مقالات - دفاع از حدیث |
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ مهدی حسینیان قمی در سال 1336 در شهر مقدس قم متولد شد. پدرش مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد حسینیان (فضائلی) و مادرش از خاندان علم و روحانیت صفایی حایری است .
وی در سن 13 سالگی تحصیل در حوزه را آغاز و در سن 19 سالگی مقدمات و سطح را نزد اساتیدی چون آیات مرحوم علی صفایی حایری، ذهنی تهرانی، حاج شیخ حسن تهرانی، ستوده، مقتدایی و آیت الله العظمیسبحانی به پایان رساند و درس خارج فقه و اصول را آغاز کرد. حسینیان پیش از انقلاب از دروس خارج فقه و اصول آیت الله العظمیوحید خراسانی بهره مند گردید و با پیروزی انقلاب اسلامیبا حضور در درس خارج فقه و اصول یکی از شاگردان برجسته امام راحل و علامه طباطبایی، آیت الله العظمیسید محمد حسن مرتضوی لنگرودی فرزند حضرت آیت الله العظمیسید مرتضی مرتضوی لنگرودی که از علمای بزرگ معاصر با آیت الله العظمیبروجردی بود، به مدت 27 سال از این عالم ربانی بهرههای فراوان علمیو اخلاقی برد. حجت الاسلام و المسلمین مهدی حسینیان تدریس چند دوره دروس سطح حوزه (ادبیات، رسائل، مکاسب و کفایة) و تفسیر قران و علوم حدیث و نیز تالیف و پژوهش کتب و بیش از پنجاه مقاله در زمینه مسائل فقهی، اصولی، تفسیر و حدیث را در کارنامه علمیخود دارد. کتاب زخم خورشید پیرامون خطبههای حضرت زهرا سلام الله علیها از جمله تالیفات اوست. اشاره حدیث یکی از اساسی ترین منابع فقهی، معرفتی و اعتقادی تشیع است. مع الاسف برخی رویکردهای خاص در نقد و بررسی احادیث که عمری طولانی نداشته، موجب کم اعتباری این منبع عظیم شده و در ذهنیت عده ای گویا اصل بر عدم اعتبار احادیث است مگر آن که خلاف آن ثابت شود! مقاله حاضر کوشیده است این رویکرد غلط را نقد کرده و از رویکرد صحیح و مشهور بین علمای شیعه در بررسی و پذیرش و رد احادیث دفاع نماید. دو مبناى اصولى و رجالى دو مبنا در ارتباط با پذیرش روایات مطرح است: یك مبناى اصولى و یك مبناى رجالى؛ مبناى اصولى همان اعتبار و حجّیّت تنها «خبر ثقه» [یعنی خبر و روایتی که راویان آن مورد اعتماد هستند و در مقابل آن «خبر موثوق به» است یعنی خبر و روایتی که به وسیله ادله، قرائن و شواهدی به صحت محتوای آن اعتماد پیدا میکنیم، اگر چه راویان آن مجهول یا مورد اعتماد نباشند] است، مبناى رجالى همان سختگیرى در توثیق راویان است و نمونه روشن و مشخّص از كسانى كه این دو مبنا را پذیرفتهاند، جناب حضرت آیت اللَّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - است. بر پایه پذیرش حجّیّت تنها خبر ثقه در اصول، و سختگیرى در توثیق راویان در رجال، اعتبار روایات و مجموعههاى روایى شیعه بسیار آسیب مىبیند و شاید از روایات و مجموعههاى روایى شیعه، چیزى در حدود ده درصد حجّیّت و اعتبار یابد و به این شكل میراث بزرگ امامان شیعه - یعنى احادیث - از اعتبار و حجّیّت مىافتد و مجموعه كمى از روایات، اعتبار خواهد داشت؛ مثلاً از مجموع حدود چهل هزار روایت فقهى، چیزى در حدود چهار هزار روایت معتبر و حجّت خواهیم داشت. ولى اگر در اصول، به مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به معتقد شویم و در رجال، به مبناى رجالى كسانى چون: وحید بهبهانى، بحر العلوم و آیت اللَّه العظمى بروجردى تن دهیم كه این مبنا در توثیق راویان، سختگیر نیست، در نتیجه شاید از حدود چهل هزار روایت، چیزى در حدود حدّاقل بیش از سى هزار روایت اعتبار یابد. باید این دو مبناى اصولى و رجالى كه روایات شیعه را بر باد مىدهد، مورد بررسى و نقد قرار گیرد؛ هم با توجه به اقوال عالمان و محقّقان شیعه، و هم با توجه به استدلالهاى اصولى و رجالى (دقّت شود) و در این ميان، تفاوت دو مبنا و آثار این مبانى مشخص شود؛ آنگاه پس از این بررسى، راههاى اعتباریابى روایات، و راههاى ثبوت وثاقت راویان مورد توجّه قرار گیرد و فهرست آن فراهم گردد. در این مقاله مایلم به اعتبار روایات اهل بیت علیهم السّلام و مجموعههاى روایى شیعه بپردازم و مبناى اكثریّت عالمان و فقیهان نامور شیعه را درباره روایات به اثبات برسانم و نظرات عالمان شیعه را از گذشته تا به امروز بیاورم و حتّى از مراجع معاصر - كه خداوند بر توفیقاتشان بیفزاید - نیز مدد گیرم تا خداى نكرده كسى نپندارد كه این مبنا كه ما از آن یاد مىكنیم، مبنایى است مهجور. خداوند مىداند كه چه رنجى مىبرم كه در حوزه و كلاسهاى درس، و نیز در برخى مجلّات و مقالات برخى از اساتید، بى جهت روایات را از دم تیغ مىگذرانند و بر مبناى اقلّیّت، از اعتبار روایات مىكاهند و هرگز حتّى حاضر نیستند كه یادآور شوند كه در باب اعتبار روایات، مبنایى مشهور و مورد اعتماد فقیهان وجود دارد. به این شكل ضربهاى بس سخت به روایات اهل بیت علیهم السّلام و مجموعههاى روایى شیعه مىزنند و گاه برخى حریم روایات شیعه را با روایات اهل سنّت به هم مىآمیزند، و اصلاً روشن نیست كه كجا سخن مىگویند و گویا تفاوتى بین روایات اهل بیت علیهم السّلام با روایات اهل سنّت نمىگذارند؛ با اینكه روایات اهل بیت علیهم السّلام، اصلاً قابل مقایسه با روایات اهل سنت نیست. ما در بحثى گسترده از وجوه برترى روایات شیعه یاد كردهایم و اوجمندى مجموعههاى روایى شیعه را به اثبات رساندهایم. در اینجا باز مناسب است كه به برخى از آن وجوه و امتیازها اشاره كنیم: 1. كثرت و فزونى روایات شیعه؛ 2. كثرت موضوعات برآمده از روایات شیعه؛ 3. استفاضه روایات شیعه در ارتباط با موضوعات؛ 4. استناد روایات شیعه به قرآن، پیامبر صلّى الله علیه وآله، و امیر المؤمنین علیه السّلام؛ 5. بهرهگیرى گسترده روایات شیعه از امیر المؤمنین علیه السّلام؛ 6. اتصال برتر روایات اهل بیت علیهم السّلام؛ 7. جامعیّت و هماهنگى، پیراستگى از جعل و تحریف، و عدم پراكندگى و اختلاف در روایات شیعه؛ 8. احكام كلّى در روایات شیعه؛ 9.عدم تأخیر در كتابت و تدوین روایات شیعه؛ 10. معاضدتها در روایات شیعه. در این مقدّمه، ما بیشتر به مبناهایی مىپردازیم كه اعتبار روایات را بازگو مىكند و اگر تكرار و تفصیلى پدید آید، از خوانندگان و محقّقان والا مقام پوزش مىطلبیم. ما مىخواهیم با «دفاع از حدیث»، در برابر نفى سریع روایات بایستیم و از كیان احادیث شیعه، به حق دفاع كنیم و روایات را در همه زمینهها مطرح سازیم. در اینجا از همه حوزویان و استادان معظّم حوزه مىخواهیم كه به موضوع اعتبار روایات شیعه در بحثهایشان بپردازند و از اعتبار روایات دفاع كنند و همگان را با شیوه عالمان شیعه در برخورد با روایات آگاه سازند. بیم آن مىرود كه نِقاش سندى غلط و در شكل ناهنجارش، در میان كارشناسان حدیث چون آتش فرا گیرد. و مشى عالمان شیعه در این بین فراموش گردد و نِقاش سندى حرف اوّل و آخر را بزند؛ چیزى كه آگاهان نیز از آن در هراساند و از مشى جارى رنج مىبرند. اعتبار روایات شیعه اگر ما در اصول بتوانیم مبناى حجّیّت خبر موثوق به را به اثبات برسانیم كه به اثبات رسیده است و اكثریّت قریب به اتفاق عالمان و فقیهان شیعه، بر این مبنا هستند و جدّاً طرفداران مبناى حجّیّت تنها خبر ثقه - آنگونه كه آیت اللَّه العظمى خوئى بدان پایبند است - در اقلیّت شدیدى هستند - و نیز اگر بتوانیم در رجال، تنها راه وثاقت را منحصر به توثیق قدماى رجال نكنیم و راههاى بسیار اثبات وثاقت راویان را بپذیریم - آنگونه كه بسیارى از عالمان رجال و فقیهان شیعه پذیرفتهاند - اكثریّت روایات شیعه اعتبار مىیابد. و باز باید توجه داشت كه از نظر مفاد و محتوا، كسى حق ندارد به سلیقه خود و در حدّ فهم خود و با تأمّلى كوتاه، روایتی را جعلى معرفى كند و محتوا و مفاد روایت را مخدوش اعلام نماید. ما مىپذیریم كه در میان روایات شیعه، روایات جعلى با مفادى غلط و مفهومى ناسازگار وجود دارد؛ ولى این بدان معنى نیست كه به هر روایتى كه رسیدیم و كمى دربارهاش درنگ كردیم، برچسب جعل و وضع بزنیم و مفادش را مخدوش اعلام كنیم، چرا كه با فهم و درك ما و آنچه ما مىدانیم همراه نیست. این شیوه در طرد روایات پذیرفته نیست. روایات شیعه در طول تاریخ به دست امامان و اصحاب آنان، بارها و بارها پالایش شده است و طرد روایت به طور سلیقه اى و فردى، هرگز صحیح نیست. آنچه ما مىگوییم این است كه باید بیشتر در راستاى فهم روایات تلاش كرد. این روایات اهل سنت است كه مبتلا به جعل و وضع فراوان است و نباید روایات شیعه را با روایات آنان مقایسه كرد؛ و نباید هر كس به خود اجازه دهد كه بر روایات شیعه، برچسب جعل و وضع بزند و ساده و به راحتى، روایات را طرد كند. باید راه عالمان و فقیهان شیعه را پیش گرفت؛ آنگونه كه در كلماتشان آمده است. پیگیرى راه نفى و طرد، شیوه اقلّیّتى است و با مبناى عالمان بزرگ و فقیهان سترگ و محقّقان در تنافى است. مبناى اصولى مقبول اكثریّت عالمان و فقیهان شیعه مبناى حجّیّت و اعتبار خبر موثوقٌ به، مبناى اكثریّت عالمان و فقیهان شیعه است. این مبناى مقبول اصولى، باید براى همه روشن گردد و در میان همه حوزویان جا بیفتد. امروز در یك نگاه سطحى به حوزهها و كتابها و كلاسها و مقالات، به ذهن مىزند كه مبناى حضرت آیت اللَّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - مبتنى بر حجّیّت و اعتبار تنها خبر ثقه جا افتاده است و گویا اكثراً بدان متمایلند؛ و نیز در رجال، گویا شیوه و روش این عالم بزرگوار در كتاب «معجم رجال الحدیث» حرف اول را مىزند. لذا درباره حدیث به هنگام مطرح شدن آن مىپرسند: سندش چگونه است؟ و چون یكى از راویانش توثیق قدمایى نداشته باشد، روایت را نمىپذیرند و از درجه اعتبار ساقط مىدانند. این برخورد در میان حوزویان و نویسندگان رواج یافته و شاید نپذیرفتن بسیارى از روایات با این نِقاش سندى موجّه جلوه داده شود. هر روایتى را كه نخواهند بپذیرند، با این مناقشه سندى از اعتبار مىاندازند. از این گذشته، در محتواى بسیارى از روایات نیز به راحتى تشكیك مىكنند و چون با ذهن و فهم خود، آنها را مطابق نبینند به نفى و طرد آن همت مىگمارند. در بخشهاى بسیارى، روایات ما مبتلا به این برخورد قهرآمیز و طردآمیز هست و به این شكل، اكثر روایات شیعه سنداً و دلالتاً مخدوش اعلام مىگردد. یك نگاه به كتاب مشرعة بحار الانوار بر همگان روشن مىسازد كه این برخورد سختگیر و غلط با روایات، چه اندازه از اعتبار روایت شیعه مىكاهد. نویسنده این كتاب مىخواسته تا راه ورود به اقیانوس روایات را نشان دهد؛ ولى على رغم این هدف بزرگ و مطلوب، اكثر روایات را از كار انداخته و چنین پنداشته كه كار درستى مىكند. ناگفته نماند كه از این دست عالمان و نویسندگان كم نیستند. امروز جوّى عمومى گویا، در حوزهها پدید آمده است؛ با اینكه هرگز اكثر عالمان شیعه در طول تاریخ، چنین شیوهاى را نداشتهاند؛ شیوهاى كه اكثر روایات شیعه را از اعتبار بیندازد. به نظر بنده، باید در برابر این پدیده ایستاد و راه اكثر عالمان و فقیهان شیعه را شناساند. ما هرگز انكار نمىكنیم كه اقلّیّتى از عالمان شیعه بر مبناى حجّیّت تنها خبر ثقه بودهاند و نیز در اثبات وثاقت راویان در رجال بر مبناى سختگیر رجالى بودهاند؛ ولى هرگز نباید اجازه دهیم كه راه و رسم اكثریّت عالمان شیعه، به دست فراموشى سپرده شود و به گونهاى در حدیث و فقه و رجال برخورد شود كه گویا تنها راه، همان