دفتر ویژه - در بیان جدایی طریق قرآن و اهل بیت(ع) از طریق فلاسفه و عرفا |
آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، در سال 1318ق . در قزوین متولد شد . تحصیلات مقدماتی را در شهر قزوین به پایان برد و سپس راهی نجفاشرف شد و حدود 7 سال در آن سامان مقدس ماند و از اساتید و عالمان بزرگی چون سیدمحمد كاظمیزدی و میرزا محمدتقی شیرازی كسب فیض كرد. وی در بازگشت از عتبات عالیات به مدت دو سال از محضر علمی و معنوی عالم متاله سید موسی زرآبادی نیز بهره برد. آیت الله قزوینی از سال 1347 ق . در حوزه علمیه مشهد، شروع به تدریس كرد و 40 سال در این حوزه علمی بدین مهم اشتغال داشت و پدرانه و با رفتاری مهربان به حال و احوال طلاب رسیدگی میكرد .
این عالم الهی در روز 22ماه ذيحجه سال 1386هجري قمري برابر با 14 فروردين1346هجري شمسي دارفاني را وداع و دعوت حق را لبيك گفت و درصحن عتيق رضوي (صحن انقلاب) در ضلع جنوب غربي به خاك سپرده شد. مهمترین آثار مکتوب وی عبارت است از: 1. بیان الفرقان در 5 جد 2. رساله درمعرفة النفس شامل بيان نظريه ارسطويي ونقد آن، نظريه ماديةالحدوث بودن نفس و نقد آن و نظريه ماديين درباره نفس و نقد آن و سرانجام تبيين معرفة النفس قرآني 3. رساله اي درنقد علمي و فلسفي اصول يازده گانه ملاصدراي شيرازي در مباني فلسفه خويش عالمان بسیاری از محضر علمی و معنوی آیت الله شیخ مجتبی قزوینی بهره برده اند که برخی از آنان عبارتند از: 1. آيه الله ميرزا باقر ملكي ميانجي (ره) 2. آيه الله العظمي سيستاني 3. آيه الله شيخ ابوالقاسم خزعلي 4. آيه الله شهيد سيد محمد رضا سعيدي 5.آيات حاج سيد عباس و حاج سيد جعفر سيدان خراساني 6. استاد محمد رضا حكيمي 7. حجت الاسلام و المسلمين استاد شيخ كاظم مدير شانه چي 8. حجت الاسلام و المسلمين واعظ طبسي 9. حجج اسلام و المسلمین محمد و علي حكيمي خراساني 10. پروفسور عبدالجواد فلاطوري 11. استاد حیدر رحیم پور ازغدی اشاره مطلبی که در زیر از نظر می گذرانید مقدمه آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی (ره) بر اثر مشهورش بیان الفرقان است که حاوی نکات مهمی در نقد فلسفه و عرفان مصطلح است. از همین رو آن را برای خوانندگان گرامی سمات منعکس می کنیم. بر ارباب اطّلاع و واردین در علوم، واضح و هویداست؛ در قدیم الایّام طریق فقهای آل محمد علیهم السلام که پیروان قرآن مجید و سنّت سیّدالمرسلین صَلّی الله عَلیه و آله باشند، ممتاز از طریق فلاسفه یونان و عرفای صوفیه بوده، و پیروان فلسفه و عرفان هم از یکدیگر ممتاز بوده اند و هر یک طریق خود را حق و دیگری را باطل دانسته و باکی هم از مخالفت یکدیگر نداشتند. از این جهت هر یک از دیگری تبّری و بیزاری می جستند، زیرا که از مسلّمات بود که طریق قرآن و سنّت، مخالف طریق فلسفه است. فلسفه یونان، در عصر خلفا ترجمه شده و متکلّمین، که پیرو قرآن بودند، متابعت از ائمه علیهم السلام نکردند. خواستند که مطالب فلسفه را مطابق با قرآن کنند و به دو فرقه اشاعره و معتزله متفرّق شدند. و فرقه ای هم در زمان خلفا به نام صوفیّه و عرفا و مانند حسن بصری و سفیان ثوری و امثال آنها پیدا شدند که مدّعی مقام کشف حقایق و اسرار و علم به حقایق قرآن بودند