مقالات - نقد یا تطهیر تصوف؟ مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط حسین میلانی   

 

9
نقدی بر مقاله «نقد تصوف در آينه دانشمندان اسلامي»  به قلم حجت الاسلام خسروپناه  

جناب آقای خسرو پناه دست مريزاد! جدا چشم ما روشن شد که در نقد صوفيه هم قلم به دست گرفتيد، اما اين اشکالات در ارتباط با مقاله جناب عالی به شدت در ذهنمان خلجان مي کند که:
اشکال اول) با چه تأويلي باز هم از عرفا و فلاسفه در مقابل صوفيه به دفاع برخاستيد؟! و چطور افرادي چون جناب "فضل بن شاذان" و "شيخ مفيد" و "شهيد اول" و "شهيد ثاني" و "مقدس اردبيلي" و "محمد باقر مجلسي" و... را هم رديف و هم سو با افرادي چون "شيخ حيدر آملى"، "سيد على شوشترى"، "سيد احمد كربلايى"، "ملا حسينقلى همدانى"، "سيد على قاضى طباطبايى" و ... قرار داديد؟!
چرا که جناب "فضل بن شاذان" و "شيخ مفيد" و "شهيد اول" و "شهيد ثاني" و "مقدس اردبيلي" و "محمد باقر مجلسي" و "شيخ مفيد" و "شيخ طوسي" و "سيد مرتضي" و "هشام بن حکم" و ساير بزرگان فقهاء و علماء و متکلمين مذهب ما کاملاً مخالف با مطالب و عقائد عرفا و فلاسفه مانند: ازليت عالم، جبر، تشبيه، سنخيت، صدور عالم از ذات خدا و امثال اين‌ مطالب مي‌‌باشند.
گويا شما در مخالفت با صوفيه فقط بوق و کلاه و کشکول و تبرزين و سبيل و خانقاه و رقص و سماع را مي بينيد که مولوی هم با همه صوفی گری اش، از اوضاع نابسامان صوفیه به فریاد آمده و می گوید:
صوفي¬اي گشته به نزد اين لئام
الخياطه و اللواطه والسلام!
اشکال دوم) گويا اصلا خبر نداريد که برخي از کساني را که با عنوان مؤسسان "عرفان اسلامي" ياد کرده ايد خود از جهت مباني عقيدتي در زمره افراطی ترین صوفيان مي باشند. به عنوان مثال نظريات شيخ (نه سيد) حيدر آملي، در مورد دفاع از تصوف و يکي بودن خالق و مخلوق، و ارادت به ابن عربي در مطالب توحيدي، مورد اعتناي احدي از ارکان و اساطين مکتب نبوده، بلکه در کتابهاي تراجم ما به شدت به تصوف، و مشرب، و مداحي او نسبت به دشمنان اهل بيت عليهم السلام، و خرقه، و نوشتن شرح فصوص ابن عربي ـ با اين که در شرح خود بر فصوص ابن عربي، برخي مطالب او را راجع به آنچه که در تضاد با امامت است به شدت رد مي‏کند ـ اعتراض شده است؛ و او را به عنوان صوفي، بلکه غالي در تصوف، و گول خورده تسويلات شيطان ياد کرده، و حتي ذکر شرح حال او را در ضمن شرح حال علماي شيعه، امري شايسته خود ندانسته اند!  او مي گويد:
«انّ من بين الفرق الاسلاميّة والطوائف المختلفة المحمّديّة ليس أحد ينكر علي الطائفة الصوفيّة مثل طائفة الشيعة، ولا علي الشيعة مثل الطائفة الصوفيّة!»