راه اقلّیّت است؛ و اگر گفتار اكثریّت را در این مقدّمه بخوانید، حق مىدهید كه شیوه صحیح در برخورد با روایات همین شیوه است. نیز اگر به استدلال مبناى اكثریّت توجه كنید، باز حق را به آنان مىدهید. تنها حضرت آیت اللَّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - و برخى از شاگردان ایشان هستند كه طرفدار مبناى اقلّیّت هستند و به قراین بى شمارى كه موجب حصول وثوق به خبر مىشود، بى اعتنا هستند و حتّى عمل اصحاب نزد ایشان در تقویت سندِ خبر هیچ تأثیری ندارد؛ آنگونه كه اعراض اصحاب نیز مایه ضعف خبر از دیدگاه ایشان نیست. وگرنه عالمان از صدر تا ساقه، از روز نخست تا به امروز، همه در نجف و قم، و در همه حوزهها، بر مبناى اعتبار خبر موثوقٌ به هستند. با ما همراه باشید تا برخى از كلمات آنان را بنگریم و از نزدیك مبنایشان را ملاحظه كنیم. نگاهى به مبناى اصولى حجّیّت خبر موثوقٌ به ما به كلمات عالمانى ژرف و محقّقانى سترگ - از وحید بهبهانى گرفته تا محقق همدانى، از گذشته گرفته تا معاصران- اشاره مىكنیم و بیشتر پاى سخن مجتهدان اصولى مىنشینیم؛ چرا كه همراهى عالمان اخبارى با این مبنا كاملاً بى ابهام است. اكثریّت قریب به اتّفاق عالمان و مجتهدان اصولى، همه بر حجّیّت خبر موثوقٌ به تأكید دارند و تصریح مىكنند كه این طور نیست که تنها خبر ثقه حجّت باشد. مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، یك مبناى مقبول در میان عالمان و فقیهان است، گاه به نظر مىرسد كه با توجه به ظاهر رفتار فقیهان، همه یا اكثریّت فقیهان، به مبناى حجّیّت خبر ثقه پایبندند؛ ولى با یك تأمّل، روشن مىشود كه اكثریّت قاطع فقیهان موثوقٌ بهى هستند و عمل فقیهان بر همین مبنا استوار است و تنها به همین شكل قابل توجیه است. براى روشن شدن این حقیقت باید به پاى سخن بزرگانى چون: وحید بهبهانى، آخوند خراسانى، علّامه مشكینى در حاشیه كفایه، آقا ضیاء عراقى، شیخ محمد حسین نائینى، شیخ محمد حسین اصفهانى، محقّق حلّى، حاج آقا رضا همدانى، مجلسى اوّل، شیخ جعفر كاشف الغطاء، آیت اللَّه العظمى بروجردى، آیت اللَّه سید محسن حكیم، آیت اللَّه العظمى اراكى، آیت اللَّه سیّد محمد حسن مرتضوى لنگرودى، آیت اللَّه العظمى صافى گلپایگانى و آیت اللَّه العظمى فاضل لنكرانى، و نیز آیت اللَّه العظمیمكارم شیرازی و آیت اللَّه العظمیسبحانى نشست؛ اینان و بسیارى دیگر از عالمان بزرگ، همگی معتقد به حجّیّت خبر موثوقٌ به هستند و هرگز حجّیّت و اعتبار را در انحصار خبر ثقه نمىدانند؛ و جمعى از اینان به صراحت، بر لازمه مبناى خویش تأكید كردهاند. اینان تصریح كردهاند كه علم رجال به هنگام تعارض در موارد آن، مورد بهره بردارى قرار مىگیرد و در غیر موارد تعارض، رجال یكى از طرق حصول وثوق است؛ به گونهاى كه اعتماد به حدیث و اعتبار حدیث، منحصر به این راه نیست. شگفتآور آنكه برخى مىپندارند كه عموم فقیهان بر این مبنا هستند و مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به را كم طرفدار مىشناسند؛ ولى یك نگاه به مواردى كه هم اكنون بدان اشاره مىشود، كافى است كه مشهور بودنِ مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به را براى ما آشكار سازد؛ و باز برخى مىپندارند كه مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به در میان حوزه علمیّه قم و افرادى چون آیت اللَّه العظمى بروجردى و شاگردان ایشان رواج داشته است و عالمان نجف بر مبناى حجّیّت خبر ثقه هستند؛ غافل از اینكه توجّه به موارد یاد شده در بالا نشان مىدهد كه عالمان هر دو حوزه اصولاً موثوقٌ بهی هستند. باز عدهاى در ردّ مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، چنین ابراز مىدارند كه این مبنا، ملاك و معیار مشخّصى ندارد و از اینرو قابل كنترل نیست؛ بر خلاف مبناى خبر ثقه كه بسیار مشخّص و روشن است. در مبناى خبر ثقه، هر راوى كه وثاقت او ثابت شود، خبرش حجّیّت مىیابد؛ ولى در مبناى خبر موثوقٌ به، از آن جهت كه قراین، بسیار است و براى كسى، گاه حاصل مىشود و گاه پدید نمىآید، حصول وثوق در نوسان قرار مىگیرد. در پاسخ به این شبهه هم گفتنى است كه ما خبرى را حجّت مىدانیم كه نوعاً براى عقلا وثوقآور است؛ گرچه براى شخصى وثوق نیاورد. بر این مبنا خبرى كه نوعاً عقلا بدان تكیه مىكنند، حجّیّت مىیابد؛ چه راوى آن ثقه باشد چه نباشد، چه براى فردى وثوق بیاورد و چه نیاورد؛ و این روشن است كه عقلا با توجه به قراین دیگر نیز بر خبر تكیه مىكنند و آن را مىپذیرند. و گاه برخى براى دفاع از مبناى حجّیّت خبر ثقه بهانه مىآورند كه قراین دیگر از دست رفته است و تنها راه، منحصر به وثاقت راوى شده است؛ غافل از اینكه با توجه به قراین بسیارى كه شمرده مىشود، روشن مىشود كه ریشه قراین خشك نشده و هم اكنون ما نیز به بسیارى از این قراین دسترسى داریم. كوتاه سخن اینكه، مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، مبناى مشهور و مورد قبول اكثریّت عالمان است و یك نگاه به شیوه برخورد فقیهان در پذیرش روایات، این حقیقت را بى پرده نمایان مىسازد. بعضى نیز مىگویند: ما براى اثبات احكام فقهى نیاز به روایات غیر ثقات نداریم و مشكل فقهى ما، با حجّیّت خبر ثقه برطرف مىشود؛ ولى یك نگاه به كلمات طرفداران حجّیّت خبر موثوقٌ به روشن مىسازد كه اگر بنا باشد ما از حجّیّت خبر موثوقٌ به چشم بپوشیم و صرفاً به خبر ثقه پناه ببریم، در بسیارى از موارد مىمانیم و در بسیارى از موارد باید به فتاوى شاذّى برسیم. به گفته برخى مبناى حجّیّت تنها خبر ثقه، موجب هدم دین و روایات است. باز تأكید ما در این ارتباط بر دقّت در كلمات كسانى است كه گفتارشان را مىآوریم؛ بدین شكل ما طرفدار حجّیّت خبر موثوقٌ به هستیم و بر این اساس، سختگیرىهاى سندى و مناقشات رجالى بى پایه است، و چنان نیست كه دانش رجال و وثاقت راوى، حرف اول و آخر را در باب حجّیّت خبر بزند. اضافه كنید كه در اثبات توثیق راویان نیز سخت گیر نیستیم و معتقدیم كه بسیارى تضعیفها پذیرفته نیست و حدّاقل مانع پذیرش روایات آن راوى نمىگردد. البتّه اینكه چگونه حجّیّت خبر موثوقٌ به، دست ما را در پذیرش روایات باز مىكند و راه را بر سختگیرىهاى سندى مىبندد، خود مجال دیگرى را مىطلبد. ولى خلاصه مىگوییم كه بر مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، بسیارى از روایات مُرسَل حجّیّت مىیابد؛ چرا كه وثوق آفرین است و گاه مرسل بعضى بر مُسنَد عدّهاى برترى مىیابد؛ چرا كه مُرسِل شخصیت ارجمندى است كه وثوق به گفته او بیش از دیگران است. بر مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، روایات مستفیض و روایاتى كه در كُتُب اربعه مكرّر آمده، با قراینى از این دست اعتبار مىیابد. بر مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، روایات ضعیفى كه مورد عمل اصحاب قرار گرفته است، اعتبار مىیابد و گاه بر روایات صحیح مقدّم مىشود. بر مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، روایات صحیحى كه مورد عمل اصحاب نیست، از حجّیّت ساقط مىشود. بر مبناى حجّیّت خبر موثوقٌ به، روایتى كه مفادش مطابق با روایات دیگر است حجّیّت مىیابد. هم اكنون گفتار اَعلام شیعه را مىآوریم و بر این باوریم كه تأمّل در این گفتارها، اعتبار روایات شیعه را بسیار فراتر مىبرد. ما در ابتدا، گفتار استاد كلّ - وحید بهبهانى - را مىآوریم كه از هر سو به این مسئله نگریسته و جامع و كامل، همه چیز را گفته است و خیال نمىكنیم كه پس از مطالعه گفتار ایشان در سه جاى فوائد الحائریّه، كسى بر مبناى حجّیّت تنها خبر ثقه پایدار بماند. استاد كلّ - وحید بهبهانى قدّس سرّه - در الفوائد الحائریّه مىنویسد: «همه قائلین به حجّیّت خبر واحد - چه متقدّمان و چه متأخّران - بر حجّیّت خبر ضعیفى كه با شهرت و مانند آن جبر شده است اتّفاق دارند، بلكه استناد و اعتماد آنان به اخبار ضِعاف، چند برابر استنادشان به اخبار صحیح است، و بلكه خبر ضعیفى كه جبر شده است، نزد قدما صحیح محسوب مىشود، بى آنكه تفاوتى با خبر صحیح داشته باشد؛ و نزاعى در اصطلاح نداریم جز اینكه اصطلاح متأخّران سودمندتر است؛ زیرا در سایه آن قواعدى به دست مىآید؛ به این شكل كه: هر خبر عادلى حجّت است مگر اینكه مانعى در برابرش قرار گیرد و خبر غیر عادل بر عكس خبر عادل است (یعنى حجّت نیست، مگر اینكه مانعى در مقابل داشته باشد) و خبر موثّق نزد كسانى كه آن را چون اخبار صحیح مىدانند صحیح است، و نزد آنان كه آن را چون اخبار ضعیف مىدانند، ضعیف است و همین گونه است وضعیّت در اخبار حسان؛ ولى همه اتّفاق دارند كه خبر جبر شده حجّت است، بلكه بى تردید معظم فقه تشكیل شده از اخبار غیر صحیح است و بلكه روش و شیوه در خبر ضعیف جبر شده این است كه به هنگام معارضه این خبر با خبر صحیح غیر جبر شده، خبر ضعیف جبر شده بر این خبر صحیح مقدّم است (آنگونه كه این حقیقت و علّت آن را نیز در مىیابى). و جناب محقّق حلّى در معتبر، كسانى را كه تنها به خبر صحیح بسنده مىكنند را بسیار نكوهش كرده است و علّامه در خلاصه، خبر غیر صحیح را نیز حجّت دانسته است و كتاب خلاصهاش را از اول تا به آخر دو بخش قرار داده است. نیز كتابهاى همه فقیهان بر همین مبنا استوار است، بلكه اخبار ضِعاف آنان چند برابر اخبار صِحاح آنهاست - البتّه به جز كمى از متأخّران - و تازه این دسته كم هم، در بسیارى از موارد به خبر ضعیف منجبر نیز عمل كرده است و تصریح كرده كه این خبر گرچه ضعیف است، ولى اصحاب به آن عمل كردهاند. مانند حكم درك یك ركعت از وقت نماز و مانند آن، گرچه این دسته در برخى موارد چنین مناقشه مىكنند كه عدالت، شرط حجّیّت خبر واحد است و به هنگام فقد شرط، مشروط نیز مفقود مىشود. ولى تردیدى نیست كه این مناقشه فاسد است؛ چرا كه مستلزم بستن راه اثبات فقه به طور كلّى است، چون شبههاى نیست كه درباره یك صدم فقه حتّى حدیث صحیح نرسیده است و آن مقدار هم كه حدیث صحیح در آن رسیده، صحیحِ آن نیز از نظر سند و متن و دلالت كاستىهایى دارد و نیز از جهت معارضه با صحیح دیگر و یا با قرآن و اجماع و مانند آن، همانگونه كه ما در كتاب الفوائد الحائریّة به آن اشاره داشتهایم و با تأمّل در آن و نیز در ملحقات این كتاب تا اینجا براى تو آشكار گشته است و بدون علاج تعارض، چگونه مىتوان به حدیث ضعیف احتجاج كرد و همچنین اگر علاج حجّت نباشد و اینكه علاج خبر صحیح و یا علاج، ظنّ مجتهد است و این ویژه خبر صحیح باشد، بدیهى البُطلان است؛ زیرا تردیدى نیست كه علاج، ظنّ مجتهد است و این ویژه خبر صحیح نیست، بلكه ظنّ او به خبر ضعیفى كه با شهرت جبر شده است، به مراتب بالاتر از خبر صحیحى است كه جبر نشده است؛ آنگونه كه خواهى دید. اما اینكه عدالت شرط است، اگر این جمله از گفتار اصحاب باشد، پاسخش این است كه تو خود شناختى كه اصحاب بر عمل به خبر غیر صحیح نیز اتفاق دارند، بلكه خبر ضعیف چند برابر خبر صحیح است - اینها علاوه بر چیزهاى دیگرى است كه اشاره داشتم - و حتّى اگر اعتبار عدالت راوى ظاهر كلام برخى در كتابهاى اصولى باشد، این در برابر حقیقتى كه به ضرورت محسوس است، تاب مقاومت ندارد (حقیقت این است كه به خبر ضعیف عمل مىكنند؛ البته در صورت جبر). و توجیه این ناهماهنگى آن است كه منظور اصحاب از عدم عمل به خبر ضعیف این است كه بدون تبیّن و با توجه به اصل خبر، عمل جایز نیست؛ ولى پس از تبیّن، بى تردید خبر فاسق نیز نزد اصحاب، حجّت است و مبتنى ساختن تبیّن بر این پایه كه لازم باشد به یقین منتهى شود، ولى در خصوص عدالت، هر ظنّى از مجتهد نسبت به آن پذیرفته باشد سخن بى دلیل است؛ چون خداوند متعال در ارتباط با پذیرفتن خبر یكى از دو چیز را لازم شمرده است: یا عدالت و یا تبیّن، و از ادلّه و اقوال عالمان بیش از این به دست نمىآید؛ بنابراین اینكه در یكى به هر ظنّى اكتفا شود ولى در دیگرى چنین نباشد، كاملاً مشكل دارد و ملاك تعدیل بر پایه ظنون مجتهد است - همانگونه كه دانستى - چون تعدیلى كه معتبر است از ناحیه قدما است - مگر موارد كمى - و روشن نیست كه مبناى قدما در عدالت چیست، آیا ملكه حسن ظاهر، یا عدم ظهور فسق است؟ به علاوه ملكه، خلاف ظاهر قدما است و باز روشن نیست كه قدما چه چیزى را در عدالت معتبر مىدانند و اینكه عدد گناهان كبیره چه اندازه است، به علاوه چیزهاى دیگرى كه اختلافى است. با اینكه قدما، امامى را چون دیگران توثیق مىكنند تا آنجا كه اهل غلوّ و مانندشان را نیز مانند امامى توثیق مىكنند و بسیار مىشود كه متعرّض مذهب راوى نمىشوند؛ چون به وضوح و یا مانند آن بسنده مىكنند. بلكه این روش و سیره آنان در بیشتر موارد است؛ به علاوه كم اتفاق مىافتد كه بزرگى از قدْح و یا خبرى كه ذمّ او را بازگو كند، در امان بماند. بنابراین چارهاى نیست از ترجیح و یا جمع، و این دو جز بر پایه توجّه به ظنون مجتهد تحقّق نمىیابد. همین طور است وضعیت در باب تعیین مشتركات، موارد دیگر نیز چنین است؛ مانند آنكه گاهى در سند، سقط و یا تبدیل و یا تصحیف و مانند آن اتفاق مىافتد و علاج اینها غالباً با ظنّ است و چه بسا با ظنون ضعیف - همانگونه كه بر آگاهان مخفى نیست - بلكه این ظنون، هیچ قابل مقایسه با شهرت بین اصحاب نیست. خلاصه اینكه معاصران امامان علیهم السلام و قریب العهدهاى آنان، مبناى عملىشان بر پایه اخبار ثقات به طور عموم و غیر ثقات با قرینه استوار است، و برخى از روایات را نیز ردّ كردند؛ چون به تواتر ثابت شده است كه دروغ گویان بر امامان دروغ مىبستهاند، ولى این اقسام سه گانه (1 . اخبار ثقات، 2 . اخبار غیر ثقات - البته همراه با قرینه، 3 . اخبار كذب) بر ما مخفى شده است و علم به آنها برایمان ممكن نیست - آنگونه كه در كتاب فوائد گذشت - همانگونه كه احكام امامان نیز بر ما مخفى شده است و راه علم بسته شده است؛ بنابراین باید تمییز بین اقسام را بر پایه ظن مبتنى ساخت - آنگونه كه در خود احكام امامان علیهم السلام بر همین پایه مبتنى مىسازیم - و دلیل ما در همه موارد یكى است. آنگونه كه گذشت و از آنچه گذشت، فساد این گفته روشن مىشود كه: شرط در حجّیّت خبر منجبر این است كه عمل مشهور بر پایه همان خبر باشد (با استناد به آن خبر)، نه اینكه عمل مشهور مطابق خبر باشد، وجه فساد این است كه ملاك اگر حصول ظن به صدق آن خبر از راه تبیّن باشد، قطعاً حجّیّت بر محور همان ظن مىباشد و تردیدى نیست كه ظن در سایه موافقت خبر با مشهور بین اصحاب پدید مىآید؛ چون روشن است كه مشهور، حق است و خبر موافق با مشهور نیز حق خواهد بود. بله، اگر خبر اضافه بر آنچه مفاد مشهور است چیزى داشته باشد، در حجّیّت مازاد اشكال پدید مىآید. هم اكنون با توجه به آنچه یادآورى شد روشن است كه گفته مدارك درست نیست، مدارك گفته: شهرت اگر به حدّ اجماع برسد، آن شهرت حجّت است نه خبر؛ و اگر به حدّ اجماع نرسد كه هیچ ارزشى ندارد. اضافه كنید بر مطالب گذشته این را كه ایمان و اسلام و عدالت و دیگر شرایط، شرط حجّیّت خبر در نزد صاحب مدارك هستند؛ با اینكه هیچ كدام از اینها خودش به تنهایى حجت نیست و خبر بدون این شرایط حجت نیست؛ چرا كه این شرایط در خبر، معتبر و شرط است. همین طور است همه ظنون اجتهادى مربوط به سند و دلالت و رفع تعارض خبر و مانند آن؛ چرا كه آنها اگر در ارتباط با ادلّه پنجگانه نباشد، حجّت نیست و ادلّه هم بدون آنها حجّت نیست و بر همین روال است شرایط دیگر در ارتباط با آن ادلّه. باز از آنچه گذشت روشن گشت كه اگر بین خبر ضعیف منجبر به شهرت و بین خبر صحیح غیر منجبر تعارض شود، ضعیف بر صحیح مقدّم خواهد بود، همانگونه كه روش همه قدما و اكثر متأخّران است - و این بر آگاهان پوشیده نیست، و دست گذاشتن و مشخص كردن موارد این تقدیم بسیار طولانى خواهد شد - به ویژه پس از توجه به اینكه عدالت شرط پذیرش روایت است و با وجود شرط در خبر صحیح و عدم وجود شرط در خبر ضعیف، هرگز از صحیح جدا نمىشوند و به ضعف رو نمىآورند جز به انگیزه مهمّى و خصوصاً پس از آنكه دیدهاند عالمان اهل خبره و فن یا قریب العهد به امامان، مشایخ اجازه و مؤسّسان مذهب شیعه، متكفّلان ایتام امامان علیهم السلام پس از غیبت، فقیهان شیعه در زمان حضور و غیبت، مجدّدان دین رسول صلّى الله علیه وآله در هر قرن و اوّل هر صد سال، حجّتهاى خدا بر بندگان به نصّ امامان علیهم السلام و حاكمان مردم به تصریح امامان علیهم السلام در مقبوله ابن حنظله و روایت ابى خدیجه هستند. همین طور دیگر چیزهایى كه در مقام و منزلت عالمان رسیده و از حالت آنان آشكار مىشود و باز خصوصاً پس از ملاحظه این نكته كه عالمان، تقلید را بر مجتهد حرام مىدانند و لازم مىدانند كه تمام توان خویش را به كار گیرند و دستور احتیاط مىدهند و در احتیاط و اهتمام به آن و عدم تسامح اصرار مىورزند. به علاوه اینكه اینان بسیارند و همه با هم توافق كردهاند، با اینكه در تأسیس اصول و تفریع فروع نهایت اختلاف را دارند، تا آنجا كه یك نفرشان در فقه اختلاف زیاد دارد، چه برسد به مجموعشان. به اینها اضافه كنید جهات دیگرى را كه ما در باب حجّیّت اجماع عالمان در كتاب الفوائد الحائریّة والرسائل الاصولیّة آوردهایم. پس بنگر و دقت كن.»1 نیز وحید بهبهانى - قدّس سرّه - در همین كتاب الفوائد الحائریّه در جای دیگری مىنویسد: «با ظنّى بودن خبر واحد آشنا هستى و بحث درباره حجّیّت خبر واحد مشهور است و براى حجّیّت آن به اجماع و مفهوم آیه «إن جاءكم فاسق» و اینكه باب علم بسته است و تكلیف باقى است، استدلال شده است. اجماع اگر به طور قطع آورى ثابت باشد، تنها از آن در حجّیّت خبر واحد فی الجمله، نه حجّیّت هر خبرى به طور عموم، استفاده مىشود. بالاتر اینكه اجماع داریم كه هر خبرى حجّت نیست و روشن است كه آنچه از اجماع به دست مىآید، حجّیّت تنها اخبار ثقات است و همچنین است مفهوم آیه. اما دلیل اخیر یعنى انسداد، گرچه آنچه از آن به دست مىآید عامّتر و گستردهتر از حجّیّت خبر ثقات است، ولى آنچه از آیه و اجماعى كه شیخ در عده ادعا كرده آشكار است - و درستىاش با توجه به علم رجال و غیر آن به دست مىآید - اشتراط عدالت است؛ ولى نه به این شكلى كه صاحب مدارك و هم فكرانش فهمیدهاند كه خبر غیر عادل هرگز حجّت نباشد و انجبار به عمل اصحاب و غیر آن فایدهاى براى خبر غیر عدل نداشته باشد، بلكه این فهم خلاف معروف بین اصحاب است - آنگونه كه در تعلیقه آوردهایم - و گذشته از اینكه بر خلاف نظر معروف اصحاب است غلط هم هست؛ چرا كه مقتضاى آیه این است كه پس از تثبّت مىتوان به خبر غیر عدل عمل كرد و مبناى شیعه همیشه و همهجا بر همین بوده است. بنابراین عدالت، شرط عمل به خبر بدون تثبّت است نه مطلقاً.» آنگاه وحید بهبهانى مىافزاید: «عدالتى كه شرط است، ظنون درباره آن كافى است - آنگونه كه در فائده ششم اشاره داشتیم - بلكه حتى ظنون ضعیف نیز كافى است؛ مثل اینكه على بن حكم به قرینه روایت احمد بن محمد از او همان كوفى است؛ چون در رجال آمده كه احمد بن محمد از على بن حكم كوفى نقل مىكند، در حالى كه احمد از عدّه زیادى نقل مىكند و همیشه رجالیّون نام همه افراد را ذكر نمىكنند (بنابراین معلوم نیست كه همان كوفى باشد، ولى ظنّ ضعیفى به آن سوى مىرود). خلاصه اینكه درباره عدالت، ظنون مبنى هستند، چه بگوییم كه عدالت از باب شهادت است یا از باب خبر یا از باب ظنون اجتهادى كه هر كدام طرفدارانى دارد. اكتفاء به ظنون در عدالت از این جهت است كه اگر به ظنون بسنده نشود، لازمهاش بسته شدن باب تكلیف است و این به همین شكل در ارتباط با تثبّت نیز جارى است؛ زیرا عمل شیعه به اخبار غیر عدول چند برابر عمل به اخبار عدول است. چگونه مىشود كه در عمل به اخبار عدول ظنون كافى باشد، ولى در عمل به اخبار غیر عدول ظن كافى نباشد، با اینكه مانع و مقتضى در هر دو جا یكى است. نیز چه فرق است بین اشتراط عدالت و دیگر اقسام بلكه خبر منجبر با عمل اصحاب به مراتب قوىتر از خبر صحیح و شایستهتر به پذیرش است؛ و بناى فقیهان همیشه و در همهجا تا زمان صاحب مدارك اینگونه بوده است. و از آنچه گفته شد ظاهر گشت كه خبر موثّق به طور عموم حجّت است؛ چرا كه تثبّت ظنّى در سایه گفته موثّقان حاصل مىآید و اجماعى كه شیخ در عده آورده از آن به دست مىآید كه منظورش عدالت به معناى اعمّ است كه شامل موثق نیز خواهد شد. این نكته از عمل شیعه به دست مىآید و از آیه چیزى كه آسیبى به این عمل برساند بر نمىآید؛ چون ظاهر فسق، طبق عرف، همان فسق جوارحى است نه جوانحى و عقیدتى - آنگونه كه در تعلیقه تحقیق كردهایم - به علاوه كه از كلام آنان تثبّت حاصل مىشود. اما خبر حسن؛ بسیارى از اخبار حسن حجت است و آن همان كه تثبت ظنى از آن به دست مىآید و همچنین است خبر قوى، و اسباب تثبت ظنى از تعلیقه ما به دست مىآید و ما به اسباب تثبت ظنى به اجمال در فائده بیست و دوم اشاره خواهیم كرد و هر كسى كه طالب تفصیل مطلب است، به فائده بیست و دوم مراجعه كند. این روش و شیوه - همانگونه كه ما در تعلیقه اثبات كردهایم - روش مجتهدان قدما و متأخّران است به استثناى كمى از آنان.»2 وحید بهبهانى باز در الفوائد الحائریّة، همان جا مىنویسد: «بدان كه پس از صاحب معالم و صاحب مدارك، این برنامه شایع شد كه اخبار معتبر ما را كه قدماى از فقیهان و بلكه متأخران آنان نیز آنها را معتبر مىدانستند - آنگونه كه در تعلیقه روشن كردم و به اثبات رساندم - اینان بسیار رد مىكردند، به این دلیل كه از امارات رجالى جز توثیق و كمى از اسباب حُسن را معتبر نمىدانستند و به همین دلیل وضعیت فقه و فتاواى آنان مختل گردید و بنا را بر عدم ثبوت غالب مسائل فقهى گذاشتند و این كار غلط بود؛ چون اسباب ظنّى تثبّت در نهایت كثرت وجود دارد و در پدید آمدن ظنّى قوى از آنها، هیچ تأمّلى نیست. قبلاً گذشت كه ظن در تثبّت به مانند ظن در ثبوت عدالت، بدون هیچ تفاوتى معتبر است و این اسباب ظنآور را فقیهان در كتابهاى استدلالى حدیثى، و رجالیّون در علم رجال معتبر دانستند؛ بنابراین باید این اسباب ظنآور را شناخت و بدانها توجه داشت تا اخبار بسیارى كه معتبر هم هست را رد نكند و با روش فقیهان شیعه - چه قدما و چه متأخّران - مخالفت نكند و در حیرت و تردید در اكثر مسائل فقهى قرار نگیرد و آنگاه رها شود و یا از مجتهدان تقلید گردد.» آنگاه مرحوم وحید بهبهانى چهل و چهار سبب ظنآور را یادآور مىشود و مىنویسد: «اسباب و امارات از این دست است: 1. راوى از اصحاب اجماع باشد. 2. راوى از كسانى باشد كه دربارهاش گفتهاند که در حدیث ثقه است. 3. اینگونه تعابیر درباره افراد، مانند تعبیر «اُسند عنه» است كه این تعبیر ظاهراً مدح است؛ به این معنا كه بر حدیثى كه از وى شنیده شده است اعتماد مىشود. حتى گفته شده است كه این مانند توثیق است. 4. و تعبیر «لا بأس به» یعنى مشكلى ندارد و شاید منظور این باشد كه از هر جهت مشكلى ندارد و شاید بر همین پایه است كه گفتهاند: این جمله در حق كسى، توثیق اوست. این را میرزا محمد در كتاب رجالى متوسطش نزدیك به حُسن دانسته است و مشهور است كه این تعبیر افاده حسن مىكند. نیز گفته شده است كه معنایش این است كه مذهب و روایت این راوى مشكلى ندارد و در هر صورت مشهور این است كه حسن فرد را مىرساند. 