و خود و پیروان خود را از ائمه هدی علیهم السلام بی نیاز می دانستند، چنان که در «میزان القرآن» این موضوع را بیان کرده ایم. از این جهت دسته فقها - رضوان الله علیهم - که پیرو قرآن و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السّلام بوده اند، از دسته فلاسفه و عرفای صوفیه ممتاز بودند. این امر تا قریب یک صد سال قبل مسلّم و محفوظ بود و بعد از آن به واسطه اینکه عرفای صوفیه و پیروان فلسفه یونان در اقلیّت و از جامعه مسلمین، مخصوصاً شیعه و فقها ، مطرود بودند، بنای تدلیس و تلبیس و تأویل را گذاشتند. کلمات مقدسّه انبیا و ائمه علیهم السّلام را مطابق با معتقدات فلسفه و عرفان تأویل کردند و این تدلیس کاملاً مؤثّر افتاد تا کار به جایی رسید که پیروان مکتب قرآن و شیعه و فقها چنین معتقد شدند که علوم قرآن مجید و ائمه علیهم السّلام عین علوم فلسفه و عرفان است و علوم اسفار و اشارات مثلاً عین قرآن و اسرار قرآن است که بر فقها مخفی و مجهول مانده است. فقهای بزرگ - رضوان الله علیهم- را ظاهری و قشری خواندند و از اسرار قرآن بی بهره دانستند و به همین گونه کلمات، عوامِ شیعه را فریفته و از فقها منزجر نموده اند. عوامل دیگر هم این مطلب را که فقها را قشری نامند تأیید کرد. تا اینکه امر بر عامّه، بلکه بر اکثر محصّلین علوم دینی نیز مشتبه گردید و بر اهل علم و اطّلاع واجب آمد در ازاله شبهات بکوشند و علوم و معارف الهی را از ساخته های فکر بشر ممتاز نمایند و از این اختلاط که موحب گمراهی است جلوگیری کنند. داعی، پس از سال ها تحصیل فلسفه و عرفان، بر خود واجب دیدم که در این مقصد، بذل سعی کنم و طریقی را که بعضی فقهای سلف، در ترویج علوم و معارف آل محمد علیهم السّلام پیموده اند، بپیمایم. لذا برای جمعی از آقایان طلاب و غیر هم که جویای دانش واقعی بودند به تدریس معارف قرآن پرداختم و بر حسب استقبال و تشویق آنان برای تعمیم فائده، دروس را به رشته تحریر در آوردم تا اینکه به توفیق خداوند متعال و تأیید ائمه هدی علیهم السّلام، سیّما ولی عصر- عجل الله فرجه- آن را به صورت کتابی به نام بیان الفرقان تألیف و کتاب را به چهار بخش نمودم: 1-فی توحیدالقرآن. 2-فی نبوت القرآن. 3-فی معاد القرآن. 4-فی میزان القرآن. که هر بخش آن جلدی جداگانه است که در موقع فراهم شدن وسائل به طبع رسیده و منتشر گردد و اینک بخش نخستین را تقدیم ارباب فضل و طلّاب علوم می نمایم. در هر یک از کتب چهار گانه در هر مسأله، معتقدات فلسفه و عرفان و قرآن مجید را بیان کرده و جهت امتیاز و اشکالات را به قدر ضرورت شرح داده ایم. والسلام علی من اتّبع الهدی و الله ولی التوفیق مجتبی قزوینی ❋❋❋ بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله رب العالمین. و الصّلوة و السلام علی خیر خلقه و افضل رسله محمد و اله الطّاهرین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین انسان، بالفطره و خلقت ذاتی دارای میل و شوق به دانایی و توانایی است و در هر فرد از افراد بشر، کم یا زیاد رغبت به تحصیل این دو کمال موجود می باشد. اگر چه شوق، نسبت به متعلّق آن در اشخاص به حسب استعداد و درجات آنان مختلف است و طریق تحصیل این دو صفت کمال، یعنی، علم و قدرت در عالم به سه