و در مورد سيد علي شوشتري نيز بايد بدانيد که ايشان مطابق با مدعاي ارادتمندان وي ـ گرچه اين نسبت ها به او شايد اصلا اساسي هم نداشته باشد ـ کسي است كه در پي ارادت به مردي جولا (بافنده) و ناشناس در اثر شنيدن يك خبر به ظاهر غيبي، رويه و سيره علماي اسلام بلكه امامان معصوم عليهم السلام را در امر قضاوت و شريعت تخطئه نموده، و دست از مناصب علمي و شرعي خود برداشته، تحت نظر ايشان به سلوك‎هاي خاصي پرداخته است تا آن‎جا که به معارفي كه جز "جبر" و "وحدت وجود" و... چيز ديگري نيست رسيده است. ايشان کسي است که مدافعان مباني صوفيه و يکي بودن خالق و مخلوق مانند ملا حسين قلي همداني، سيد احمد کربلايي، شيخ محمد بهاري، سيد علي قاضي، سيد هاشم حداد، سيد عبد الکريم کشميري و... سلسله خود را به او مي رسانند، تا آن جا که برخي صوفيان گنابادي، که در پي ايجاد تفرقه در اسلام، و توجيه فرقه سازي خود مي باشند از اين فرصتي که اين صوفيان حوزوي به دست ايشان داده اند استفاده کرده و ايشان را سلسله "شوشتريه"! لقب داده اند.
سيد علي قاضي که خود از مشايخ صوفيان حوزوي است امام رضا عليه السلام را اهل خرقه دانسته! و به ادعاي برخي گناباديان اين سلسله را زاده از دل سلسله "معروفيه" مي داند.
جناب قاضي خود را صوفي مي دانسته کما اين که نقل شده است: "روزي در مجلسي عظيم که بسياري از فقهاي بزرگ مکتب، از جمله مرحوم آيت الله آقا "سيد ابو الحسن اصفهاني" و آقا "ضياء الدين عراقي" و غير ايشان بودند، و کلام در ميانشان رد و بدل بود مرحوم قاضي با صدايي بلند به طوري که همه بشنوند فرمود: "نعم الرجل ان يکون فقيها صوفيا!"
همو در مورد ابن عربي و مولوي که از منحرفترين صوفيه روزگار مي باشند  مي گويد:
"بعد از مقام عصمت و امامت در ميان رعيت، احدي در معارف عرفاني و حقايق نفساني در حد محي الدين عربي نيست، و احدي به او نمي رسد... ملاصدرا هر چه دارد از محي الدين دارد و در کنار سفره او نشسته است."  "محي الدين از کاملين است".  "ملاي رومي عارفي رفيع مرتبه و از شيعيان خالص امير المومنين عليه السلام بود".
اينک به برخي از افکار اين دسته که عين مباني صوفيه است اشاره مي کنيم تا حق براي حقيقت جويان بيشتر آشکار گردد:
1) برهان و وحي، ذات احديت را خالق جهان، و غير از وجود موجودات و مخلوقات مي‌داند ولي ايشان همگام و همسو با صوفيان، خالق و مخلوق را يک چيز دانسته بلکه وجود خداوند متعال را (نعوذ بالله) عين وجود اعيان نجسه و حيوانات و جمادات و سگ و حمار و... مي دانند ، و حتي گوساله پرستي را هم خدا پرستي  مي دانند.
2) به اتفاق تمامي اهل عقل و برهان، سوفسطايي‌گري، و موهوم دانستن ماسوي الله، باطل است اما ايشان همه چيز را موهوم مي دانند.
3) بر اساس ضروريات مکتب عقل و برهان و وحي، جبر باطل است؛ و معصيت و گناه،  فعل بندگان نافرمان است نه فعل خداوند متعال، اما ايشان به توهم کليت جبر و ضرورت علي و معلولي معتقد به جبر شده و همه موجودات حتي ذات خداوند را مجبور مي دانند.
4) بر اساس ضروريات تمامي اديان، عالم و جميع ما سوي الله حادثند اما ايشان اعتقاد به حدوث عالم را انکار کرده و اعتقاد به حدوث ذاتي ازلي و قدم عالم را جاي گزين آن نموده اند.
5) بر اساس ضرورت مکتب عقل و وحي و برهان، اشياء مخلوق خداوندند و خداوند آنها را پس ار اين که معدوم بوده اند لا من شي ايجاد نموده است و اگر بخواهد تمامي آنها را معدوم مي نمايد اما ايشان معناي واقعي خلقت را به تطور و تغير وجود خالق متعال به صورت‌هاي مختلف تأويل مي‌ نمايند.