5. و تعبیر «عین و وجه» به این معناست كه او از جمله شخصیتها و برجسته است. نیز گفته شده است كه این دو واژه عدالت فرد را مىرساند و قوىتر از این دو تعبیر، این تعبیر است كه «یكى از اعیان شیعه» و یا «یكى از شخصیتهاى اصحاب ماست». 6. و تعبیر «مضطلع بالروایة» یعنى براى روایت، قدرت و برترى دارد. 7. و تعبیر «سلیم الجنبة» گفته شود یعنى سلیم الاحادیث و سلیم الطریقه است؛ یعنى احادیثش درست و روشش سالم است. 8. تعبیر«خاصّىٌ» (كه ظاهراً یعنى از شیعه است). این تعبیر را دایىام (یعنى مرحوم مجلسى) مدح دانسته است. 9. تعبیر «قریب الأمر» این را اهل درایه مدح گرفتهاند. 10. راوى از مشایخ اجازه باشد و متعارف این است كه این را مدح مىدانند. از بعضى استفاده مىشود كه این تعبیر دلالت بر توثیق دارد، و از برخى به دست مىآید كه بالاترین درجه وثاقت را مىرساند. شهید ثانى معتقد است كه مشایخ اجازه نیازى به اینكه آنان را توثیق كنند ندارند. نیز گفته شده كه تعدیل راوى با این تعبیر، روش بسیارى از متأخّران است. 11. راوى وكیل امامان علیهم السلام باشد و گفته شده كه امامان علیهم السلام شخص فاسق را وكیل خویش نمىكردند. 12. راوى از كسانى باشد كه روایت ثقه و یا فرد بزرگى را به دلیل روایت این راوى رها كنند و یا تأویل برند، و روایت این راوى را بر آن فرد ثقه و بزرگ ترجیح دهند، و یا روایت این فرد را در برابر روایت آن دو قرار دهند (دقت كن). 13. راوى كثیر الرّوایه باشد، و نزد شهید - قدّس سرّه - این موجب مىشود كه به روایت او عمل كنیم، اگر دربارهاش حرفى نباشد. از علامه نقل شده كه این یكى از اسباب قبول روایت است و گفته شده كه از شواهد وثاقت است و باز گفته شده است که از اسباب حسن و قوّت است و بالاتر از كثرت روایت، كثرت سماع روایت است. 14. راوى از كسانى باشد كه از او و یا از كتابش عدّهاى از اصحاب روایت كنند، این خود از امارات اعتماد بر شخص است. چه بسا این نكته از گفتار نجاشى درباره عبداللَّه بن سنان استفاده مىشود. 15. عكس شماره 14، به این شكل كه دربارهاش بگویند: او از عدّهاى روایت دارد. چه بسا كه این جمله در مقام مدح آن شخص آمده باشد. 16. روایت بزرگان از وى؛ و چه بسا این، اشاره به وثاقت فرد داشته باشد، همانگونه كه در تعلیقه آوردیم، به ویژه اگر آن بزرگان از كسانى باشند كه درباره روایت از مجاهیل و مانند آن اشكال كنند یا در میان آن بزرگان كسى چون احمد بن محمد بن عیسى باشد كه به نقل از مجاهیل اشكال مىگیرد. 17. صفوان بن یحیى و یا ابن ابى عمیر و یا ابن ابى نصر بزنطى از او روایت كنند، چون در عده آمده است كه اینان جز از ثقه روایت نمىكنند، و محقّقان - یعنى میرزا محمد و شیخ محمد و صاحب ذخیره - بر این باورند كه این از امارات وثوق و قبول روایت است و نزدیك به این سه نفر (یعنى صفوان و ابن ابى عمیر و بزنطى) است على بن حسین طاطرى و محمد بن اسماعیل بن میمون و جعفر بن بشیر و كسانى كه از این دو نفر اخیر روایت مىكنند؟ (دقت كنید). 18. روایت على بن حسین فضّال از فردى. این باز به همان دلیلى است كه گفته شد و در حالاتش روشن شده است كه روایت ایشان از مرجّحات است (ملاحظه و دقت شود). 19. او را به عنوان معرف یك ثقه و فرد بزرگى محسوب كنند. 20. او را از كسانى بدانند كه از ثقات نقل مىكند، و این خود مدح و اماره اعتماد است. 21. روایت از شخصى كه مشترك است و زیاد روایت كردن از او، و نیاوردن علامتى كه او را از فرد ثقه جدا سازد. 22. اعتماد یكى از مشایخ بر او، آنگونه كه از خلاصه و نجاشى و على بن محمد بن قتیبه استفاده مىشود؛ بنابراین اگر گروهى از عالمان بر او اعتماد كنند، او رتبه قابل توجهى از اعتماد را دارد؛ به ویژه اگر زیاد بر او اعتماد كنند. 23. اعتماد قمىها بر یك فرد و بر روایاتش؛ چرا كه قمىها هر كسى را كه از مجاهیل نقل مىكرد و بر مراسیل تكیه داشت، از قم بیرون مىكردند. 24. همه روایات فرد و یا اكثرش درست و معقول باشد. 25. اتفاق اكثر و یا همه بر حكم به صحّت حدیثى كه این فرد در سند آن است. 26. در سند روایتى باشد كه به سند آن روایت، از جهت حضور دیگر افراد - نه این فرد - اشكال گرفته شده باشد. و چه بسا از بعضىها استفاده مىشود كه این دلیل وثاقت آن فرد است، و از بعضى بر مىآید كه دلیل مدح و قوّت است و بعضى مىگویند كه مدح هم استفاده نمىشود (دقت كنید). 27. حضور روایت در كافى یا من لا یحضره الفقیه به دلیل آنچه مؤلّفان این دو كتاب در ابتداى كتاب گفتهاند و عدهاى بر گفته آنان اعتماد كردهاند. 8 . اگر روایت در هر دو كتاب حضور داشته باشد، این خود نشان اعتماد قابل توجه و بالایى است؛ و اگر در كُتُب اربعه باشد و قدحى در آن نشده باشد، این در نهایت مرتبه توجّه و اعتماد است؛ و اگر در دیگر كتابها هم باشد كه بالاتر و بیشتر قابل اعتماد است. هر چه در كتابهاى بیشترى حضور داشته باشد، بیشتر قابل اعتماد است. 29. كافى یا من لا یحضره الفقیه زیاد از فردى روایت كنند، این خود دلیل وثاقت گرفته شده است؛ به ویژه اگر هر دو كتاب اِكثار روایت داشته باشد. 30. جماعتى كه به خبر واحد عمل نمىكنند، اگر به خبرى عمل كردند - افرادى چون سید مرتضى و ابن ادریس و دیگران - این دلیل قطعیّت این روایت است؛ در نتیجه در نهایت قوّت خواهد بود. 31. این تعبیر كه «معتمد الكتاب والحدیث» و چه بسا این تعبیر در مقام توثیق دانسته شده است. 32. این تعبیر كه با حدیث و روایت آشنا است. 33. این تعبیر كه یكى از فقیهان ماست. این تعبیر جلالت و بزرگى فرد را مىرساند و چه بسا اشاره به وثاقت دارد، به ویژه با توجه به اشتراط عدالت در فقیه و عبارت نجاشى درباره اسماعیل بن عبد الخالق به این حقیقت یاد شده اشاره دارد. نیز نزدیك به این تعبیر، تعبیر «فقیهٌ» بدون من فقهائنا است. 34. تعبیر «فاضل دیّن» یعنى فاضل و دیندار است. 35. این تعبیر كه از فلانى وجیهتر است، در صورتى كه فلانى ثقه و وجیه باشد؛ و همچنین تعبیر صادقتر از فلانى و یا اوثق از فلانى است. 36. توثیق ابن فضّال و ابن عقده و ممكن است كه عدالت هم ثابت شود؛ چون از امارات اجتهادى است، و لذا دایىام با همین، حكم به عدالت مىكند و عالمان رجال هم بر آن اعتماد دارند - آنگونه كه بر آگاهان روشن است - اما توثیق ابن نمیر و مانند وى، چه بسا كه با توجه به اعتماد مشایخ به آن قوّت و اعتمادْ استفاده شود. 37. ثقه از گروهى و یا از بیش از یك نفر و یا از استادانش نقل كند، در این صورت اگر یقین و یا ظن به حضور ثقهاى در میانشان باشد، حدیث صحیح خواهد بود و گرنه باز ممكن است از صحاح محسوب شود و ظاهراً گمان مىرود كه كمتر از صحیح نیست. 38. محمد بن احمد بن یحیى از او روایت كند و او از جمله كسانى كه قمّیّون آنها را استثنا كردهاند نباشد، و این شهادت به عدالت و صحّت است و جماعتى از محققان - چون سیّد داماد و صاحب ذخیره - این عقیده را دارند. همچنین است قضیه درباره استثناء قمّیّون غیر از محمد بن احمد را، مانند استثناء روایت محمد بن عیسى از یونس، در این نیز شهادت بر آن است كه اسماعیل بن مرار و صالح بن سندى، مقبول الروایة هستند. 39. بزرگى، فردى را ذكر كند و بر او ترضى و ترحم داشته باشد؛ یعنى رضى اللَّه عنه و یا رحمه اللَّه دربارهاش بگوید و واضح است كه این از علامات حسن است. 40. ثقه بگوید: ثقهاى برایم حدیث كرد. از این جمله ظن به وثاقت حاصل است و نشناختن آن فرد و احتمال اینكه او نزد ما ضعیف باشد ضررى ندارد؛ چون این بر خلاف اصل و ظاهر است. 41. ثقه بگوید : گمان نمىكنم مگر اینكه این، همان فرد ثقه باشد. شیخ محمد فرموده است: ظاهر عالمان، عمل به این گفته و ترتیب اثر بر آن است. بعد اشكال كرده كه ظن حجّت نیست، مگر اینكه اجماع بر حجّیّت آن باشد، و تحقق اجماع در اینجا در نهایت بُعد است؛ ولى روشن است كه با گفتار گذشته ما این اعتراض فاسد است. 42. راوى از كسانى باشد كه شیخ در عده، اتفاق شیعه بر عمل به روایات آنان را ادّعا كرده باشد. اینان سكونى، حفص بن غیاث، غیاث بن كلوب، نوح بن دراج و سنىهاى مشابه اینان، مثل طلحة بن زید هستند، بلكه شیخ طوسى تصریح كرده كه سكونى و مانندش ثقات هستند. همچنین از كسانى كه ادّعا شده است که شیعه متفق بر عمل به روایات آنان است، عبداللَّه بن بكیر، سماعة بن مهران، فرزندان فضّال، طاطریون، عمّار ساباطى، على بن ابى حمزه بطائنى و عثمان بن عیسى است. 43. راوى در سندى قرار گیرد كه علامه حلّى - قدّس سرّه - حكم بر صحّت آن دارد. 44 . صدوق، طریقى به سوى او داشته باشد، و دایىام این را موجب حسن خبر مىشناسد. 45. درباره مدح و یا وثاقت او حدیثى غیر صحیح رسیده باشد و مشایخ نیز به آن حدیث اعتنا كرده باشند.» آنگاه وحید بهبهانى در پایان مىافزاید: «هر كس كه تحقیق بیشتر درباره آنچه گفته شد و نیز چیزهایى دیگر را طالب است، به تعلیقه ما مراجعه كند. از امارات، موافقت حدیث با حكم عقل و یا تجربه است، مثل اینكه در روایت آمده است كه خواندن آخر سوره كهف براى بیدار شدن در ساعتى كه منظور است مفید است، و یا قرائت سوره هل اتى در نماز صبح روز دوشنبه و پنج شنبه براى محافظت الهى از شرّ این دو روز مجرّب است و نمونههاى دیگر. خلاصه اینكه قراین بسیار است و براى مجتهد آشكار.» محقّق حلّى - قدّس سرّه - در مقدمه معتبر میگوید: «حشویه در عمل به خبر واحد، راه افراط را پیش گرفته است تا آنجا كه تن به هر خبرى مىدهد و توجه ندارد كه پذیرش هر خبر (بدون شرط) تناقض آفرین است؛ چرا كه از همین خبرها گفته پیامبر است كه فرمود: پس از من كسانى كه به من دروغ مىبندند زیاد مىشوند و باز گفته امام صادق علیه السلام است كه براى هر فردى از ما امامان، فردى است كه بر آن امام دروغ مىبندد. برخى هم از این افراط كوتاه آمده و گفتهاند: هر روایتى كه سندش سالم باشد، مورد عمل قرار مىگیرد. این گروه ندانستهاند كه دروغگو، گاه راست مىگوید، و فاسق، گاه صادق مىشود. اینان ندانستهاند كه این روش (یعنى پذیرش تنها روایت با سند سالم) موجب طعن به عالمان شیعه و تضعیف مذهب است؛ چرا كه صاحب كتابى یافت نمىشود جز اینكه گاه به خبر ضعیف چون خبر عادل عمل مىكند. باز عدهاى در ردّ خبر [واحد] راه افراط رفتهاند تا آنجا كه حجّیّت خبر واحد را عقلاً و نقلاً محال دانستهاند. عدهاى هم كوتاه آمده و از نظر عقلى مانعى در راه حجّیّت خبر واحد ندیدهاند، ولى معتقدند كه شرع اجازه عمل به خبر واحد را نداده است. همه این اقوال از راه منحرف [است] و اعتدال و میانه روى به حق نزدیكتر است؛ بنابراین هر خبرى كه اصحاب آن را پذیرفتهاند و یا قراین، بر صحّت آن دلالت دارد، بر آن عمل مىشود؛ و خبرى كه اصحاب از آن اعراض كردهاند و یا شاذّ است (یعنى قراین گواه بر آن نیست)، باید كه طرح شود ...»3 «ملاك نزد ما درباره جواز عمل به روایت، اتّصاف روایت به صحّت مصطلح نیست؛ و گرنه خبرى