجه كنند كه كربن چرا «به نحو تناقضآمیزی هم ایرانی بود و هم فرانسوی»؟ اندیشمند هوشمندی مانند او چرا باید «دو شخصیته» باشد؟ آن هم نه دو شخصیت متعارض بل متناقص. این قیافه برای ارسطوئی ـ افلاطونی و از این رهگذر برای صوفی كردن ما بود. شرق: طباطبائی گفت: كربن تاكید داشت كه كتاب مقدس به طور توتالیتر نازل نمیشود بل كه به طور فردی نازل میشود و تاكید داشت كه كلام الهی و لا غیر، و این كلام الهی را فرد است كه میفهمد. نگاه: محققین اروپائی بهتر میدانند كه از ویژگیهای اساسی تشیع در میان مذاهب اسلامی، امامت و حكومت است، اما تعدادی از اروپائیان و در راسشان هانری كربن سعی دارند اسلام و مسیحیت را به اصطلاح به یك چوب برانند وحكومت را از محور تشیع براندازند تا شیعه به دولت لیبرال مبتنی بر«اصالت فرد» راضی شود؛ دولتی كه اگر سكولار نباشد دست كم مسئولیت دینی نداشته باشد. غربیان هم در نظر و هم در عمل طوری میاندیشند كه یا توتالیتر بر اساس اصالت جامعه، و یا دولت لیبرال بر اساس اصالت فرد، و چیزی از «امر بین الامرین» شیعه در این مسئله نمیفهمند. وقتی كه یك اندیشمند كاتولیك (نه پیرو پروتستانت)، توتالیتر را فراز كرده و به نفی آن میپردازد، اولاً به طور القائی در ضمیر آنها میكارد كه هر نوع اندیشه «ضرورت دولت» در عرصه فكر فلسفی دینی منجر به 16. «توتاليتاريسم» ميشود. ثانياً: بدين وسيله آنان را به تصوف كه كاري با «دولت» ندارد، سوق میدهد و در همين نقطه است كه از نو ميرسيم به شعار كربن: «شيعه از اول صوفي بوده و صوفيان نيز از اول شيعه بودهاند». سخني كه تحكمآميزتر از آن در تاريخ بشر نيامده است، گر چه عدهاي از انديشمندان ما آن را پذيرفتند! اگر آن تعداد از دانشمندان اروپائي كه دولت را نفی میكنند پيروز میشدند، كربنهايی به ميان ما میفرستادند كه به ما بفهمانند اسلام و تشيع همان است كه خوارج ميگفتند. شايد باز عدهاي از دانشمندان ما باورشان ميشد، زيرا تحكمآميز بودن اين سخن هرگز بيشتر از تحكمآميز بودن سخن بالا نيست. آخ چه دردناك و خسارت آور است گول خوردن دانشمند!؟ كربن هميشه در پشت ميز تدريس پشت تريبون در آثار و نوشتههايش در صحبت با دوستان ايرانيش، سعي بليغ داشته كه شيعه را باطنيتر از همه گروههاي باطني در اسلام، جلوه دهد، باطنيتر از صوفيان. خيالپردازتر از محيالدين تا مبادا در فكر اجراي ظاهر شريعت باشند. بل بايد همه شيعيان فقط به طريقت بينديشند و با تسامح بزرگوارانه ليبرالانه، شريعت را به دنياداران ظاهربين واگذارند و خودشان نيز به تسامح و اباحه گرائي بپردازند. شرق: طباطبائي: «چيزي در اين تفسيرهاي ظاهري از اديان (در مقابل تفسير باطني اي كه او در فلسفه ايراني مييافت) به عقيده كربن ميتواند به توتاليتاريسم منجر شود؛ يعني اگر نهادي يا شخصي متعهد امانتداري وحي و باطن ديانت باشد به توتاليتاريسم ميانجامد.» شرق ميافزايد: البته در اين جا طباطبائي گفت كه با كربن مرزبندي دارد. نگاه: پس كربن