6) بر اساس ضرورت مکتب عقل و وحي و برهان، اشياء مخلوق خداوند و غير او مي باشند اما ايشان در ضمن اثبات واجب الوجودي که کل الاشياء است، در حقيقت وجود باري تعالي را انکار مي‌نمايند.
7) ايشان تحت عنوان حرکت تمام اشيا به سوي کمال و تجرد و فناي في الله، معاد و وجود حقيقي بهشت و دوزخ را انکار مي نمايند، و ساير مطالب نادرست ديگري که در اين مختصر نمي‌گنجد.
و اینک نمونه‌هايي از سخنان فلاسفه و عرفا:
"موجود و وجود، منحصر در حقيقتي است که واحد شخصي است و شريکي در موجوديت حقيقي ندارد و در خارج، فرد دومي براي آن در كار نيست، و در سراي هستي غير از او احدي وجود ندارد، و تمام چيزهايي که در عالم وجود به نظر مي‌‌آيد که غير واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجلّيات صفات اوست که در حقيقت عين ذات او مي‌‌باشد. بنابر اين هر چيزي که ما ادراک مي‌‌کنيم همان وجود حق است که در اعيان ممکنات مي‌‌باشد... پس "عالم"، خيال است و وجود واقعي ندارد. و اين بيان آن چيزي است که عارفان حقيقي و اولياي محقق به آن معتقدند".  
... و در كلمات محقّقين] كه مقصودش از آنان همان اهل عرفان است[ اشارات آشكارى، بلكه تصريحات روشني بر اين مطلب است كه: ممكنات ازلا و ابدا عدمي هستند... بنابراين هيچ موجودي جز خدا در كار نيست... و كتب عرفا مانند شيخ عربي و شاگردش صدرالدين قونوي پر از تحقيق درباره عدمي بودن ممكنات است، و بناي اعتقادات و مذاهب ايشان بر مشاهده و عيان است".  
"عالم قديم است".
"منزه آنكه اشيا را ظاهر كرد، و خود عين آن‏ها است".
"او به صورت خلق خود مي‏باشد، بلكه عين هويت و حقيقت خلق خود است".
"هنگامي كه ما خداوند را شهود مي‌‏كنيم خودمان را شهود كرده‏ايم، زيرا ذات ما عين ذات اوست، هيچ مغايرتي بين آن دو وجود ندارد جز اينكه ما به اين صورت در آمده‌ايم و او بدون صورت است...؛ و هنگامي كه او ما را شهود مي‌‏كند، ذات خودش را ـ كه تعيّن يافته و به صورت ما درآمده و ظهور كرده است ـ مشاهده مي‌‏كند".
 "عارف كسي است كه حق را در هر چيزي ببيند؛ بلكه عارف حق را عين هر چيزي مي‌‏بيند".
"من نگفتم: "اين سگ خداست". من گفتم: "غير از خدا چيزي نيست"... وجود بالاصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم... اوست تبارك و تعالي"!
"همه عالم خودِ اوست و همه با وي قائمند... و او را در هر جا به نوعي تجلي و ظهور است".
"چون به دقت بنگري آن‎‌چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است"!
"آنچه ديده مي شود همان حق است و خلق وهم و خيال مي باشد".  
"دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني، از من چرا بي‌خبري؟ بيا اي جزء، از کل بي‌خبر مباش"!
"بايد همه حقائق به ظاهر موجود را جلوه‌هايي از آن وجود يکتا دانست که در لباس مخلوقات و در قالب معين و محدود به جلوه‌گري مي‌پردازد".
"تمام اشيا در مقام ذات مندرج بوده‏اند... تمام ذرات از آن‌جا تابش كرده است".
"مراد ما از وحدت وجود، عينيت وجود زمين و وجود آسمان با وجود حق متعال است".
"واجب ‌الوجود همه چيزهاست؛ هيچ چيز از او بيرون نيست".
"همانا خداوند منزه، همان خلق داراي همانند است"!
"انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلكه حقيقت و هويت انسان عين حقيقت و هويت حق است... لذا هيچ‌ يك از حكما و علما بر معرفت نفس و حقيقت آن اطلاع نيافتند مگر رسل الهي و أكابر صوفيه".