كه بتوانیم عدالت راویان آن را به طور قطع اثبات كنیم بدون مسامحه در راه اثبات عدالت، و بدون عمل به ظنونى كه حجّیّت آن ثابت نیست وجود ندارد، بلكه ملاك، وثاقت راوى و یا وثوق به صدور روایت است؛ گرچه این وثوق به واسطه قراین خارجیهاى باشد كه عمدتاً همان تدوین روایت در كتب اربعه و یا گرفته شدن روایت از اصول معتبره است. البته با شرط توجه اصحاب به روایت و عدم اعراض از روایت. شكى نیست كه گفته بعضى به اینكه فلانى ثقه است یا غیر این لفظ از الفاظى كه در مقام تعدیل راوى بدان اكتفا مىكنند، در پدید آوردن وثوق بیشتر از اخبار اینان، به اینكه آن شخص از مشایخ اجازه است، نمیباشد و به همان دلیل كه بدان اشاره رفت، روش من بر ترك تفحّص از حال راویان، و اكتفا كردن در مقام توصیف روایت به صحّت بر اینكه روایت در زبان مشایخ قبلى كه از حال راویان آن فحص كردهاند موصوف به صحّت باشد، است.»4 مرحوم صاحب مصباح الفقیه، كاملاً به سختگیرى در پذیرش روایات توجه داشته و هر دو جهت كه مایه سختگیرى است از دید او مخفى نمانده است؛ 1. حجّیّت تنها خبر ثقه. 2. تأكید بر لزوم تعبیر ثقه یا عدل درباره راوى. ایشان كاملاً این دو جهت را نفى مىكند و نظر ایشان چنین مىشود: 1. حجّیّت خبر موثوقٌ به، با این بیان كه ملاك، وثاقت راوى و یا وثوق به صدور روایت است. 2. كفایت تعابیر دیگر براى اثبات وثاقت راوى (چرا كه ملاك اصلى حصول وثوق است). مرحوم محقق همدانى جدّاً ریشه سختگیرىهاى سندى را خشكانده و راه اعتدال را پیش گرفته است، راهى كه اكثریّت قریب به اتفاق همه فقیهان شیعه، قولاً و عملاً بدان پایبند هستند. مجلسى اول در روضة المتّقین فی شرح من لا یحضره الفقیه مینویسد: «در این هنگام آشكار مىشود که افراط بعضى از معاصران در اینكه علم به این اخبار داریم، بلكه به هر خبرى كه منسوب به امام علیه السلام باشد، گرچه از عامّه باشد. همچنین تفریط بعضى با رد كردن هر خبرى به این دلیل كه از آحاد است، و تنها ظن مىآورد و ما نهى از پیروى از ظن داریم. این دو نظر خارج از حدّ اعتدال است. بلكه ظاهر آن است كه مىتوان به خبر صحیح خالى از قرینه عمل كرد، مگر اینكه مخالف با ظاهر قرآن و یا سنت متواتر باشد، بلكه جایز است عمل به خبر غیر صحیح کرد در صورتى كه همراه با قراین باشد، آنگونه كه در بعضى از كتابها اثبات كردهایم و ان شاء اللَّه در كتاب بزرگى آن را به اثبات مىرسانیم ...5 آیة اللَّه العظمى سید محمّد كاظم یزدى - قدّس سرّه – این گونه میگوید: «... این مبنا درباره حجّیّت ظواهر و نیز درباره حجّیّت خبر واحد، نزد ما قوىّ است؛ چرا كه بنای عقلا بر اعتماد به ظواهرى است كه موجب ظن نوعى مىشود مادامى كه ظن شخصى برخلاف آن نباشد؛ و همچنین ادلّهاى كه بر حجّیّت خبر واحد به خصوص دلالت دارد چه اجماع و چه سیره و چه روایات، تنها بر حجّیّت خبرى كه مظنون الصدور به ظن نوعى باشد دلالت دارد؛ البته مادامى كه ظنّ شخصى بر عدم صدور آن بهخصوص قائم نگردد ...» .6 مرحوم آخوند خراسانى، صاحب كفایه میگوید: «و خلاصه گفتار در این زمینه آن است كه ملاك در حصول جبر و یا ترجیح همان دخول در دلیل حجّیّت و یا مرجّحیّت است كه بر مىگردد به دلیل حجّیّت، همانگونه كه ملاك در وهنْ، خروج از دلیل حجّیّت است؛ بنابراین بعید نیست كه ضعف سند خبر با ظن به صدور خبر و یا صحت مضمونش جبران شود و به این شكل خبر مشمول دلیلى شود كه بر حجّیّت خبر موثوقٌ به دلالت دارد ...»7 هم او در حاشیه رسائل مىنویسد: «... و روشن است كه این دسته (از روایات) در این جهت ظهور دارد كه اعتبار وصف وثاقت در مخبر تنها به این دلیل است كه در سایه وثاقت راوى، وثوق به صدور پدید مىآید؛ بنابراین در حقیقت، ملاك وثوق به صدور است نه وثاقت راوى، و در نتیجه اگر وثوق به صدور از راه غیر وثاقت راوى پدید آید، همانند وثاقت راوى اعتبار خواهد داشت؛ و روشن است كه علل وثوق به صدور، منحصر به وثاقت راوى نیست، بلكه اسباب و علل پدید آورنده وثوق به صدور در روایات كتب معتبر به ویژه كتب اربعه كه در همه زمانها و مكانها محور است و كتابهاى دیگرى كه در اعتبار به مانند كتب اربعه است، جدّاً فراوان است. یكى از اسباب و علل وثوق آفرین، حضور روایت در بیش از یك اصل از اصول معتبر و متداول در زمانهاى پیشین است. دیگر تكرّر یك روایت گرچه در یك اصل و كتاب با طریقهاى گوناگون و سندهاى متعدد و معتبر است. دیگر سبب و علت وثوق، حضور روایت در یك اصل و كتاب است كه انتساب آن به كسانى چون زُراره و همانندانش كه همه اجماع دارند بر پذیرش و تصدیقشان و اتفاق كردهاند بر تصحیح آنچه از آنان رسیده است، همچون صفوان بن یحیى و همانندانش. دیگر سبب وثوق این است كه روایت از كتابهایى باشد كه بین گذشتگان وثوق و اعتماد بر آنها شایع بوده است، گرچه مؤلّفان آنان از امامیّه نباشند. همینطور دیگر اسباب و علل وثوق آفرین كه اكثر آنها در كتابهاى مرجع در احکام وجود دارد. گواه این سخن كه ملاك، وثوق به صدور است به طور مطلق این است كه طبق تصریح شیخ بهایى در كتاب مشرق الشمسین - متعارف بین قدماى اصحاب - این است كه آنان به روایتى كه همراه با معاضدتی باشد که اعتماد بر آن را تأیید مىکند و یا با چیزى همراه باشد كه موجب وثوق و اعتماد به آن گردد، صحیح اطلاق مىكردهاند؛ و تقسیم روایت به انواع چهارگانه مشهور، بین قدماى اصحاب، شناخته شده نبوده و این تقسیم از زمان علامه حلّى - قدّس سرّه - مطرح شده است.»8 گفتار مرحوم صاحب كفایه از چند جهت بسیار حائز اهمیت است: 1. حجّیّت [داشتن] خبر موثوقٌ به، نه تنها حجّیّت خبر ثقه و استفاده این مبنا از روایات حجّیّت خبر واحد. 2. اشاره به برخى از اسباب حصول وثوق به صدور جداى از وثاقت راوى. 3. اشاره به این نكته كه كتب روایى مرجع در احكام، اكثر اسباب وثوق به صدور را داراست. 4. اشاره به این جهت كه وثوق به صدور، به طور عام مورد توجه قدماى اصحاب بوده است. در کتاب فوائد الاصول چنین آمده است: «قدر متیقن این است كه این روایات، دلالت بر حجّیّت خبر موثوقٌ به دارد، چه وثوق به صدور آن و چه وثوق به مضمون آن باشد؛ آنگونه كه ترجیح به مشهور بودن روایت بین راویان و یا ترجیح به وثاقت راوى و عدالت راوى وثوق صدورى را مىرساند؛ چون این مرجّحات همه به اعتبار خبر موثوق الصدور بازگشت دارد و ترجیح به موافقت با قرآن و مخالفت با عامّه بر حجّیت خبر موثوق المضمون دلالت دارد و از همین مجموع روایات است روایاتى كه امامان علیهم السلام برخى از یاران خویش را براى گرفتن فتوى و روایت به برخى از یاران خود ارجاع مىدهند مانند ارجاع امام صادق علیه السلام به زراره. حضرت فرمودند: اگر حدیثى را خواستى، به این فرد كه نشسته است مراجعه كن و اشاره فرمود به زراره. نیز باز گفته امام صادق علیه السلام كه فرمود: هر چه را زراره از پدرم روایت مىكند، باید پذیرفت و رد آن جایز نیست. همچنین مانند قول امام علیه السلام كه عمرى ثقه است و هر چه را عمرى از من برایت آورد، او از من نقل مىكند. نیز دیگر روایاتى كه از همه آنها حجیت و اعتبار خبر موثوق به دست مىآید و این اخبار فراوان است. از این مجموعه است روایاتى كه دلالت دارد بر رجوع به راویان و یا عالمان، مانند گفته امام علیه السلام در خبر احتجاج: و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا ...، در حوادثى كه پدید مىآید به راویان حدیث ما مراجعه كنید. باز از این مجموعه است روایاتى كه رجوع به كتب بنى فضّال را مطرح مىسازد و اشكالى نیست كه از مجموع این روایات، اعتبار خبر موثوق به، به دست مىآید، بلكه از برخى روایات استفاده مىشود كه اعتماد بر خبر ثقه نزد یاران امامان علیهم السلام بدون حرف پذیرفته شده بوده است؛ لذا در بسیارى از روایات از وثاقت یك راوى سؤال مىشود به گونهاى كه از آن به دست مىآید كه كبرى - یعنى پذیرش خبر ثقه - مسلّم بوده است و تنها سؤال از صغرى مىشود كه آیا این راوى ثقه است یا نه؟ هرگز توهّم نشود كه این روایات از اخبار آحاد است و استدلال به این روایات براى اثبات حجّیّت خبر واحد كافى نیست، چرا كه اگر اكثر طوائف این اخبار متواتر معنوى نباشد، حداقل مجموع این طوائف متواتر اجمالى است؛ چون علم به صدور بعضى از این روایات از امامان معصوم علیهم السلام داریم. انصاف این است كه فحص در این روایات موجب مىشود كه یقین به اعتبار خبر موثوق به پیدا كنیم.»9 مرحوم مشكینى در حاشیه بر كفایه میگوید: «... تحقیق این است كه ملاك در حجّیّت خبر، اعمّ از این است كه راوى خبر ثقه باشد ... و یا وثوق به صدور خبر پدید آید - از هر راه كه باشد ...»10 در فوائد الاصول مرحوم نائینی آمده است: «اما ادعاى انسداد باب علمى را مىتوان به راحتى نپذیرفت؛ چرا كه ادلّه حجّیّت خبر موثوقٌ به - چه از جهت ظهور و چه از جهت صدور، چه وثوق به خبر از راه وثاقت راوى به دست آید و چه از طریق امارات دیگر - قابل خدشه نیست، بلكه این ادلّه از ادلّه قطعیّه است و با وجود این ادلّه، جایى براى ادّعاى انسداد باب علمى در معظم فقه نمىماند؛ چرا كه خبر موثوق به بحمداللَّه براى معظم احكام كافى است؛ به گونهاى كه از رجوع به اصول عملیّه در شبهاتى كه خبر موثوق به نباشد، محذورِ خروج از دین و یا مخالفت با علم اجمالى و یا چیزى از این دست پدید نمىآید. از اینجا آشكار مىشود كه بحث از دلیل انسداد با طول و تفصیل مباحثش، كم فایده است و اثر مهمى بر آن مترتّب نمىشود؛ چرا كه اساس آنچه انسداد باب علمى است باطل است. بله اگر ما قائل به گفته محقّق قمّى شویم كه اعتبار ظهورات را منحصر به مقصودین بالإفهام مىداند، و اشكال آن را نادیده بگیریم یا بگوییم كه نهایتاً آنچه از ادلّه متقدّم به دست مىآید، تنها حجّیّت خبر صحیح اعلائى است؛ یعنى خبرى كه همه سلسله سندش امامى، و هر كدام از راویان در همه طبقات، از سوى دو عادل، حكم به عدالتشان داده شده باشد، در این صورت دلیل انسداد میدانى پیدا مىكند، بلكه چارهاى جز تن دادن به انسداد نیست؛ چرا كه خبر صحیح اعلائى با این اوصاف چون خبر متواتر محفوف به قرینه قطعیّه كمتر است و به معظم فقه نمىرسد، ولى ادلّه متقدّم، اعتبار بیش از این را مىرساند و آن حجّیّت مطلق خبر موثوقٌ به - آنگونه كه به تفصیل گذشت - است و با وجود حجّیّت خبر موثوقٌ به، نوبت به دلیل انسداد نمىرسد تا حجّیّت مطلق ظن از آن به دست آید.»11 همچنین در این کتاب آمده است: «براى اثبات حجّیّت خبر موثوقٌ به، ادلّهاى كه گذشت كافى است و عمده آن ادلّه، سیره عقلائیّه است كه شارع از آن منعى نكرده است.»12 آیت اللَّه العظمى خوئى - قدّس سرّه – به نقل از حاج شیخ محمد حسین نائینى - قدّس سرّه - میگوید: «از شیخ استاد، شیخ محمد حسین نائینى در جلسه بحثش شنیدم كه مىفرمود: مناقشه در سندهاى روایات كتاب كافى كار عاجزان است (یعنى كسانى كه نمىتوانند از عهده فهم و درایت احادیث بر آیند).»13 مرحوم محقّق عراقى - قدّس سرّه - درباره جبر روایت سنداً و دلالتاً به واسطه ظن مىنویسد: «موضوع سخن گاه در جابر بودن ظن یا موهن بودن آن براى سند است و گاه در جابر بودن و موهن بودن آن براى دلالت؛ اما درباره جابر بودن و موهن بودن ظن براى سند روایت، اجمال سخن در آن این است كه این حقیقت با توجه به مبانى مختلفى كه در باب حجّیّت روایت است تفاوت مىیابد (و مبانى از این دست است): 1. مبناى حجّیّت روایت، مطلق وثوق شخصى به صدور روایت از امام علیه السلام باشد، گرچه این وثوق از خارج از روایت پدید آید. 2. مبناى حجّیّت روایت، وثوقى باشد كه از خود روایت با توجه به مزایاى داخلى روایت به دست مىآید، نه مطلق وثوق، گرچه خارج از روایت باشد. 3. مبناى حجّیّت روایت، وثوق نوعىاى باشد كه از امور داخلى چون ظنون رجالى كه در تمییز مشتركات و تحصیل عدالت و وثاقت راوى به كار گرفته مىشود. 