به عنوان يك عقيده، كاملاً القاء ميكرد كه تشيع باطن گرايي محض است و اگر روزي يك نهاد «دولتي» يا شخصي (مثلاً مانند ولي فقيه) خود را امانت دار دين و وحي بداند بي ترديد توتاليتاريست خواهد بود. شرق: پازوكي: «او [كربن]در آثار خود به ويژه در اسلام ايراني، تصوف و تشيع را جزء ذات اسلام ميداند.» نگاه: اگر مردم عوام و افراد غير محقق اين ادعاي كربن را بپذيرند شايد جاي شگفتي نباشد به طوري كه اگر عوام نميپذيرفتند هرگز تصوف از هند به ايران سنّي، وارد نميشد و اگر عوام نميپذيرفت تصوف براي اولين بار در قرن 8 توسط سيد حيدر آملي به تشيع نفوذ نميكرد. اما كدام اهل دانش و محقق است كه نداند تصوف كالاي صادراتي هنديان و وارداتي عدهاي از ايرانيان دوران تسنن ايران، بوده است. شگفت اين است: چرا محققان و انديشمندان جامعه ما اين حقيقت و واقعيت را به زبان و قلم نميآورند و در اين پنهانكاري چه انگيزهاي دارند؟! تنها به اين جهت كه غربيان ميخواهند اين واقعيت براي هميشه پنهان بماند و دانشمند ايراني چيزي را كه غرب امضا نكند به زبان و قلم نميآورد. اين روحيه هم ناخودآگاه ما را ساخته و هم برخودآگاهمان مسلط است. (البته آقاي پازوكي در ظاهر اين عبارت، كربن را تاييد نميكند و جاي امتنان است كه او را بهتر ميشناساند). غربيان بر يك عنصر يا عناصر وارداتي تاكيد ميكنند: غربيان كالاي وارداتي تصوف را پنهان ميكنند، در عوض ميكوشند عناصري از اصول تشيع را «دخيل» بدانند كه از زمينه وانديشههاي ايراني قبل از اسلام به ميان مسلمانان نفوذ كرده و تشيع را به بار آورده است. آنان دقيقاً اين بهتانهاي علمي را به طور دانسته به تشيع افتراء ميبندند و با ژست محققانه به وصله و پينه كردن ميپردازند. از دامادي امام حسين علیه السلام براي ايرانيان گرفته تا «فرّ خاندان» و توارث حاكميت و... را به عنوان دليل ميآورند. آيا غربيان كه تشيع را فلسفيترين مذهب اسلامي ميدانند به استدلالهاي شيعه در مورد امامت توجه ندارند؟ يعني آنان شيعه را ميراث خوار واقعي ايران باستان ميدانند؟! آنان آگاهتر از اين هستند كه واقعاً چنين بينديشند زيرا ميبينند كه: 1. ايرانيان 9 قرن تمام همگي سني بودند (غير از آوه، قم و كاشان) و شيعه در ميانشان به طور جسته و گريخته يافت ميشد. 2. آن همه شيعيان مصر كه خلافت فاطمي را بنا نهادند؛ شيعيان لبنان، تونس، الجزاير، عراق و... كه ايراني نبودند چه طور شيعه شده بودند. اروپائيان ماهيت مكتب امام جعفر صادق علیه السلام را خيلي خوب فهميدهاند، خيلي بهتر از دانشمندان ما و در عرصه فكر و انديشه و فرهنگ بيش از هر فكر و انديشه از مكتب تشيع ميترسند و لذا آشپزوار زحمت كشيده و ميپزند و گارسونوار روي ميز ما ميگذارند كه بخوريد، خوش مزه است. اما در دلشان ميدانند كه چه غذاي مسمومي را به خورد ما ميدهند. شرق: شاهد مهم ديگر كربن (به گفته پازوكي) بر ربط تشيع و تصوف و البته بر معنوي و باطني بودن تشيع اين است كه كربن ميگفت: شايد