"معناي عليت و افاضه خداوند به اين باز مي‏گردد كه خودِ او به صورت‏هاي مختلف و گوناگون درمي‏آيد".
"هر چه غير خدا باشد رشحه ذات اوست پس جدا از او نمي‏باشد".
"همانا نامتناهي تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جايي براي فرض غير او خواهد ماند"؟
"غير از واجب بالذات، همه ممكنات حتي افعال اختياري، فعل خداوند است كه بدون واسطه يا با واسطه از آن او مي‏باشد".
"در جهان خارج هيچ فعلي نيست مگر فعل خداوند سبحان، و اين حقيقتي است كه برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد".
"لا اله الا الله توحيد عوام است و لا موجود الا الله توحيد خواص است".
"الهى، از گفتن نفي و اثبات شرم دارم كه اثباتيم، "لا إله إلا اللّه‏" را ديگران بگويند و "اللّه‏" را حسن".
جا دارد که در اينجا اشاره کنيم به کلام حضرت آيت الله صافي گلپايگاني حفظه الله که مي فرمايند:
"بسيار اسباب شرمندگي است که قران کريم به شخص اول ممکنات و خواجه کاينات صلي الله عليه و آله وسلم خطاب مي فرمايند: "فاعلم انه لا اله الا الله" و مي فرمايد: "شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم"، ولي اين مدعيان عرفان که خودشان و مريدانشان آنها را عرفا مي خوانند مي گويند: توحيد العوام لا اله الا الله و توحيد الخواص لا موجود الا الله" است. آيا توحيدي که پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم به دانستن آن مخاطب شده و توحيدي که خدا و ملائکه بر آن شهادت مي دهند توحيد العوام است؟
اشکال سوم) گويا اصلا خبر نداريد که برخي از کساني را که صرفا به عنوان منتقدان صوفيه نام برده ايد، همگام با عموم علما و فقهاي مکتب، مباني فلاسفه و عرفا و صوفيه را يک جا نقد کرده، و همگان صريحا در مورد فلسفه و عرفان مي فرمايند:  
"مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت هاي خلفاي جور دشمن ائمه دين است تا بدين وسيله مردم را از دين و امامان عليهم السلام برگردانند".
"اساطين حکما به اين خرافات تمسک نموده اند و لب به آن گشوده اند و اصحابشان هم از آنها پيروي نموده و ايشان را تعظيم مي نمايند... قاتلهم الله اني يوفکون".
فضل بن شاذان نيشابوري، از شاگردان خاص حضرت امام رضا و امام جواد و امام هادي و امام عسگري عليهم السلام مي باشد کتابي به نام الرد علي الفلاسفه نوشته است.  
هشام بن حکم متکلم برجسته شيعه و شاگرد برجسته امام صادق عليه السلام کتابهاي "الرد علي ارسطاطاليس في التوحيد" و "الرد علي اصحاب الطبايع" و "کتاب الدلاله علي حدث الاجسام" و "الرد علي الزنادقه" را نوشت تا آنجا که يحيي برمکي نزد منصور عباسي مهمترين جرم او را مخالفت با فلاسفه شمرده است و نقشه قتل او را مي کشد.
علي بن احمد کوفي کتاب "الرد علي ارسطاطاليس" را نوشته است.
عباس بن محمد عباس کتاب "الرد علي الفلاسفه" را نوشته است.
حسين بن موسي نوبختي از علما و متکلمان معروف شيعه آثار متعددي در نقد و رد فلسفه دارد که کتاب "توحيد و حدوث عالم" از جمله آنها است.
مرحوم شيخ مفيد رحمه الله در آثار متعدد خود به نقد مباني فلسفه و عرفان پرداخته است که دو اثر "جوابات الفيلسوف في الاتحاد" و "الرد علي اصحاب الحلاج" به همين منظور  نوشته شده است.
مرحوم قطب الدين راوندي فقيه و متکلم بزرگ شيعه کتاب "تهافت الفلاسفه" را تاليف نموده و صراحتا مخالفت خود را با مباني فلاسفه اعلام نموده است.
ايشان در کتاب ديگرشان با عنوان "الخرائج و الجرائح" مي نويسد:
"فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده سپس آنها را بر طبق آرا و نظريات خود تفسير و تاويل کردند... آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند اما در واقع افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است".