4. مبناى حجّیّت روایت، مطلق وثوق نوعى باشد، گرچه از خارج از حدیث پدید آید، چه به طور مطلق و چه مشروط به عدم قیام ظن فعلى بر خلاف آن ...» آنگاه ایشان بر پایه تك تك مبانى در باب حجّیّت خبر واحد، بحث را بررسى مىكند و سپس مىافزاید: «چون تحقیق همان مبناى چهارم است، یعنى ملاك حجّیّت، همان مجرد وثوق نوعى به صدور است گرچه این وثوق از خارج از حدیث به دست آید و مشروط به عدم قیام ظن فعلى بر خلاف هم نیست - همانگونه كه در مبحث حجّیّت خبر واحد گذشت - بنابراین قیام ظن فعلى بر خلافْ، ضررى به حجّیّت روایت نمىزند، مگر با این فرض كه ظن فعلى بر خلافْ از نقصى در روایت باشد كه وثوق نوعى را از بین ببرد. با این بیان واضح گشت كه نیازى به قواعد رجالىاى كه براى تصحیح روایت به كار گرفته مىشود نیست؛ چرا كه نیاز به قواعد رجالى تنها بر پایه مقیّد ساختن وثوق فعلى و یا نوعى به وثوقى است كه از مزایاى داخلى نشئت گرفته باشد، وگرنه بر پایه مبناى مختار ما كه همان كفایت مطلق وثوق نوعى است، گرچه از خارج از حدیث باشد - مانند شهرت فتواهایی كه مستند به روایت باشد - دیگر نیازى به اعمال قواعد رجالى نیست. همانگونه روشن گشت كه با اعراض مشهور از حدیث، لازم است كه حدیث را طرح كرد، گرچه خود حدیث صحیح باشد و راویانش همه از سوى دو عادل تزكیه شده باشند؛ چرا كه اعراض مشهور از چنین حدیثى كشف مىكند كه خللى در سند حدیث است كه ایجاب كرده وثوق به حدیث از بین برود، و از همینرو در میان عالمان، مشهور شده است كه خبر هر چه صحّتش بیشتر باشد، با اعراض مشهور از آن، وهن و ضعفش بیشتر مىگردد ...»14 محقّق عراقى - قدّس سرّه - میگوید: «ثقه در روایات حجّیّت خبر واحد، گرچه ظهور در عدالت راوى بلكه بالاترین درجه عدالت را دارد، ولى ممكن است بگوییم كه وصف عدالت در راوى براى حجّیّت روایت او معتبر نیست و ملاك حجّیّت تنها بر پایه وثوق در نقل روایت است، به گونهاى كه احتمال كذب روایت به درجهاى ضعیف باشد كه عقلا به آن توجهى نكنند، و نیز تعبیر به مأمونیّت در دین و دنیا تنها از این جهت است كه لازمهاش وثوق به حدیث است، نه از این جهت كه مأمونیّت راوى، در حجّیّت روایت او خصوصیت داشته باشد.»15 همچنین میگوید: «و از این روست كه مىبینى بناى اصحاب - رضوان اللَّه تعالى علیهم - بر عمل به خبر موثوقٌ به است، گرچه راوى آن شیعه نباشد؛ اگر بدانند كه راوى در نقل روایت استوار است و از دروغ پرهیز دارد و روایتش خدشه ندارد، گرچه از نظر عقیدتى منحرف باشد و غیر راه مستقیم را بپیماید.»16 و در ادامه: «این خود شاهد درستى است براى آنچه بازگو كردیم كه ملاك حجّیّت نزد عالمان، همان صرف موثوق الصدور بودن خبر از پیامبر یا امامان است، به گونهاى كه احتمال كذب در آن به حدّى ضعیف باشد كه عقلا به آن اعتنایى نكنند، به گونهاى كه اعتناى به احتمال كذب، وسوسه محسوب مىشود. ملاك، موثوق الصدور بودن است نه عدالت راوى و بنابراین در دلالت مجموعه روایات بر حجّیّت خبر موثوقٌ به اشكالى نیست، چه وثوق از حیث صدور و چه از حیث مضمون باشد، همانگونه كه ترجیح به شهرت و شذوذ و ترجیح به عدالت و وثاقت راوى، بر وثوق صدورى و ترجیح به موافقت كتاب و مخالفت عامه بر وثوق مضمونى دلالت دارد.» مرحوم محقّق اصفهانى در این باره میگوید: «سخن درباره جابریّت و موهنیّت به اجمال چنین است، اما درباره جابر بودن، چون دلیل حجّیّت خبر واحد، دلالت بر حجّیّت خبر موثوق الصدور مىكند؛ بنابراین اگر وثوق به صدور خبر پدید آید - گرچه از راه غیر معتبر باشد - موضوع حكم وجداناً و قهراً فراهم شده است و در نتیجه دلیل حجّیّت خبر واحد شامل آن مىگردد.»17 ایشان در ادامه مىنویسد: مع انّ الاعتبار بتحقّق الخبر الموثوق به عندنا ... در ارتباط با گفتار مرحوم اصفهانى تذكر این نكته ضرورى است كه ایشان بر این باور است كه وثوق به خبر باید براى خود ما پدید آید و صرف حصول براى دیگران كافى نیست. ولى در هر حال حجّیّت خبر موثوقٌ به را پذیرفتهاند. مرحوم آیت اللَّه العظمى سید محسن حكیم - قدّس سرّه - میگوید: «آنچه در ادلّه حجّیّت خبر واحد، بدواً به ذهن مىرسد، یكى از سه امر است: 1. حجّیّت خبرى كه با توجه به خود سند مظنون الصدور است، مثل اینكه راوى از كسانى باشد كه ظن به صدق او مىرود. 2. حجّیّت خبر مظنون الصدور، گرچه این ظن به صدور با توجه به چیزى باشد كه از سند بیرون است؛ مانند عمل اصحاب به خبر و اعتماد اصحاب بر خبر. 3. حجّیّت خبر، اعمّ از دو قسم بالا و خبرى كه ظن به صحت و مطابقت مفاد آن با واقع باشد، گرچه با توجه به قراین بیرونى مثل اینكه خبر موافق با فتواى مشهور باشد، گرچه اعتماد مشهور بر خبر ثابت نباشد؛ مانند خبر دعائم و فقه الرضا و مانند آن. ظاهر کلام مصنّف (یعنى صاحب كفایه) استظهار احتمال سوم از ادلّه حجّیّت خبر واحد است، ولى این استظهار، خالى از تأمّل نیست، بلكه قدر متیقن احتمال اول است گرچه احتمال دوم ظاهرتر است.»18 آیت اللَّه العظمى اراكى در كتاب اصول فقه اینگونه میگوید: «ولى باید دانست كه با این روایت، تنها حجّیّت خبر ثقه به دست مىآید نه هر روایتى كه وثوق به صدورش باشد از راه امارات خارجى نه از جهت وثوق به راوى آن. آرى حجّیّت خبر دوم (یعنى خبرى كه وثوق به صدورش پیدا شده (موثوق به) گرچه از راه وثاقت راوى نباشد)، از اجماع به تقریر بناء عقلاء به دست مىآید.»19 آیت اللَّه العظمى اراكى در جای دیگری از کتاب میگوید: «وجه چهارم از وجوه تقریر اجماع، تمسك به بناء عقلا است. شكى نیست كه روش عقلا بر عمل به خبر مفید اطمینان است، گرچه ناقل آن ثقه نباشد و وثوق به صدق به دلیل اماره خارجیه باشد. عادت عقلاء در امور عادىشان بر این پایه استقرار یافته است و این در میان غیر مسلمانان نیز ثابت است حتى كسانى كه دین ندارند ...»20 استاد بزرگوار ما حضرت آیت اللَّه سید محمد حسن مرتضوى لنگرودى (ره) مىنویسد: آنچه به ذهن مىرسد - و بر این باورم كه همه اصحاب بدان پایبندند، گرچه بعضى انكار مىكنند ولى قلباً آن را پذیرفتهاند - این است كه نیاز مبرمى به علم رجال براى تكیه بر روایات موجود در كتابهاى معروف اصحاب ما به ویژه كتب اربعه نداریم ... و علت این عدم نیاز به علم رجال این است كه متأخّرین از اصحاب ما بر این اصطلاح كردهاند كه روایت معتبر را به سه نوع صحیح و حسن و موثّق تقسیم كردهاند؛ به این شكل كه اگر همه راویان در سند امامى با مدح توثیق باشند، روایت صحیح است و اگر همه یا برخى امامى ممدوح بدون توثیق باشند، روایت حسن است و اگر همه یا برخى غیر امامى باشند، ولى همه توثیق شده باشند، روایت موثّق است و بنابراین روایت ضعیف در نزد متأخران همان است كه راویان آن همه یا برخى نه امامى و نه موثّق باشند. ولى این اصطلاح نزد قدماى اصحاب شناخته شده نیست، آنگونه كه براى آشنایان با كلمات قدماء روشن است، بلكه آنچه متعارف نزد قدماست این است كه صحیح به حدیثى مىگویند كه مىتوان بر آن اعتماد و تكیه كرد یا خود حدیث فی نفسه صحیح است و یا به لحاظ همراه شدن آن با قراین وثوقآور و اطمینان آفرین، گرچه راوى آن عدل و یا ثقه و یا حسن نباشد.»21 گفتنى است ایشان در مواضع متعدد در درس خارج فقه و اصول، بارها بر مبناى پذیرفته شده اكثریت عالمان و فقیهان شیعه در اصول و رجال تأكید كردهاند، به گونهاى كه هر آنچه ما در اینجا آوردهایم، از افادات حضرت ایشان است. آیت اللَّه العظمیمكارم شیرازى میگوید: «نتیجه بحث درباره حجّیّت خبر واحد، دلیل چهارم كه عمده است بناء عقلاء است. بناء عقلاء بر پایه حجّیّت خبر موثوقٌ به استوار است، گرچه راوى آن ثقه نباشد؛ یعنى ملاك نزد عقلاء، وثوق به خبر است نه به راوى، و این وثوق گاه از راه وثاقت راوى ثابت مىشود و گاه از راه وثاقت كتابها و گاه از راه عمل مشهور - شهرت فتوایى یا روایى - و گاه از راه علوّ مضمون، آنگونه كه در صحیفه سجّادیّه و نهج البلاغه چنین است و گاه از [این ]راه كه خبر از اخبارى است كه انگیزهاى بر كذب در آن نیست ...»22 آیت اللَّه العظمیسبحانى اینگونه بیان میکند: «ظواهر روایاتى كه نقل كردیم، دلالت بر حجّیّت خبر ثقه دارد؛ بنابراین اگر راوى خبر ثقه بود، خبر حجت است و گرنه، نه؛ گرچه قراین بر صدور خبر از معصوم دلالت داشته باشد. ولى دقت نظر در روایات و در سیره عقلائیهاى كه بعداً مذكور خواهد شد آشكار مىسازد كه عنایت به وثاقت راوى به این دلیل است كه وثاقت راوى راهى به سوى اطمینان به صدور از معصوم است و لذا اگر راوى ثقه باشد ولى قراین بر خطا و اشتباه او دلالت كند، عقلا چنین خبرى را حجّت نمىدانند؛ و این قرینه است بر اینكه ملاك در واقع، وثوق به صدور است نه وثاقت راوى، و اعتماد بر وثاقت راوى به دلیل آن است كه وثاقت راوى وثوق به صدور را غالباً به همراه دارد. در نتیجه خبر موثوق الصدور حجت مىشود، چه راوى آن ثقه باشد یا نباشد. آرى علامت عمومى وثوق به صدور این است كه راوى آن ثقه است و با این بیان دایره حجّیّت روایات گسترده مىگردد.»23 آیت اللَّه العظمیسید محمد شیرازى (ره) میگوید: «و(ثقاتنا) فإنّه طریق إلى الوثوق بالخبر الحاصل بها.» ایشان از تعبیر «ثقاتنا» كه در روایات آمده است، طریقیّت وثاقت راوى را براى حصول وثوق به خبر مىفهمد و نیز به سیره عقلاء استدلال مىكند و مىگوید: «از مجموع گفتار عالمان شیعه به دست مىآید كه اكثریت قریب به اتفاق عالمان شیعه به حجّیّت خبر موثوقٌ به معتقدند و تنها خبر ثقه را حجت نمىدانند؛ بنابراین عالمانى چون مرحوم آیت اللَّه العظمى خوئى - قدّس سرّه - كه تنها خبر ثقه را حجت مىدانند و بدان پایبندند، جدّاً در اقلیّت هستند.»24 و ظاهراً شهید ثانى و كسانى از قبیل صاحب مدارك شاید از این اقلیت باشند. هم اكنون باز به دلیل اهمیت موضوع بحث، شایسته است كه برخى از كلمات عالمان و فقیهان مورد جستجو و عنایت قرار گیرد. چون وقتى كه گفتیم استاد الكل وحید بهبهانى كه سر سلسله اصولیان است و شاگردان قدرتمند وى همه بر این مبنا هستند، دیگر مشخص مىشود كه این مبنا تا چه پایهاى مقبول حوزویان و عالمان است. ضمناً ما برخى از گفتار استاد الكل، وحید بهبهانى را از تعلیقه رجالیّه ایشان مىآوریم چون ایشان در الفوائد الحائریّة فرمودند: هر كس بیش از این مقدار را طالب است به تعلیقه ما مراجعه كند. قراین وثوق به صدور روایات راهها و قراین وثوق به صدور روایات بسیار است. به گفته حضرت وحید بهبهانى - قدّس سرّه - بى حد و حصر است و قابل احصاء نیست و اكثر روایات ما در كتابهاى معتبر با این قراین همراه است و وثوق به صدور آن حاصل مىشود. وحید بهبهانى - قدّس سرّه - مىنویسد: «در اكثر روایات آمده در كتابهاى مورد اعتماد ظن قوى پدید مىآید با توجه به آنچه در این سه فایده و نیز در تراجم رجال آوردهایم و با توجه به آنچه دیگران در تراجم گفتهاند و آنچه كه بزرگان گفتهاند كه این روایات صحیح و علمآور است و میان ما و خدا حجت خواهد بود و از كتابهایى گرفته شده كه آنها تكیه گاه بوده است و با توجه به چیزهاى دیگر، به علاوه كه از بیرون ظن داریم كه این روایات از اصول و كتب متداول در میان شیعه كه مورد عمل شیعه بوده است گرفته شده است و عالمان این روایات را در كتابهایى كه براى هدایت مردم مىنوشتند آوردهاند تا شیعه بدان رجوع كند و بر پایه آن عمل نماید و دعوت كردهاند تا به این روایات عمل نمایند - با اینكه مىدانیم عالمان از عمل به ظن، همیشه و تا زمانى كه بشود منع مىكردهاند و غالباً و یا همیشه دسترسى به احادیث علمآور داشتهاند به اندازه نزدیكى و دورىاى كه با شارع داشتهاند - و با توجه به نظرى كه درباره عدم عمل به ظن دارند با توجه به درجات علم و فضل و تقوا و پرهیزكارى و نهایت احتیاط، آنان به ویژه در احكام شرعى و اخذ روایت ... به علاوه چیزهاى دیگر و بر این همه افزوده مىشود قراینى كه در هر موردى به طور خاص وجود دارد.»25 باز در فرازى دیگر وحید بهبهانى - قدّس سرّه - با اشاره به كثرت و فراوانى قراین به ذكر برخى از قراین مىپردازد و مىنویسد: «بدان كه امارات و قراین بسیار است كه در لا به لاى این كتاب، برخى از آن بر تو نمودار مىگردد. از قراین حجّیّت و اعتبار خبر: 1. اتفاق بر عمل به روایت یا بر فتواى بر پایه روایت است. 2. روایت از نظر روایى یا فتوایى مشهور باشد. 3. روایت مورد قبول عالمان باشد؛ مانند مقبوله عمر بن حنظله. 