حتي يك بحث باطني وجود نداشته باشد كه امامان شيعه آن را آغاز نكرده باشند و در خواندن آثار عرفاي بزرگي چون ابن عربي وعلاء الدوله سمناني اگر در بعضي مواقع ندانيم كه نويسنده كيست فكر ميكنيم شيعه است. نگاه: 1 ـ به همين جمله اخير «اگر ندانيم كه نويسنده كيست فكر ميكنيم كه شيعه است» توجه كنيد كه همه سخنان خود را نقض كرده است: همه بحثهاي صوفيانه را امامان شيعه آغاز كردهاند اما صوفيان بزرگ شيعه نيستند.! ضعف حافظه آقای کربن از چیست؟ يا: آن چه گفت: «صوفيان از اول شيعه بودهاند و شيعه نيز از اول صوفي بود» اينك ندانسته ميگويد دانه درشتهاي صوفيان شيعه نيستند! 2ـ علاوه بر نقص مذكور آغاز با انجام فرق دارد. عيسي علیه السلام مسيحيت را با توحيد محض آغاز كرده بود، پولس و ديگران آن را سرانجام به تثليث رسانيدند. اينك غربيان با تمام توان ميكوشند از نو تفسير توحيدي از مسيحيت ارائه دهند و ميدهند. پيامبر و امامان شيعه حقايق را بيان كردهاند، صوفيان گوشههايي از آن تبيينات را برگرفته و به سوي خود و به نفع خود امتداد دادهاند، و تصوف غير از اين، مستمسكي بر ادعاي اسلامي بودن خود ندارد. كربن توقع دارد كه صوفيان اعلام كنند كه با قرآن و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بيت علیهم السلام كاملاً مخالفاند. 3ـ يعني كربن كه سني بودن محيالدين را نتوانسته انكار كند، آيا در حد مريد خودش (مرحوم جلال آشتياني) نفهميده است كه محيالدين دشمن تشيع نيز بوده و به ويژه شيعه اماميه؟! آشتياني مدعي است كه كشف و شهود كرده: «كربن در حال مرگ گفته است: السلام عليك يا حجّة الله»؛ صاحب اين كشف و شهود در جایی ميگويد: محيالدين دشمن سرسخت شيعه اماميه بود و به دنبال آن با تعبيراتي از قبيل «شيخ اعظم» به توصيف مدارج عرفاني محيالدين ميپردازد. مثل اين كه همهمان مرگ ماهي خوردهايم و گيجمندانه روي آب حركت ميكنيم و نميتوانيم به عمق برويم. مرگ ماهي: داروئي است گياهي، آن را كوبيده با خمير مخلوط ميكنند و به آب مياندازند. ماهي با خوردن آن دچار نفخ كيسه كوچك كه در درون بدنش دارد ميشود و روي آب ميآيد و چون ديگر نميتواند به عمق برود با سرعت به هر سمت حركت ميكند، از حال كه ميافتد دست خوش دست صياد ميشود. هدف كربن به وحدت رسانيدن تشيع و تصوف بود و تلخترين چيز براي او و برنامه او ناسازگاري ماهيت تشيع و تصوف بود. ببينيد: شرق: «اما توهّم اين جدائي از آن جا ناشي شده كه تشيع از اصل خود دور شده و موجب شده علماي خود شيعه مقابل اين جبهه باطني موضع بگيرند، و در مقابل، تصوف هم مدارك شيعي اش را نشان نميدهد.» نگاه: 1 ـ جمله را ببينيد «توهّم اين جدائي»، يك واقعيت بزرگ و مسلم تاريخي را با آوردن لفظ «توهم» تا چه حد تحريف ميكند!؟ كربن يك جدائي با تضاد كاملاً ماهوي را «توهم» مينامد. اين سخن و اين تحريف بزرگ از زبان يك محقق تاريخ، اگر دليل ماموريت او نيست، پس چيست؟ 