مرحوم شيخ مرتضي انصاري رحمه الله مي فرمايد:
"پرداختن به مطالب فلسفي براي فهم مسائل مربوط به دين موجب هلاکت دائم و عذاب ابدي است".
و مي فرمايد: "سيره مستمر اصحاب بر تکفير فلاسفه که منکر بعض ضروريات اند بوده است".
علامه حلي رحمه الله مي فرمايند: "از جمله کساني که جهاد با آنها واجب است فلاسفه اند".
مخالفت هاي صريح و آشکار علامه حلي رحمه الله در کتب کلامي اش خصوصا شرح تجريد الاعتقاد بر محققين پنهان نيست چنان که در بحث قدم عالم فرموده اند: "هر کس به قديم بودن عالم معتقد باشد بدون اختلافي بين علما کافر است زيرا فارق بين مسلم و کافر همين است و حکمش در آخرت به اجماع علما مانند بقيه کفار است".
ايشان در کتاب تذکرة الفقهاء فلسفه را در کنار علم موسيقي، سحر، قيافه شناسي و کهانت از جمله علومي که تحصيل آن حرام است بر شمرده است مگر اين که به قصد نقض و رد آن باشد.
مرحوم شيخ مفيد فرموده‌اند: "إنّ ما يتولّد بالطبع ... وخلاف الفلاسفة الملحدين أيضاً في ما ذهبوا إليه من أفعال الطّباع: اشاره به اينکه اين مطلبي که ذکر شد بر خلاف نظر فلاسفه‌ ملحد است".  
و از جمله کتب شيخ مفيد رحمه الله "جوابات الفيلسوف في الاتحاد"و "الرد علي أصحاب الحلاج" مي باشد.
بنا بر نظر شيخ مفيد رحمه الله اعتقاد به قدم عالم از عقايد مليين و اهل اديان نيست.
شهيد اول رحمه الله مي فرمايد: "خداوند متعال قديم است و عالم که اثر و مخلوق اويند حادثند، اگر عالم از خداوند جدا نبود لازم مي شد که يا عالم قديم باشد و يا خداوند حادث باشد و اين هر دو باطل است".
شهيد ثاني رحمه الله مي فرمايد: "آنچه موجب مي شود حق و باطل بر انسان مشتبه شود و خداوند در قلب را به روي حقايق ببندد و چشم باز را نابينا سازد و سرانجام کار انسان را به عذاب دردناک دوزخ منتهي گرداند يکي اين است که انسان به سخنان ملحدان و ضد دينان و باور سوزان گوش دهد و مانند آنها بينديشد. ديگر انس و الفت با مزخرفات فيلسوفان است".
و مي فرمايند: "همه مسلمانان اتفاق دارند بر اثبات معاد جسماني و فلاسفه معاد جسماني را نپذيرفته و قائل به معاد روحاني شده اند".
مرحوم وحيد بهبهاني مي فرمايند: "فلاسفه اختيار را از خداوند متعال نفي مي کنند".
مرحوم ملا محمد طاهر قمي فقيه و متکلم شيعه از جمله آثارش کتاب "الفوائد الدينية في الرد علي الحکماء و الصوفيه" مي باشد.
اشکال چهارم) گويا خبر نداريد که ملاصدرا در کتاب کسر الاصنام الجاهليه و ساير کتبش تنها و تنها در پشت نقاب نقد جهله متصوفه و پنهان شده و در واقع با شدت هر چه تمام تر عقايد صوفيه و عرفا را ترويج و دفاع مي کند.
اشکال پنجم) گويا خبر نداريد که مولاي صوفيان مولوي، خود مروج بدترين بدعتها و آداب و سنتهاي ضد عقل و اسلام و حيا و عفت بوده و اهل سماع و رقص در مجالس مختلط زنانه و مردانه مي باشد و واقعا جاي تعجب است که چنين کسي را در مقابل صوفيان منحرف قرار داده و از زبان او به نقد ايشان بر خاسته ايد. برخي از اشعار خلاف ادب و نزاکت مولوي، که قلم را ياراي نوشتن آن نيست در آدرسهاي ذيل ببينيد.