4. روایت موافق قرآن یا سنت یا اجماع و یا حكم عقل و یا تجربه باشد. مانند خواندن آیه پایانى كهف براى بیدار شدن در ساعتى كه مورد نظر است؛ و یا موافقت با چیزهاى دیگر. 5. متن روایت بر استناد آن به معصوم علیه السلام گواهى دهد؛ مانند خطبههاى نهج البلاغه و مانند آن و صحیفه سجّادیّه و دعاى ابو حمزه ثمالى و زیارت جامعه كبیره و چیزهاى دیگر. 6. روایت با كثرت در حد استفاضه آمده باشد. 7. روایت با سندى عالى باشد؛ مانند راویانى كه كلینى و محمد بن الحسن الولید و صفّار و مانند آنان، بلكه حتى صدوق و مانند وى از حضرت مهدى علیه السلام و یا امام حسن عسكرى علیه السلام و حتى از امام محمد تقى و یا امام على النقى علیهما السلام روایت مىكند و از جمله همین روایات است توقیعهایى كه در دست این بزرگان از سوى امامان علیهم السلام موجود است. كوتاه سخن اینكه مجتهد باید به مشابه مواردى كه ما بدان اشاره كردیم نیز توجه نماید و خداست كه هدایت مىكند.»26 در اینجا مناسب است كه مجموعهاى از این قراین را در كلام شیخ حُرّ عامِلى - قدّس سرّه - مرور كنیم. مرحوم شیخ حر عاملى مىنویسد: «ما در اینجا انواعى از قراین را مىآوریم: راوى روایت ثقه باشد و عادتاً ایمن از دروغ گویى او باشیم. روایت در كتابى از كتابهاى مورد اتقان و یا كتاب یكى از ثقات باشد. روایت در كتب اربعه و مشابه آن - از كتابهایى كه به اتفاق، تواتر آن ثابت گشته و همه بر صحت آن گواهى دادهاند - آمده باشد. روایت از كتاب یكى از اصحاب اجماع نقل شده باشد. بعضى از راویان روایت، از اصحاب اجماع باشد و روایت از او رسیده باشد؛ به این معنى كه او روایت را نقل كرده باشد - چه به طور مرسل و چه مسند و چه از ثقه، یا ضعیف و یا مجهول. روایت از روایات كسانى باشد كه امامان آنان را توثیق كرده و دستور رجوع به آنان و عمل به روایاتشان را صادر كرده باشند. روایت، موافق با سنت ثابت و معلوم باشد. روایت در كتابهاى متعدد و مورد اعتماد مكرّراً آمده باشد. روایت موافق ضروریّات باشد. روایت بدون معارض باشد. در روایت احتمال تقیّه نرود. روایت در محدوده استحباب باشد و مشروعیّت عمل نیز ثابت گشته باشد. روایت موافق احتیاط باشد. دو قرینه و یا بیش از دو قرینه از قراین یاد شده در روایت باشد. روایت موافق با دلیل عقلى قطعى باشد. روایت در توافق با اجماع مسلمانان باشد. روایت موافق اجماع شیعه باشد. روایت موافق مشهور شیعه باشد. روایت موافق فتواى گروهى از عالمان شیعه باشد. راوى در آن روایت، مورد اتهام نباشد؛ چرا كه روایتش با عقیدهاش موافق نباشد و یا قراین دیگر.» آنگاه مىنویسد: «غیر از اینها نیز قراین بسیار است كه عالم ورزیده در فن حدیث، آنها را مىشناسد و تو چون در همه احادیث این كتاب به دقت بنگرى همه را همراه با قراین بسیارى مىیابى.»27 مبناى مقبول رجالى اثبات وثاقت و حسن راوى در رجال براى اثبات وثاقت و حسن راوى، ما بر مبناى عالمانى چون علامه وحید بهبهانى و علامه سید بحر العلوم هستیم و از راههاى بسیار و با قراین بى شمار وثاقت راوى را ثابت مىكنیم. در برابر این مبناى معروف كه در راه اثبات وثاقت و حسن راوى سهلگیر است، مبناى دیگرى وجود دارد كه در این راستا بسیار سختگیر است و آن مبناى كسانى چون آیت اللَّه العظمى خوئى و هم مسلكان ایشان است. اینان بر این مبناى رجالى هستند كه وثاقت راوى تنها از راه توثیق قدماى رجال به اثبات مىرسد. اینان توثیق را از باب شهادت مىدانند و در شهادت، حسى بودن شرط است و تنها شهادت قدماى رجال، حسى و یا قریب به حس است؛ لذا اگر درباره یک راوى از سوى قدماى رجال، توثیقى نرسیده باشد، وثاقت آن راوى به اثبات نمىرسد. گفتنى است اینان گاه برخى از راههاى دیگر توثیق را چه خصوصى و چه عمومى مىپذیرند، ولى آن هم بسیار محدود است. در نتیجه بسیارى از راویان بر پایه این مبنا به وثاقت نمىرسند و روایتى كه این راویان در سند آن قرار گرفتهاند از اعتبار مىافتد. این كه آیت اللَّه العظمى خوئى تنها و تنها براى خبر ثقه اعتبار قائل است و چون وثاقت ثابت نگردد، از نظر ایشان روایت از اعتبار مىافتد، این مبناى رجالى ایشان باعث بی اعتبار شدن بسیاری از روایات میشود. با اینكه وثاقت راوى مىتواند از راهها و با قراین بسیارى به اثبات برسد، ما در اینجا خاطر نشان مىكنیم كه ما بر مبناى سهلگیر در اثبات وثاقت راوى هستیم و گرایش به توثیق راویان داریم؛ لذا اسباب مدح و توثیق را در اثبات وثاقت راوى راحتتر مىپذیریم و حتى بخشى از اسباب ذمّ و قدح را قادح نمىدانیم و بدین طریق جنبه توثیق راوى را تقویت مىكنیم؛ به علاوه كه قراین و روایات بسیارى را براى اثبات وثاقت و مدح راوى مىپذیریم. گفتنى است این امارات و قراین، گاه به تنهایى و گاه در كنار هم، وثاقت راوى و اعتبار او را به اثبات مىرسانند. هم اكنون به فهرست این سه بخش بنگرید. ما تقریباً متن كلام وحید بهبهانى را در این سه بخش مىآوریم: الف: اسباب مدح و توثیق اگر درباره راوى، تعبیرهاى زیر گفته شود: 1. ثقه است؛ 2. ممدوح است؛ 3. ثقة فی الحدیث (در حدیث ثقه است)؛ 4. صحیح الحدیث؛ 5. أجمعت العصابة على تصحیح ما یصح عنه (از اصحاب اجماع است)؛ 6. أسند عنه ( مورد اسناد است)؛ 7. لا بأس به (عیبى ندارد)؛ 8. من أولیاء أمیر المؤمنین علیه السلام (از دوستان امیر المؤمنین علیه السلام است)؛ 9. عین، وجه (شخصیت است، بزرگ است)؛ 10. له أصل، له كتاب، له نوادر و له مصنّف (صاحب كتاب است با تفاوتى كه بین اصل، كتاب، نوادر و مصنّف است)؛ 11. مضطلع بالروایة (مسلّط به روایت است)؛ 12. سلیم الجنبة؛ 13. خاصىً (از خواص است)؛ 14. قریب الأمر (شناخته شده است). اكثر قریب به اتفاق این تعابیر را ما براى اثبات وثاقت و مدح كافى مىدانیم. ب: نفى دلالت بعضى از تعابیر قدح آمیز ما بر این باوریم كه حتى برخى از تعابیر قدح آمیز نیز در حقیقت، بر قدح راوى دلالت ندارد؛ مثلاً اگر درباره راوى تعابیر زیر آمده باشد، در اكثر موارد راوى از اعتبار نمىافتد: 1. ضعیف؛ 2. كان من أهل الطیارة ومن أهل الارتفاع وأمثالهم؛ 3. مرمّى به قول به تفویض است؛ 4. مرمّى به وقف است؛ 5. لیس بذاك (آنگونه كه باید و شاید نیست)؛ 6. مضطرب الحدیث، مختلط الحدیث، لیس بنقیّ الحدیث، یعرف حدیثه وینكر، غمز علیه فی حدیثه أو فی بعض حدیثه، ولیس حدیثه بذلك النقی؛ 7. القُطعی؛ 8. أبو العباس الذی یذكره النجاشی بالإطلاق (كسى كه نجاشى با كنیه ابو العباس بى قید دیگرى از او یاد مىكند)؛ 9. عندی فیه توقف (من درباره او نظرى ندارم)؛ 10. من أصحابنا (از اصحاب ماست)؛ 11. مولى (دربارهاش تعبیر مولى به كار رود). اكثر این تعابیر را نباید دلیل بر ضعف راوى گرفت؛ بنابراین بسیارى از این تعابیر نیز قدح راوى را ثابت نمىكند. پ: دیگر امارات و قراین مدح و وثاقت راوى: 1. از مشایخ اجازه است؛ 2. وكیل امامان علیهم السلام است؛ 3. به خاطر او، روایت راوى ثقهاى را ترك كردهاند و یا تأویل نمودهاند؛ 4. روایت او را در برابر روایت ثقه و فرد بزرگى قرار دادهاند و به توجیه و جمع پرداختهاند و روایت او را به دلیل حضور او رد نكردهاند؛ 5. كثیر الروایة باشد؛ یعنى روایات بسیارى از او رسیده باشد؛ 6. جماعتى از اصحاب از او یا كتاب او روایت كردهاند؛ 7. او از جماعتى از اصحاب روایت كرده است؛ 8. فرد بزرگى از او روایت كرده است؛ 9. افراد بزرگى از او روایت كردهاند؛ 10. صفوان بن یحیى و ابن ابى عمیر از او روایت كرده است؛ 11. محمد بن اسماعیل بن میمون و یا جعفر بن بشیر از او روایت كردهاند و یا او از این دو روایت كرده است؛ 12. از كسانى است كه از ثقات روایت مىكند؛ 13. على بن حسن بن فضّال و كسانى چون او از این شخص روایت كردهاند؛ 14. به گفته او براى وثاقت و یا جلالت كسى استشهاد كردهاند؛ 15. از کسانی است که از آنها بسیار روایت داریم و به روایتشان عمل شده است؛ 16. روایت فردى ثقه از شخصى با اسم مشترك (اسمى كه مشترك بین ثقه و غیر ثقه است) در صورتى كه از او بسیار روایت كند و قرینهاى كه او را از ثقه جدا سازد نیاورد؛ 17. اعتماد شیخ (استاد) بر فردى؛ 18. اعتماد عالمان قمّى بر فردى و یا روایت آنان از فردى؛ 19. اینكه همه روایات یك فرد و یا اكثر روایاتش مقبول و استوار باشد؛ 20. در سند روایتى قرار گیرد كه همه و یا اكثراً، صحّت آن سند را بپذیرند؛ 21. در سند روایتى قرار گیرد كه آن سند به لحاظ فرد دیگرى، مخدوش اعلام شده است؛ 22. كافى و همچنین من لا یحضره الفقیه از او بسیار روایت كند؛ 23. بگویند كتاب وى مورد اعتماد است؛ 24. بیناى به حدیث و روایت است؛ 25. یار یكى از امامان علیهم السلام است؛ 26. خدمتكار یكى از امامان علیهم السلام است؛ 27. از فقیهان ماست؛ 28. فاضل و دیندار است؛ 29. بگویند از فلان كس بهتر یا راستگوتر و یا مورد وثوقتر است و مانند این تعابیر، در صورتى كه فلان كس خودش ثقه باشد؛ 30. شیخ طائفه شیعه است و یا مانند آن؛ 31. ابن فضّال و یا ابن عقده و كسانى از این دست او را توثیق كنند؛ 32. علامه، ابن طاووس و كسانى از این دست او را توثیق كنند؛ 33. جزء توثیقهایى باشد كه در كتاب ارشاد شیخ مفید آمده است؛ 34. روایت فرد ثقه جلیل القدرى از بیش از یك نفر یا از یك گروه، - تفاوت نمىكند - كه قید كند اینان از اصحاب ما هستند یا به طور مطلق بگذارد؛ 35. روایت فرد ثقه و یا شخصى جلیل القدر از شیوخ خود (یعنى از استادان خود)؛ 36. فردى بزرگ از كسى یاد كند و بر او طلب رحمت و یا خشنودى خدا را بنماید، بگوید: رحمه اللَّه و یا رضى اللَّه عنه 37. محمد بن احمد بن یحیى از فردى روایت كند و آن فرد از گروهى نباشد كه او را استثنا كرده باشند؛ 38. اینكه جناب شیخ صدوق تا فردى، سند داشته باشد؛ 39. اینکه فردى ثقه بگوید: فكر نمىكنم كه او كسى جز فلانى باشد، فردى ثقه و یا ممدوح؛ 40. ثقهاى بگوید: ثقهاى برایم حدیث كرد؛ 41. راوى از كسانى باشد