2ـ به جمله ديگر او توجه كنيد: «تشيع از اصل خود دور شد». اينك روي سخنم با آن عده از حوزويان مثل خودم است: صدرائيان (صوفيان نو پديد)! اكنون بيائيد هر خاكي را كه شما ميپسنديد بر سرمان بكنيم! كربن دين و مذهب و ايمان ما را انحرافي ميداند، ما كشف و شهود ميكنيم كه او بهترين شيعه بوده و هنگام مرگ، دين كاتوليك خود را رها كرده و تشهد گفته است؛ آن هم نه تشهد اول و دوم بل تشهد سوم گفته است: اشهد انّ المهدي(عج) هو الحجة الحق الحي الذي يملاء الارض قسطا. 3ـ جمله «تصوف هم مدارك شيعي اش را نشان نميدهد»: يعني تشيع به حدي منحرف شد كه صوفيان ننگ دانستند مدارك شيعي خود را ابراز كنند. اما براي توجيه موضوع ادامه ميدهد: شرق: «اين امر ناشي از ظهور قدرت سلجوقيان و لزوم تقيه بوده است كه خود اصلي شيعي است.» نگاه: 1 ـ رهبر فكري سلجوقيان خواجه نظام الملك ايراني بود كه دانشگاههاي نظاميه را از بغداد و موصل تا نيشابور و مرو روي خط جاده ابريشم رديف كرد. به نظر غربيان، ايرانيان فرهيخته تشيع را مطابق عناصر فكري ايراني پيش از اسلام ساختند. پس چرا بايد شيعه صوفي از نهضت جناب خواجه نظام الملك بترسد و تقيه كند؟! آيا خواجه نظام الملك از آن ايرانيان فرهيخته نبوده و لذا سنّي دو آتشه و قتّال شيعه بود. همين طور خاندان برمك كه قاتل اصلي امام كاظم علیه السلام هستند و يحيي (بن عبدالله بن حسن بن حسن(ع)) را كه در شمال ايران دولتي تشكيل داده بود، با مكر و حيله دستگير و در زندان بغداد به عمرش پايان دادند. و همين طور خاندان سهل كه هر چه توانستند امام رضا علیه السلام را اذيت كردند. كدام خاندان ايراني در عصر تسنن ايران قدرت پيدا كرده و بر عليه تشيع جنايت نكرده است؟ آيا ساخته شدن تشيع به دست ايرانيان درست است يا تقيه شيعه از همين ايرانيان؟ اين تناقض نيست؟ چرا دانشمندان ما گفتههاي غربيان را بيملاحظه ميبلعند!؟ 2ـ مطابق القائات كربن، صوفيان همگي شيعه بودند و از ترس سلجوقيان كه افسارشان به دست نظامالملك بود، بر اساس تقيه، خودشان را سني جلوه دادند. اگر او ميگفت «از ترس سلجوقيان سني شدند» باز به نوعي ادعايش از محال بودن خارج ميشد. زيرا كسي كه تقيه ميكند مذهب خود را حفظ ميكند و گفته كربن مصداق «تقيه بر عليه تقيه» است، كربن در اين جا كه نميتواند واقعيت تاريخي سني بودن صوفيان را انكار كند، عوامانهترين حرف را ميزند كه عوامانگي آن واضح و آشكار و كاملاً بيّن است. عدهاي از انديشمندان ما اين سخن او را «پژوهش علمي» دانسته و ميبلعند. شرق: (از بيان پازوكي در توضيح اصول انديشه كربن): با سقوط خلافت عباسي بار ديگر با ظهور تصوف وَلَوي مواجهيم. رابطه تاريخی تصوف با ولايت براي روشن شدن موضوع لازم است رابطه تاريخي تصوف با «ولايت» را به اختصار تمام از نظر بگذرانيم: تصوف در اين مسئله سه دوره را طي كرده است: 1ـ دوره اول؛ تصوف عربي: اين دوره از حسن بصري ـ اولين صوفي متشخص در جامعه اسلامي ـ آغاز ميشود و در اواسط قرن دوم يعني حوالی سال 041 هجری قمری با دوره دوم كه در زیر میآید دست همكاری به هم میدهند. در این دوره صوفیان خودشان را «ولی الله» ننامیدهاند، زیرا ولایت به ویژه در حدیث غدیر به «دوستی» تاویل شده بود. «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» به «هر كس من را دوست دارد باید علی را دوست دارد»، تاویل شده بود و اگر صوفیای ادعای ولایت میكرد، شمشیر بنیامیه بیتردید به سراغ گردنش میرفت. 