طریق است و هر یک از این سه طریق با دیگری مبائن و مخالف است: اوّل. طریق وحی و نبوّت، که خداوند عالم پیغمبرانی برای تربیت بشر، و رساندن به سعادت و رسیدن به این دو کمال فرستاده؛ بشر باید متابعت آنان نماید. دوم. طریق عقل و حکمت که یک دسته از عقلا و بزرگان بشری آن راه را پیموده اند. سوم. طریق کشف و ریاضت که حضرات صوفیه آن را آئین خود قرار داده اند و عمده مقصود ما بیان طریق اول و آنچه را که پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله و قرآن مجید بدان تذکر داده، می باشد. ولی برای اینکه امتیاز بین طریق انبیا علیهم السّلام و فلسفه و عرفان اصطلاحی، کاملاً معلوم گردد، از بیان آن دو طریق به طور اجمال ناچاریم. طریقه حکما و فلاسفه حکما و فلاسفه می گویند: طریق معرفت حقایق اشیا و رسیدن به کمال، منحصر به عقل است؛ مثلاً، برای دانستن تأثیر و تأثّر اجزای عالم نسبت به هم، یا معرفت اینکه جهان را خالق و صانعی هست و ماورای این جهان، جهان دیگری وجود دارد یا نه؛ راهنما و دلیل، منحصر به عقل می باشد و چون عقول بشر یکسان نیست و در مطالب و حقایق یکسان قضاوت نمی نماید، برای تمیز حق از باطل محتاج به میزان و آلت سنجش است که آن را نیز باید عقل فراهم کند تا به وسیله آن میزان، فکر از خطا محفوظ مانَد و آن میزان را منطق نامند که دانشجو پس از فهم مسائل منطق در فهم حقایق عالم وارد شود. فلاسفه را - به مناسبت راهی که اتّخاذ کرده اند- به دو دسته بزرگ می توان تقسیم نمود: 1. حکمای مشّاء، که پیرو طریقه ی ارسطو می باشند. 2. حکمای اشراق، که پیرو افلاطون می باشند. ما در موقع خود نسبت به طریقه هر یک توضیح کافی خواهیم داد. و قدر مسلّم بین تمام فلاسفه آن است که راه شناسائی حقایق عالم، خواه اِلهیّات یا طبیعیات (دانائی) و همچنین راه تحصیلِ صفت قدرت (توانائی)، عقل است تا به وسیله آن بتوان اولاً حقایق را چنان که هست درک نمود و ثانیاً راهی را که برای تحصیل قدرت توانائی لازم است تشخیص داده و پیمود. از این نظر گویند اگر کسی در قوه علم و قدرت به سر حدّ کمال رسید، شایسته فرمانروائی در جهان می باشد؛ و اگر او را فرمان برند دنیا مدینه فاضله گردد، و زندگانی بشر سراسر سعادت و کامیابی شود. برای اینکه بر خواننده آشکار شود که راه مذکور ناتمام است، و نتیجه آن همگانی نیست، به طور مقدّمه باید دانست به طوری که از تواریخ به دست می آید پیدایش فلسفه و حکمت از حدود چهار هزار سال قبل می باشد که به تدریج تکامل یافته و در میان مسلمین به وسیله شیخ ابو نصر فارابی و شیخ ابوعلی سینا به حدّ کمال رسیده و جامع جمیع علوم حتی علوم غریبه و خوارق عادات گردیده و کتبی درباره آنها نوشته اند و ما در رساله نبوّت به شرح آن مفصّلاً پرداخته ایم. پس از ذکر این مقدمه می گوئیم: اولاً طریق فلسفه و حکمت راهی است خصوصی، و نفعی برای مردم ندارد؛ بلکه عدّه خیلی اندک از بشر، توانائی و توفیق پیمودن آن را دارند؛ و اگر راه را منحصر به این طریق نمائیم، موجب مهمل گذاردن و سلب سعادت بیشتر افراد مردم است، زیرا نوع مردم نمی توانند مانند ارسطو و افلاطون، یا فارابی و ابوعلی سینا، به عقلِ خویش، مراحل کمال را طی نمایند و سال های متمادی از عمر خویش را در