دلداده پير تبريز، "خليفه دوم" را ـ كه فرياد ميزد: "تمامي مردمان از عمر داناترند، حتي زنان پرده‏نشين!" ـ "سايه خداوند" و "معلم علوم و معارف" مى‏داند، اما خزينه علم خداوند، و بابِ علم پيامبر صلوات اللّه‏ عليهما و آلهما را تنها پهلواني مى‏شمارد كه جاهل! و در معرض نفاق! بوده، و محتاج راهنمايي عاقلان وپيران راه مى‏باشد!
شگفتا! كار دروغ‏پردازي و باطل‏سرايي او به آنجا رسيده است كه به هواداري از خوارج و نواصب، در عالم خيال‏بافي و عداوت و دشمني آشكار خويش با مظلومان معصوم، از زبان امير عالم وجود، خطاب به "ابن‏ملجم" مى‏سرايد:
"من همي گويم بر او جف القلم
زان قلم بس سر نگون گردد علم
هيچ بغضي نيست در جانم ز تو
زان که اين را من نمي دانم ز تو
آلت حقي تو فاعل دست حق
کي زنم بر آلت حق طعن و دق
ليک بي غم شو شفيع تو منم
خواجه روحم نه مملوک تنم"
اشکال ششم) اين که گفته ايد "مستشرقينى مانند آربرى، نيكلسون، گلدزيهر و ادوارد براون بيش از محققان مسلمان پيرامون تصوّف و انواع آن پژوهش كرده اند" گويا اصلا از زحمات بي نظير و مباحث و تحقيقات مفصل و رديه هاي علماي بزرگوار شيعه در مورد اين طائفه خبر نداريد.
اشکال هفتم) اين که گفته ايد "فرقه هاى صوفيه آنقدر متنوع و متلّون اند كه به راحتى نمى توان پيرامون آنها سخن گفت و برهمه آنها حكم واحدى راند" مي گوييم اصول و مباني تمام فرق تصوف و همچنين تمامي نحله هاي فلسفه و عرفان يکي است و تفاوتها در جزییات و فروع است.
اشکال هشتم) بسيار جاي تعجب است که شما روش شهود را در رديف قرآن و سنت قرار داده ايد در حالي که شهود، هيچ گونه حجيتي نداشته و از آنجا كه ادعاهاي عارف نامان وحدت وجودي، با مقتضاي عقل و برهان موافق نمي‏باشد پيوسته به مذمت عقل و استدلال پرداخته، و ادعاهاي خويش را به كشف و شهود مستند مي‏سازند.
نمونه هايي از شهود عرفا اين است که:
"در مکاشفه اي قلبي در عالم غيب ديدم که تمام انبيا نزد پيامبر صلي الله عليه و سلم حضور دارند و ابوبکر صديق در سمت راست و عمر فاروق در سمت چپ ايشان قرار دارد و ختم اوليا (حضرت عيسي) در مقابل ايشان بود من نيز در پشت سر عيسي قرار داشتم زيرا در حکم خاتم الاوليا بودن با او اشتراک دارم".
"کسي که از روي کشف و شهود سجده کند هيچ گاه سر از سجده  بر نمي دارد... و کسي که سرش را از سجده قلبي بر ندارد پيوسته خدا را در تمام اشيا مشاهده مي کند و اين حالت ابوبکر مي باشد".
"رجبيون در هر زمان چهل نفر مي باشند و حال آنها قيام به عظمت الله مي باشد و آنها ارباب قول وثيق هستند و داراي مکاشفه مي باشند لذا شيعيان را به شکل خوک مي بينند".
"هنگامي که من به معراج رفتم ديدم که رتبه علي از رتبه ابوبکر و عمر و عثمان پايين تر است و ابوبکر را در عرش ديدم و هنگامي که رجوع کردم به علي گفتم: چگونه تو در دنيا ادعا مي کردي که افضل از آنها هستي در حالي که تو را پايين تر از آنها مي بينم".