2ـ دوره تصوف فارسی: جوكیات هندی از همان آغاز سقوط ایران به دست عرب، توسط عدهای از ایرانیان ناسیونالیست به طور خزنده و به تدریج وارد جامعه مسلمان سنی ایرانی میشد. این جریان در زمان مهدی سومین خلیفه عباسی به شدت جان گرفت. عباسیان كه به نام شیعه و با تمسك به خون حسین علیه السلام و زید و یحیی و دیگر كشتهشدگان آل رسول و با شعار «الرّضی من آل الرسول» به قدرت رسیده بودند، امامت علی علیه السلام را نه یك «حق ولایتی» بل یك «حق وصایتی» میدانستند، بدین جهت مورد پذیرش شیعیان ولایتی قرار نگرفتند. در زمان عبدالله و منصور میرفت كه «تشیع وصایتی» همه گیر شود اما سه عامل قوی موجب شد كه عباسیان از خیر تشیع وصایتی نیز بگذرند: الف: دافعه شدید شیعیان ولایتی كه عباسیان را درست مانند امویان، غاصب میدانستند. ب: قیام محمد و ابراهیم پسران «عبدالله محض» از آل حسن علیه السلام كه خود مدعی وصایت بودند وخودشان را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیكتر میدیدند. ج: مقاومت علمای غیرشیعی. در نتیجه مهدی هوشمندترین خلیفه عباسی اصطلاح «اهل سنت» را ابداع كرد: یعنی ما همان روال را كه از روز وفات پیامبر آغاز شده میپذیریم. در حقیقت مراد از «سنت» روال و سنت مسلمانان بود، نه «سنت پیامبر» صلی الله علیه و آله و سلم. بدینسان چیزی به نام «شیعه وصایتی» كه از زمان محمد حنفیه و عصر امام سجاد علیه السلام شروع شد و در كنار شیعه ولایتی ادامه داشت، برای همیشة تاریخ از میان رفت. این بار یك امت است كه اكثریتش سنی است و یك اقلیتی نیز به نام شیعه در میانشان است و خلافت درست مانند زمان بنیامیه مشروعیت خود را نه با ولایت توجیه میكند و نه با وصایت. اما همان طور كه عنوانی به نام «ولایت» همیشه خلافت بنیامیه را به زیر سوال میبرد خلافت عباسیان را نیز تحت فشار قرار میداد، عباسیان با طرح وصایت و تعیین سلسله وصایت علی، حسن، حسین علیهم السلام، محمد حنفیه، هاشم بن محمد حنفیه، ابراهیم عباسی، محمد عباسی، عبدالله سفاح، منصور و مهدی، تا حدودی به ولایت خواهی مردم پاسخ مثبت داده بودند. اینك با حذف وصایت و رها كردن آن، درست مانند بنیامیه شده بودند. چاره دیگر اندیشیدند: صوفیان را كه در این مقطع با جوكیات هندی نیز مجهز میشدند «ولی» و «اولیاء الله» نامیدند. بدین ترتیب ولایت را در بستری دیگر انداختند تا خودشان را آسوده كنند. تصوف فارسی رونق گرفت و«ولی الله» ها همه جا قد علم كردند. بدینسان با سند رسمی، سمت امامت به دو بخش تقسیم شد و هر دو طرف همدیگر