این طریق صرف کنند تا خود صاحب نظر و رای مستقلّی گردند. پس یا به کلی از طریق معرفت باز می مانند، یا اینکه در صورت پیمودن راه و مدّتی تحصیل، مقلّد دیگران می شوند، و یا اینکه با ملاحظه و مطالعه افکار و نظریات گوناگون فلاسفه، چون نمی توانند شخصاً قضاوت نمایند، متحیّر و سر گردان می مانند. به طور خلاصه در صورتی که طریق کمال، منحصر به فلسفه و حکمت باشد، مردم به چهار دسته تقسیم می شوند: 1. نوابغ و بر جستگان بشر، که عده ای بسیار اندکند. 2. بیشتر مردم که استعداد و توفیق کسب حکمت و فلسفه را ندارند و بوئی هم از آن استشمام نکرده اند. 3. کسانی که وارد تحصیل شده، و به حسن ظن به اساتید فلسفه مطالبی را تقلیداً پذیرفته اند. 4. کسانی که با مطالعه افکار گوناگون فلاسفه، دچار حیرت گشته و در هیچ عقیده، ثابت قدم و مطمئن نیستند. چنان که به قول یکی از شاگردان مرحوم جلوه- که از اساتید متأخّر این فنّ بود - کراراً اظهار تحیّر می نمود. پس به حکم عقل سلیم، این طریق برای کشف حقایق و تکمیل بشر، گذشته از اینکه اطمینان بخش نیست، سودش - به فرض که سودی داشته باشد- بسیار اندک و منحصر به افراد قلیلی است. ثانیا ً- چنان که قبلاً ذکر شد قبل از فلسفه، باید منطق آموخت که میزان و ممیّز صدق و کذب است و گذشته از اینکه مسائل آن تماماً از بدیهیّات اوّلیّه تشکیل نیافته است، تا مورد اطمینان باشند؛ بعضی قواعد آن هم بین اهل فن مورد اختلاف است و برای رفع اختلاف در این میزان (منطق) ، میزان دیگری وضع نشده است. ثالثاً- به اتفاق علمای منطق، از اقسام قیاس های منطق، آنچه مورد اطمینان است، برهان است و به اصطلاح اهل فن برهان، قیاسی است که مواد آن از یقینیّات تشکیل یابد و اصول یقینیّات عبارت است از: اوّلیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، و فطریات و اگر قیاس برهان، از این قسم مواد تشکیل یابد، ناچار نتیجه آن یقین خواهد بود. بر ارباب دانش، آشکار است در فلسفه، برهانی که مقدّمات آن بدیهی و منتج یقین باشد، کم، بلکه نایاب است؛ خاصه هم در الهیّات و قسمتی از طبیعیات و فلکیات. لذا در کلام شیخ غالباً تعبیر به حدس و ظنّ شده است و شاهد بر این مدّعا، اختلاف عظیم فلاسفه در جمیع مسائل می باشد؛ بلکه غالباً دیده شده است که بعضی فلاسفه تغییر مسلک و مشرب داده و عقایدی را که قبلاً منکر بوده بعداً پذیرفته، یا مطالبی را که پذیرفته اند، آن را ابطال نموده اند. چنان که صدر المتأهلین در اوائل، اصالۀ الماهیّۀ را اختیار، سپس قائل به اصالۀ الوجود شد. گروهی، در یک مسأله ادّعای بداهت و ضرورت نمایند جمع دیگر مخالف آن را بدیهی شِمُرَند. چنان که درباره اتحّاد عقل و عاقل و معقول شیخ ابو علی سینا ادّعای بداهت بطلان نموده و عدّه دیگر مدّعی بداهت ثبوت آن می باشند. پس اگر مقدّمات برهانی که در مسائل فلسفی استعمال می شود، بدیهی است، این اختلاف از کجا حاصل می شود؟ اگر خواننده به کتب صدر المتألهین و گفته های ایشان سابقه داشته باشد دور نیست که بر ما اشکال و ایراد نماید و گوید که آن مرحوم جمع بین تمام اقوال نموده و گفته است مقصود تمام فلاسفه یکی است، بلکه گفته های پیغمبران کرام و قرآن مجید هم مطابق با تحقیقات من است و اختلافی در بین نیست. این ادّعا از طرف ایشان بالبداهه مردود است، زیرا اختلاف ارسطو و افلاطون بین فلاسفه مسلّم است و در اقوال آنان در هر مسأله فرقی آشکار می باشد و بیانات قرآن مجید و ائمه اطهار علیهم السّلام در اکثر مسائل با گفته آنان مباین است به طوری که در مقام خود مفصلاً بیان خواهیم کرد. جای تعجّب است برخی از محصلین چنان مقهور تعصّب و تقلید گشته اند که قوّه فکر خود را کنار گذارده و تأویلات و توجیهات محض نامبرده را وحی مُنزَل انگارند و دلیلی مطالبه ننمایند و ما در رساله نبوّت شرح مفصّل این مطلب را داده ایم. بالجمله چون مقدّمات قیاس برهان، که در فلسفه به کار برده می شود، از یقیّنیات تشکیل نیابد، مأمون از خطا نبوده و پیمودن راه غیر مأمون؛ به حکم عقل حرام است. رابعاً- برهان فلسفی و منطقی دو قسم است: اول. برهان انِّی که پی بردن از معلول است به علّت. دوم. برهان لمِّی که پی بردن از علّت است به معلول. اما استعمال برهان لمّ در الهیات محال است ، زیرا آشکار است که احاطه علم معلول به علّت غیر ممکن است مگر به برهان صدّیقین که صدر المتألهین مدّعی آن می باشد و آن عین ادّعای وحدت وجود و عرفان است که ما در جای خود به اثبات بطلان آن خواهیم پرداخت. اما برهان اِنّ محتاج به مقدماتی است که باید حقیقت و اقسام علّت و معلول دانسته شود که معنی علّت و معلول چیست؟ فرق بین علّت ناقصه و تامّه کدام است؟ فرق علّت طبیعی و ارادی و تجلّی چیست؟ و هر یک محتاج به اثبات و نفی می باشد تا منجر شود به بطلان دور و تسلسل و بعد از همه این مقدمات، ده دلیل بر بطلان تسلسل اقامه شده و تمام آنها محل ایراد و بحث است، که پس از رد و ایراد زیادی بالنتیجه تسلسل تعاقبی را باطل ندانسته و اجتماعی را باطل می دانند. پس چگونه برهان اِنّی - با چنین مقدماتی - مأمون از خطا و موجب حصول یقین گردد مگر اینکه مقدّمات از قسم اولّیات و فطریات باشد که کلام در آنها گذشت. مناسب این سخن از ابن ابی العوجاء نقل شده که از او پرسیدند که چرا عقیده خود را فاسد کردی و از استادت حسن بصری دست برداشتی؟ در جواب گفت: دیدم که اطمینان به مسأله ای ندارد. گاهی معتقد به جبر می شود و زمانی به قدر و همین شخص نسبت به صادق آل محمّد علیه السّلام گوید: که او را مَلَکی دیدم که هرگاه بخواهد متجسّد می شود. و نیز درباره آن حضرت گفت: نزدیک بود خدا را به من نشان دهد و با هر که سخن گفتم مرعوب نگردیدم چنان که از آن حضرت مرعوب شدم. حال از روی انصاف از محصّلین سؤال می شود که اگر بنای تقلید باشد آیا تقلید از صادق مصدّق علیه السّلام سزاوارتر است یا تقلید از صدرالمتالهین یا افلاطون و غیره؟ طریق سوم طریق کشف و ریاضت مدّعیان این راه را اعتقاد این است، که خودِ عقل حاکم است، که برای او راهی به کشف حقایق- علی ماهی علیها- نمی باشد و از برای معرفت حقایق راه دیگری است که آن کشف و شهود می باشد و به ریاضت حاصل گردد. عشق از هر دلی که سر برزد خیمه از عقل و علم برتر زد به همین جهت در مقام رد و طعن فلاسفه بر آمده اند چنان که عارف آنان ملای رومی گوید: پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود پیروان این روش، کتابها بر ردّ حکما نوشته اند مانند «تهافة الفلاسفه» که تألیف غزالی