كه اتفاق شیعه بر عمل به روایات او ادعا شده باشد؛ 42. فرد در سندى كه علامه حلّى حكم به صحّت آن حدیث كرده است، باشد؛ 43. حدیثى متضمن وثاقت فرد و یا جلالت او یا در مدح او رسیده باشد كه البته حدیث از صحّت سندى هم برخوردار نباشد؛ 44. خود راوى روایتى را مبنى بر وثاقت و یا جلالت و یا مدح خود روایت كند؛ 45. راوى از خاندان أبى الجهم باشد؛ 46. راوى از خاندان نعیم ازدى باشد؛ 47. راوى از خاندان ابى شعبه باشد؛ 48. نجاشى و یا همانند او از فردى یاد كنند و طعنى بر او نزنند؛ 49. فردى عادل بگوید: بعضى از اصحاب ما برایم روایت كرد. هم اكنون مجدّداً یادآور مىشویم كه ما بر مبناى وحید بهبهانى و بسیارى از عالمان شیعه در راستاى اثبات وثاقت و مدح راویان هستیم، مبنایى كه براى اثبات وثاقت و حسن راوى سهلگیر است و گرایش توثیقى دارد. عالمان شیعه بسیارى به این مبنا اشاره كردهاند و بر این مبنا هستند و بسیارى در عمل چنین هستند؛ بنابراین ما راههاى بسیارى براى اعتبار یك راوى داریم و این راهها كه از آنها گفتگو شد، گاه به تنهایى و گاه با ضمیمه یكى به دیگرى و با تعدد، وثاقت و اعتبار راوى را به اثبات مىرساند. وحید بهبهانى در فرازى دیگر از خواننده مىخواهد تا به قراین و وجوه مطرح شده توجه داشته باشد و بى جهت راوى را مجهول نداند. او سفارش مىكند كه گاه نام یك راوى مثلاً به دو شكل آمده كه در ذیل یكى نكتهاى آمده ، ولى در ذیل نام دیگر نیامده است. باز تأكید مىكند كه علاوه بر آنچه رجالیّون گفتهاند به آنچه كه من در ذیل نام فرد گفتهام بنگر و باز اصرار مىكند كه به فوایدى كه در مقدمه آوردهام نیز توجه داشته باش و درباره یك فرد همه آنها را ملحوظ بدار.28 بیان علامه شوشتری در مقدمه قاموس الرجال در اینجا بد نیست به راه دیگرى كه همسو با راه وحید بهبهانى است و راویان و روایات را اعتبار مىبخشد اشاره كنیم. این بیان و راه در كلام رجالى معاصر در مقدمه كتاب قاموس الرجال آمده است. علامه شوشتری مبنای خویش را چنین بازگو مىكند: حق این است روایتى كه راویانش مهملند، یعنى در رجال از آنان خوبى و بدى ذكر نشده است، مانند روایتى است كه راویانش در رجال مدح شده باشند و به هر دو روایت باید عمل كرد و اصحاب به هر دو عمل مىكردهاند و هم اینكه راوى خبر مجروح نباشد، روایتش قابل عمل است و لازم نیست كه حتماً ممدوح باشد. تنها مجروحین و مطعونین به روایاتشان عمل نمىشود؛ البته روایات مطعونین هم با قرینه، قابل قبول است. (دقت گردد)29 ایشان مدّعى است كه قدما نیز بر همین منوال مشى مىكردهاند. به تعابیر علامه تستری دقت کنید: «فرق پنجم میان رجال علامه حلّى - قدّس سرّه - و رجال ابن داود - قدّس سرّه - این است كه علامه در بخش اوّل رجال، تنها ممدوحین را مىآورد؛ ولى ابن داود، مهملین را نیز در كنار ممدوحین در قسم اوّل مىآورد. ابن داود میگوید: بخش اوّل كتاب درباره ممدوحین و كسانى است كه تا آنجا كه مىدانم، اصحاب، آنان را تضعیف نكردهاند. آنچه كه از این كار ابن داود (آوردن مهملین در كنار ممدوحین) فهمیده مىشود این است كه وى به روایتى كه راویانش مهملند و مدح و قدحى درباره آنان نیامده است عمل مىكند، آن گونه كه به روایتى كه راویانش ممدوحند؛ و این مبناى حق است و شایسته پیروى است و عمل اصحاب بر همین پایه است. ما مىنگریم كه قدما، به روایتى كه راویانش مجروح نیستند عمل مىكنند، همان گونه که به روایتى كه راویانش ممدوحند عمل مىكنند و تنها روایاتى را ردّ مىكنند كه مورد طعن (ذمّ) قرار گرفتهاند. محمّد بن الحسن بن الولید بن بابویه از كتاب نوادر الحكمة محمد بن احمد بن یحیى (كه نویسندهاش از ضعیفان روایت مىكند و بر روایات مرسل اعتماد مىكند و تضمین ندارد كه از چه كسى حدیث مىگیرد)، روایاتى را كه از محمد بن موسى همدانى و محمد بن على همدانى و... بوده است را استثناء كرده است. و شیخ مفید - قدّس سرّه - از كتاب شرایع على بن ابراهیم، یك حدیث را كه درباره حرمت گوشت شتر بوده است را استثناء كرده است. این استثناء دلالت دارد كه كتابهایى كه اینان در طریق و سند آنها طعن و ذمّى ندارند و چیزى را از آنها استثناء نكردهاند، آن كتابها در نظر آنان معتبر است. البته اگر از سوى اعلام رجال، طعنى به آنان وارد نشده باشد و قرینهاى در كار نباشد وگرنه روایاتشان حتى با طعن (به دلیل قرینه) پذیرفته است. البته مىتوان گفت كه اگر دو روایت تعارض كنند كه راویان یكى به وثاقتشان تصریح شده ولى راویان دیگر روایت مهملند (و بر وثاقت و مذمّتشان چیزى نرسیده است) راوى و روایت اوّلى بر راوى و روایت دوّمى ترجیح داده مىشود؛ و شیخ طوسى - قدّس سرّه - در ارتباط با وجود ترجیح چهار چیز را آورده است: 1- موافقت دلیل عقل؛ 2- موافقت كتاب و سنت؛ 3- موافقت اجماع؛ 4- ترجیح روایت عادل بر غیر عادل. این روش قدما است و علامه روش جدید را پدید آورده است و ظاهراً ریشه در روش علامه، همان استاد وى در رجال، یعنى احمد بن طاووس است؛ چون او در بسیارى از روایات شیخ كشى طعن مىزند به این دلیل كه كسانى كه در سند آن هستند نامى از آنان در رجال نیامده است. ما كتابهاى فقهى او را ندیدهایم، شاید او اصطلاحات صحیح و حسن و قوى و ضعیف را چون علامه به كار برده باشد، ولى محقق گرچه برخى احتمال دادهاند كه او ریشه روش علامه است ولى آنچه كه از كتاب معتبر محقّق به دست مىآید این است كه روش او به قدما نزدیك است. كوتاه سخن اینكه روش قدما در مرحله اوّل ترجیح به قرینه است و قرینه عبارت از دلیل عقل، دلیل نقل از كتاب و سنّت و اجماع است كه شامل شهرت نیز مىشود و در موردى كه قرینهاى بر آن نبود به صحیح و حسن و مهمل عمل مىكنند و اما موثق بدان عمل مىكنند اگر خبر امامى، گرچه مهمل باشد با او معارضه نكند و فتواى آنان بر خلاف آن روایت نباشد و به ضعیف اصلاً عمل نمىكنند ...» بیان مامقانی در مقباس الهدایه مامقانی در مقباس الهدایه میگوید: «ما قبلاً بیان داشتیم كه طول زمان و پنهان شدن بسیارى از قرائن و مشتبه شدن واقع باعث گردید كه متأخّران، این اصطلاح را براى جداسازى روایات معتبر از غیر معتبر پى ریزند و هم اكنون بدان كه: منظورشان در ارتباط با این اصطلاح، مشخص ساختن راه اعتبار روایت و عدم اعتبار آن فقط از حیث راویان سند است، با قطع نظر از قرائن برونى؛ نه اینكه بخواهند اعتبار و عدم اعتبار روایات را به طور مطلق منحصر در اصطلاحى سازند كه بیان داشتهاند. لذا آنان را مىبینى كه بسیار مىشود كه روایات موثّق را و بلكه روایات صحیح را رد مىكنند و به روایت قوى و بلكه ضعیف عمل مىكنند. این كار به دلیل قرائن بیرونى است: یكى، جبر روایت با شهرت روایى و یا شهرت عملى (فتوایى) است و گاه این جبر به دلیل گفتهاى است كه درباره رجال سند آمده است؛ مانند: اجماع بر تصحیح آنچه از شخص واقع در سند رسیده باشد و یا عمل به آنچه او روایت كند (طبق یكى از دو احتمالى که در اجماع مىرود) و یا به دلیل گفته رجالیون كه این شخص جز از فرد ثقه روایت و ارسالى ندارد و مانند آن. در نتیجه نسبت بین روایات صحیح متأخّران و روایت معمول به، عموم و خصوص من وجه است. گاهى روایت غیر صحیح و موثق و حسن كه بدان عمل شود معمول نامیده و گاه مقبول نامیده مىشود و این روایت مقبول و معمول طبق آنچه بعداً ان شاء اللَّه مىآید همان است كه عالمان آنان را پذیرفتهاند و به محتواى آن عمل كردهاند (از هر قسم كه باشد). و از اینجا روشن گشت كه مسلك متأخّران به مسلك قدما، نهایت نزدیكى را دارد بلكه هر دو مسلك، یكى است و تنها فرق آن دو صرف اصطلاح است؛ چرا كه متقدّمان صحیح را بر روایتى كه وثوق به استناد آن به معصوم علیه السلام دارند اطلاق مىكند، خواه منشاء، ثقه بودن راوى باشد یا امارات و قرائن دیگر و متأخران، اصطلاحشان این است كه صحیح و موثق و حسن طبق مطلبی كه گذشت، بر روایتى اطلاق مىكنند كه از این اقسام بیرون باشد و در ضعیف داخل نگردد. بنابراین نسبت بین صحیح قدمائى و صحیح متأخران، عموم و خصوص مطلق است؛ صحیح قدمائى عام و صحیح متأخران خاص است، آن گونه كه مرحوم وحید بهبهانى در فوائدش بدان توجه داده است؛ ولى برخى از معاصران بعید ندانستهاند كه نسبت بین صحیح قدمائى و صحیح متأخران، عموم و خصوص من وجه باشد، با این توجه كه وثاقت راویان، مستلزم وثوق به صدور روایت از معصوم علیه السلام نیست، گرچه غالباً چنین است؛ بنابراین روایتى كه وثوق به صدور آن از معصوم علیه السلام نداشته باشیم با اینكه سندش صحیح است، ولى نزد قدما صحیح نیست.»30 در پایان خاطرنشان مىسازیم كه براى اعتبار روایات و در برابر بینش سختگیرانه مطرح، ما به سه بیان و تحلیل اشاره كردیم: 1- بیان و تحلیل حضرت استاد كل وحید بهبهانى - قدّس سرّه؛ 2- بیان و تحلیل علّامه شوشترى صاحب قاموس الرّجال؛ 3- بیان و تحلیل علّامه مامقانى صاحب تنقیح الرجال. در سایه این سه بیان، از مبناى اكثریّت قاطع عالمان و فقیهان شیعه دفاع كردیم و بر این باوریم كه در این راستا، بیانها و تحلیلهاى دیگرى نیز هست؛ ولى در این نوشته به همین اندازه بسنده مىكنیم. به نظر مىرسد كه مدرّسان و محقّقان، باید به مبناى اكثریّت توجّه كنند و تحلیلهاى آن را در اختیار طالبان قرار دهند و هرگز یك سویه مبناى اقلّیّت را مطرح نسازند كه این شیوه هرگز عالمانه و محقّقانه نیست. پینوشتها: 1. الفوائد الحائریّه ص 487-491، فائده 31 حجیت خبر واحد ضعیف منجبر 2. الفوائد الحائریّه ص 141 فائده دهم 3. معتبر، ج 1 ص 29 4. مصباح الفقیه، کتاب الصلوة ص 12 5. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج 1 ص 21 6. حاشیه فراید الاصول ج 1 ص 80 7. کفایة الاصول ج 2 ص 161 8. حاشیه رسائل، ص 70 9. فوائد الاصول، ج 3 ص 67 10. حاشیه بر کفایه، ج1 ص 161 11. فوائد الاصول، ج 3 ص 83 12. همان، ج3 ص 77 13. معجم رجال حدیث، ج 1 ص 81 14. نهایة الافکار، ج 3 ص 184-186 15. همان، ص 134 16. همان، ص 135 17. نهایة الدرایة، ج 3 ص 433-436 18. حقایق الاصول، ج 2 ص 217 19. اصول فقه، ج 1 ص 616 20. همان، ص 616 21. الدر النضید، ج 1 ص 60 و 61 22. انوار الاصول، ج 2 ص 486 23. الموجز فی اصول الفقه، ج 2 ص 283 24. کتاب الاصول، ج 2 ص 102 25. منهج المقال، ج 1 ص 89 26. همان، ص 167 27. خاتمه وسائل الشیعه، ج 3 ص 243 28. منهج المقال، ج 1 ص 174 29. قاموس الرجال، ج 1 ص 38 30. مقباس الهدایه، ج 1 ص 182 |
ضرورت بازگشت به معارف قرآن واهل بیت علیهم السلام / مدیر مسئول
سخن گفتن از ضرورت باز گشت به مکتب و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام در اصلی ترین کانون تشیع در جهان و با وجود استقرار سی ساله نظامیاسلامی شیعی در آن، شاید برای بسیاری امری غریب و غیرمنتظره بنماید اما واقعیت این است که سخن گفتن از مظلومیت و مهجوریت اهل بیت علیهم السلام و به تبع آن مهجوریت قران همچنان ضرورت داشته و نیازمند توضیح و تبیین است. درست است که اکنون ایران اسلامیو شیعی کانون گرمترین و پرشورترین احساسات و محبتها نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است اما از ذکر این نکته نیز نمیتوان فرو گذار کرد که همپای این احساسات و ابراز محبتها، تعلق معرفتی و اندیشهای به مکتب و معارف نورانی اهل بیت علیهم السلام گسترش و تعمیق نیافته و بلکه به دلیل عواملی بعضا رو به تضعیف نهاده است. |