را به رسمیت شناختند. سند امضا شده: پادشاهان مظهر شاهی حق عارفان مرآت آگاهی حق! 3ـ دوره دوم تصوف عربی: كه تصوف محیالدین است، ابن عربی با ادعای «خاتم الاولیاء» ختم ولایت را برای پس از خودش اعلام كرد. اما صوفیان تصوف فارسی به حرف او گوش ندادند و هم چنان در ادعای ولایت بودند و ماندند. صوفیان از زمان مهدی عباسی هیچ وقت دست از ادعای ولایت بر نداشتهاند تا از نو به آن برگردند. اینك عبارت بالا را كه از روزنامه شرق دیدیم دوباره ببینیم: «پس از سقوط خلافت عباسی بار دیگر با ظهور تصوف ولوی مواجهیم.» این لفظ «بار دیگر» چیست؟ كی صوفیان ولایت را رها كرده بودند كه بار دیگر تصوف ولوی شود؟! هانری كربن به طور دانسته عمداً مسلمات بزرگ تاریخ را زیر پا میگذارد و میگوید: همه صوفیان از اول شیعه بودند. تنها در دوره سلجوقیان سنی شدند و با حمله مغول و پس از سقوط خلافت عباسی بار دیگر تصوف شیعی ظهور كرد. اما این لفظ «ولوی» كلاه گشادی است كه هم بر سر علم و دانش میرود و هم بر سر شیعیان كه به ولایت معتقدند. همان طور كه خلفا با غصب خلافت، دشمن خونین امامان بودند، صوفیان نیز با غصب ولایت به همان میزان دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند، بیكم و كاست. اگر فلان صوفی نامیاز یك امام میبرد یا به نیكی نام میبرد، حتی در حد تعریفات و تمجیداتی نیست كه معاویه و عمروعاص در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام میكردند. روزی آن قدر از علی تمجید كردند كه یزید گفت: «والفضل ما شهدت به الاعداء». یا احترامیكه هارون الرشید به امام كاظم علیه السلام ابراز كرد به حدی بود كه مامون را شگفت زده كرد و كلمه قصار «الملك عقیم» از آن روز مانده است. دشمنی صوفیان با اهل بیت علیهم السلام نه از مسلمات تاریخ اسلام بل ستون فقرات تاریخ اسلام و مسلمین است كه هانری كربن ما را این قدر بیخرد حساب كرده و این ستون به این بزرگی را انكار میكند بل آن را برداشته و ستون فقرات دیگر به جای آن میگذارد. با فعالیتهای هانری كربن وجود كسی به نام «سید حیدر آملی» بلائی بر جان تشیع شد كه شیعه پس از ماجرای كربلا شاید به مصیبتی بزرگتر از این دچار نشده است. پس از 007 سال از عمر اسلام، این سید شیعه، صوفی شد و شیعی بودن را نیز یدك كشید كه كربن میگوید «بار دیگر تصوف شیعی ظهور كرد». ببینید دانشمندان حوزوی و دانشگاهیِ ما را چگونه گمراه میكند. درست است، تصوف پس از گذشت 007 سال از عمر اسلام به تشیع نفوذ كرد. سید حیدر صوفی شد، شاه نعمت الله ولی گرایش به تشیع پیدا كرد و به دنبال او شیخ ابراهیم صفوی خانقاه اردبیل را به نام شیعه موسوم كرد. استادِ محیالدین زده، ملا صدرا زده و كربن زده حوزه میگوید: نبوت ختم شده امّا ولایت ختم نشده، امروز هم اولیاء الله معجزه و كرامت میكنند. بنابراین سخن حضرت استاد، معلوم نیست آن «ولی الله» (عج) كه پشت پرده غیبت است چه كاره است. ولایت كه «تعمیمی» شد چه چیزی برای او