و از دعواهای اهل مکاشفه است که:
"يکي از ارباب مکاشفه معروف ساکن تهران به نام حاج رجبعلي خياط به در منزل مرحوم قاضي آمد و گفت من حالي داشتم که تمام گياهان خواص و آثار خود را به من مي گفتند مدتي است حجابي حاصل شده و ديگر نمي گويند من از شما تقاضا دارم که عنايتي بفرماييد تا آن حال به من باز گردد. مرحوم قاضي به او فرمود: دست من خالي است. او رفت و پس از زيارت دوره به کربلا و کاظمين به سامرا به نجف آمد و يک روز که جميع شاگردان نزد مرحوم قاضي گرد آمده بودند، در منزل ايشان آمد و از بيرون در سرش را داخل نموده گفت: آنچه را که از شما مي خواستم و به من نداديد از حضرت (صاحب الامر) گرفتم و حضرت فرمودند به قاضي بگو بيا نزد من، من با او کاري دارم! مرحوم قاضي سر خود را بلند کرده به سوي او و گفت: بگو: قاضي نمي آيد"!!  
برخي خيال مي‌كنند كه اگر مکاشفات، موافق با عقل و وحي باشد الهي است در حالي که اين مطلب نيز باطل است، زيرا گاهي شيطان مکاشفاتي موافق با عقل و وحي ارائه مي‌دهد تا افراد را به سوي خود بکشاند، و درآينده از آنان براي مقاصد انحرافي خود استفاده کند. بنا بر اين جز مکتب عقل و وحي و شريعت الهي، هيچ راه ديگري کمترين ارزش و اعتباري ندارد.
قرآن مي‏فرمايد: وَإِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ.  
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفّاكٍ أَثِيمٍ.  
امام صادق عليه‏ السلام در باره فردي كه مدعي ارتباط با عالم غيب بوده است فرمودند:
رسول خدا صلي ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم فرمودند: همانا شيطان در بين زمين و آسمان تخت سلطنتي برنهاده و به عدد ملائكه ياراني برگزيده است، پس چون كسي را به سوي خويش دعوت كند و آن كس او را پاسخ گفته و مردمان پيرو او گردند، بر او تجلي مي‏كند و او را به سوي عرشِ خويش بالا مي‏برد.  
امام باقر عليه السلام مي‌فرمايند: هيچ شب و روزي نيست مگر اينكه تمامي جنيان و شياطين، امامان گمراهي و ضلالت را ديدار كرده... براي ايشان سخنان ناروا و دروغ مي‏آورند. لذا آن امام ضلالت هر روز مي‏گويد كه چنين و چنان شهود كرده‏ام.  
اشکال نهم) اين که گفته ايد: "به اعتراف جامى... بزرگترين مظهر روح تصوّف در اين دوره، تحقير دنيا، فرار از تمتعات و تمام شؤون مربوط به زندگى مادى و دنيوى و رياضت كشى و تحمّل شكنجه ها مى باشد"
بهتر بود که مي گفتيد: به ادعاي جامي! چه اين که همه اين ادعاها، ظاهر سازي و خود ستايي و فريبکاري و اغواي خلق از جانب خود صوفيه مي باشد، و الا اگر حقيقت نگر بوده و به مباني صوفيه مراجعه نماييم مي بينيم که غالب ايشان افرادي اباحه اي و طالب عشق و شهوت راني و شراب و فرار از مسئوليت پذيري بوده اند.
اشکال دهم) اين که گفته ايد "نگارنده در اين مقال درصدد است تا با معرفي محتوايي پاره‌اي از آثار انتقادي به خوانندگان حقيقت طلب مدد برساند وآنها که در مقام کشف حقيقت هستند با مطالعه اين آثار، سره از ناسره را تشخيص دهند و عرفان حقيقي را از عرفان هاي کاذب بازشناسند" مي گوييم: چنانکه بيان نموديم مبناي تمامي عرفان هايي که از نظر شما حقيقت مي باشد با آنچه که آن را عرفان کاذب مي ناميد يکي است، و هيچ تفاوتي بين عرفان‌هاي نوظهور و باستاني و شرقي و غربي و يوناني و هندي و مصري و اروپايي و مسيحي و يهودي و سرخ‌پوستي و اسلامي و سني و شيعي جز در مقام ادعاي واهي و توخالي و ظاهري وجود ندارد، چرا که نو معنويت‌گراها نيز ‌گويند:
"خداوند، از شدت حضور ، پنهان است... او در بيرون ماست، او در درون ماست، او از بس که هست، و همه جا و همه چيز را از خود سرشار کرده است، ديده نمي‌شود! ماهي شيدا، در دريا، به دنبال آب مي‌گردد. ماهي از آب است. و در آب مي‌رود و در آب مي‌خوابد. بديهي است که ماهي، بدين گونه، در طلب بي پايان آب بماند! ... منزل ما، سفر بي پايان ديدار سيمرغ است... خدا با ماست. خدا در ماست"!!