میماند؟! مگر این كه مانند محیالدین، ایشان نیز آن امام غایب(عج) را صرفاً یك فرد نظامیبداند كه در آخر الزمان متولد شده و قیام صرفاً نظامیخواهد كرد. شرق: (به نقل از پازوكی): «كربن میخواست در عالم حكمت ایرانی، مشرقیان را شناسائی كند و ناخود آگاه میگفت «ما ایرانیان»، «ما شیعیان». در حالی كه نه ایرانی بود و نه شیعه، كاتولیك فرانسوی بود.» نگاه: به گمانم اگر این سخن كربن ـ ما ایرانیان، ما شیعیان ـ تنها به میزان یك اسكناس هزار تومانی ضرر مادی متوجه ما میكرد، فوراً حساس میشدیم و میگفتیم این غربی، این سخن را نا خودآگاه نمیگوید، كاملاً آگاهانه میگوید، ما را هالو پنداشته است. دكان داران و بازاریان، این قبیل سخنان را «هالو كردن مشتریان» مینامند. شرق: (به نقل از پازوكی): به گفته هولدرلین «هرجا خطر از آن برآید از همان جا دفع میشود». نگاه: عرض كردم كه غربیان از «مكتب جعفر صادق علیه السلام» میترسند. پس باید بیایند و در همین جا مغز متفكرین ما را بخورند. ضحاكی كه این بار مغز متفكرین را میخورد نه مغز جوانان را. زیرا امروزه جامعهای كه مغز متفكرینش خورده شود، اساساً جوانش مغزدار نمیشود تا خوراك ضحاك باشد. شرق: «كربن تا وقتی زنده بود در محافل علمیغرب چندان به او پرداخته نمیشد. اما به گفته و تاكید برخی از سخنرانان همایش، از جمله آقای کریم مجتهدی اخیراً در فرانسه دوری از توجه به آثار و اندیشههای كربن آغاز شده است.» نگاه: 1ـ فرانسویان آن قدر میفهمند كه به كارهای ظاهراً تحقیقی و در حقیقت زورگویانه و تحكمهای او اهمیت ندهند. این ما هستیم كه كار و آثار غرض آلود و مسموم او را مائده آسمانی میدانیم. این كه اخیراً در فرانسه به كربن توجه میشود، بی تردید به دلیل جنبه علمیكار او نیست بل موفقیت او در صوفی كردن ما، نظر فرانسویان را جلب كرده است؛ میخواهند بدانند او چگونه با به هم بافتن تحكمها بر همدیگر، توانسته اندیشه یك ملت را به اسارت خود در بیاورد. لطفاً جناب مجتهدی یك نگاه دیگر به این موضوع در فرانسه بكنند، 2ـ اما با این كه به ماهیت علمیكربن در فرانسه اهمیت نمیدادند، به خودش اهمیت میدادند. نمونهاش آن «جشن نامهای كه پیش از مرگ كربن برای او انتشار یافت» است كه در همین مقاله شرق آمده است. امام خمینی(ره): فرموده است: در هر مورد كه دیدید غربیان شما را تأیید میكنند، بدانید در همان مورد، به خطا رفتهاید. كاری با امور سیاسی، ندارم. چندین سال است سیاست را كنار گذاشتهام. در مورد مكتب تشیع و نیز درباره حفظ نظام اسلامیاز دیدگاه اصول مكتب بحث میكنم. امام نیز این سخن بس والا و بلند و عمیق و حیاتی و سازنده را در همین زمینه، فرموده است. نه فقط به عنوان یك فرمول دیپلماسی موقت، این سخن از عرصه روشن «انسان شناسی» امام، و از قواعد و قوانین تاریخ در روابط جامعهها برخاسته است. یعنی كه این كلام تنها ناظر به جهان استكباری امروز نیست بل بر اصول اندیشه علمیامام مبتنی است. او «دشمن را معیار قرار میدهد». چیزی كه هیچ كسی این موضوع را به این فرازی مطرح نكرده بود. نه تنها مأموریت كسی مثل هانری كربن و یارانش، بل غربیان به هر وسیله و با هر امكان، هم تصوف سنتی و كلاسیك ما را به شدت تشویق میكنند و هم تصوف مدرن ما را. به ویژه این دومیرا به نام «فلسفه برتر» ترویج میكنند. چرا این معیار كارساز، بل سرنوشت ساز، بل عامل بقای دین و مكتب را، بل عامل بقای كشور و استقلال كشور را، فراموش كرده به كار نمیگیریم؟ چرا!؟. فلان دو نفر مثلاً محقق آلمانی چه كاری دارند در منزل فلان آقا، آیا به راستی دلشان با زیارت آن همه اسقف و كشیش و راهب و راهبه، قدیسان مذكر و مؤنث مسیحیت، به سكون عرفانی نرسیده، اینك میخواهند با زیارت این آقا به بالاترین مدارج عرفان برسند!؟. در حدیث آمده: روزی شیطان پیش یكی از پیامبران رفت وگفت: بگو لا اله الا الله. آن پیامبر مكثی كرد و به فكر رفت. شیطان گفت: من كه پیشنهاد بدی به تو ندادم به عمل حرام دعوتت كردم؟ شماها چرا این جوری هستید؟ به پیشنهاد من بیچاره گوش نمیدهید. آن پیامبر گفت: درست است من عاشق لا اله الا الله، هستم؛ جانم را در راه آن گذاشتهام، اما چون از دهان تو میآید، آن را نمیگویم، برو من بیخرد نیستم، هیچ وقت كار تو بی غرض نیست. و شیطان چون چنین دید فرار را بر قرار ترجیح داد. وارونه كاری ما مگر یكی دو تاست. به جای معیار بالا، هر روز هانری كربن را یك دایه دلسوزتر از مادر، بل به صورت یك قدیس خادم ایران، اسلام، تشیع و دانش ایرانی میكنیم. شگفتا از ما و از خودكشی علمی، فكری و ماهوی ما و شگفتانگیزتر این كه برخیها میخواهند این اشتباه بزرگ ما را، مطابق بینش آن امام بزرگ بدانند! پی نوشتها: 1. کتاب «شرح خواجه پارسا» توسط انستیتوی کتاب «شرح خواجه پارسا» توسط بخش فارسی «انستیتوی ایران و فرانسه» تحت مدیریت كربن برای احیای مجدد محیالدین چاپ شد. 2 . در کتاب «نقد مبانی حكمت متعالیه» غلط بودن حركت جوهری را توضیح دادهام. 3. بحار ، ج 59، ص 64 |
ضرورت بازگشت به معارف قرآن واهل بیت علیهم السلام / مدیر مسئول
سخن گفتن از ضرورت باز گشت به مکتب و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در اصلی ترین کانون تشیع در جهان و با وجود استقرار سی ساله نظامیاسلامی شیعی در آن، شاید برای بسیاری امری غریب و غیرمنتظره بنماید اما واقعیت این است که سخن گفتن از مظلومیت و مهجوریت اهل بیت علیهم السلام و به تبع آن مهجوریت قران همچنان ضرورت داشته و نیازمند توضیح و تبیین است. درست است که اکنون ایران اسلامیو شیعی کانون گرمترین و پرشورترین احساسات و محبتها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است اما از ذکر این نکته نیز نمیتوان فرو گذار کرد که همپای این احساسات و ابراز محبتها، تعلق معرفتی و اندیشهای به مکتب و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام گسترش و تعمیق نیافته و بلکه به دلیل عواملی بعضا رو به تضعیف نهاده است. |