"اوشو" مي‌گويد: "خدا جدا از شما نيست خدا نهايت هستي شماست... مثل يک رقاص که از رقصش جدا نيست".
"خداوند در همه جا هست پس چگونه مي‌تواند در آن بت‌ها نباشد. پس او در يک بت سنگي نيز هست. اگر او در يک قطعه سنگ معمولي وجود دارد، چرا در يک سنگ کنده‌کاري شده نباشد؟"
ساير عرفاي ايران نيز ‌همگي اين نظر را داشته‌اند؛ براي مثال شاه نعمت الله ولي، تعريفي از ‌عالم ارايه داده و آن را در واقع نقش و خيالي خوانده و تاكيد دارد كه معني اصلي اين قضيه را محققان مي‌دانند زيرا افراد معمولي اين گفته‌ها را صرفاً به اين معني دانسته‌اند كه دنيا ارزشي ندارد و زود گذر است و نبايد به آن دل بست.
نقـش و خيـالي اســت، ‌كه عـالم خــــوانند
معني سخن ، محققان مي‌دانند (نعمت الله ولي)
شيخ محمود شبستري نيز به روشني به "وهم" بودن آنچه كه با آن سر و كار داريم، اشاره دارد... عرفاي ما همگي به صراحت عنوان مي‌كنند كه آنچه را مي‌بينيم، خواب و خيال است و ما در واقع مانند كسي هستيم كه در خواب به سر مي‌برد.
اشکال يازدهم) اين که گفته ايد: "اهل عرفان و تصوف نيز در نقد صوفيان ساده لوح يا منحرف و رياکار سخن ها گفته اند: براي نمونه مولوي در موارد مختلفي از مثنوي معنوي به نقد صوفيان پرداخته است" بايد گفت صوفيان ساده لوح يا منحرف يا رياکار خود مولوي و همان کساني اند که به مباني آنها اشاره شد علاوه بر اين که مولوي در همين اشعاري که از او به عنوان نقد صوفيه نقل نموده ايد در حال تعريف و تمجيد از صوفيه مي باشد چه اين که با تأمل در اشعار وي مي بينيد که او صفت "ابن الوقت" بودن را در مدح صوفيه به کار مي برد نه نقد ايشان! و منظورش اين است که صوفي پاکباز است نه محافظه کار!
والسلام

 

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

188041 461 - Copy

اول دفتر


آیا انقلاب اسلامی محصول حکمت متعالیه بود؟ / مدیر مسئول 

عده ای اصرار دارند انقلاب اسلامی را بر آمده از حکمت متعالیه ملاصدرا بدانند. مهمترین دلیل ایشان این است که امام خمینی (ره) که رهبری انقلاب را بر عهده داشته، مدرس حکمت متعالیه و باورمند به این فلسفه بوده است. اینان برای اثبات مدعای خود به یکی دو مساله از حکمت متعالیه که ظاهرا پیوندی با انقلابی گری دارد استناد کرده و سند هویت انقلاب را به نام فلسفه و عرفان ملاصدرا صادر می کنند. اما آیا واقعا چنین است و فی المثل اگر ملاصدرا فلسفه خود را در چارچوب کتاب اسفار و دیگر آثار فلسفی اش ارائه نداده بود، دیگر امکانی برای ظهور و بروز انقلاب اسلامی در تقابل با رژیم ضد دین، فاسد و وابسته به کفر و استکبار جهانی پهلوی نبود؟ 
برای ارائه پاسخی تحلیلی به این سئوال باید چند نکته مقدماتی را ابتدائا یاداور شویم

ادامه