است و نیز گویند راه ریاضت را به فعل باید تعیین نمود. باید دانست که طریق ریاضت بسیار قدیم و دارای رشته های مختلف می باشد. مرتاضین هند و رهبانان مسیحی و عدّه ای از اروپائیان کنونی، که به تسخیر ارواح مشغولند، نیز از آنان به شمار می روند. خلاصه رشته فلسفه و عرفان ، دو طریق بزرگ می باشد که هریک خود را از دیگری بی نیاز و آن را باطل می شمارند و سالکین این دو طریق، گرچه بر حسب ظاهر مدّعی پیروی از انبیای عظامند علیهم السّلام، ولی در حقیقت و معنی، مشی آنها مشی انبیا علیهم السّلام و مجاری وحی نیست؛ و اعتقاد فلاسفه در احتیاج عالَم به شخص کامل، مخالف است با اعتقاد ملّیون به پیغمبر، ولی ابن سینا به واسطه برخورد به پاره ای از حقائق قرآن، اوّلین فیلسوفی است که نبوّت، را به طریق ملّیین اثبات نموده است. باید دانست که مقصود ما، این نیست که هیچ حکیم و عارفی، دارای بعضی از علوم انبیا علیهم السّلام یا پیرو آنان نیست، یا انبیا و پیروانشان علیهم السّلام از علوم فلسفه و عرفان اطلاع ندارند، بلکه مقصود اصلی این است که نبی و فرستاده خداوند، حکیم و عارف اصطلاحی نمی باشد و طریق انبیا علیهم السّلام در فهم حقایق با حکما و عرفا مخالف است چنان که این دو دسته در طریق معرفت یکسان نیستند یکی عقل را و دیگری کشف و ریاضت را کاشف حقایق می داند. و نیز باید دانست که در هر سه طریق؛ یعنی طریق وحی و نبوت و طریق فلسفه و طریق کشف و شهود، عقل لازم و حاکم است با این تفاوت که در طریق دوم عقل را مستقل دانند و محتاج به کمک انبیا علیهم السّلام نمی باشد، لذا آنچه را که ادراک نماید، مورد تصدیق تابعین این راه می باشد گر چه مخالف با انبیا علیهم السّلام باشد.] به[همین جهت در مسأله معاد گویند تجرّد و بقای روح و لذائذ و آلام آن به برهان عقلی ثابت است ولی لذائذ و آلام جسمی عالم آخرت را منکرند چون این مطلب از مدرکات عقل نیست؛ و در طریق سوم فقط در تعیین طریق ریاضت برای کشف و شهود حقایق عقل را حاکم و میزان دانند ولی خود عقل را مُدرِک و کاشف نشمارند ولی نسبت به طریق اول که - ان شاء الله - مفصّلاً بیان خواهد شد، عقل ، حجّت و دلیلی است که از طرف خداوند برای اتمام حجّت به مردم اعطا شده، و عقل، حجّت و پیغمبری است باطنی، ولی با کمک نبّی ظاهر؛ و وظیفه عقل استماع آیات الهیّه و تصدیق آنها می باشد و عقل را مُدَرکاتی است که مستقلاً درک می کند و در این مستقلاّت عقلیّه اختلافی بین عقول نیست و از جمله مستقلّات عقل این است که کشف تمام عوالم دنیویّه و اخرویّه و معرفت صفات و ذات ربوبی از مدرکات او نیست و از عهده تعیین و تشخیص تکالیف و افعالی که در نظام دو جهان دخالت دارد بر نمی آید و همچنین عدم اطمینان به کشف و شهود از مستقلاّت عقلیه است چنان که ریاضاتی که معیّن شده از مستقلاّت عقلی نمی باشد و احتمال ضرر در انجام آنها زیاد است؛ پس ناگزیر برای کشف حقایقی که عقل مستقلاً آنها را درک نکند و در معرفت آنها سرگردان شود، محتاج به بیان کسی خواهیم بود که به تمام جهات حُسن و قبح و مصالح و مفاسد اشیا، محیط باشد. و چون این جهات از حد شماره خارج و عقلِ جمیع بشر از احاطه به آن عاجز است عقل سلیم حکم می کند که باید خداوند متعال کسی را بفرستد تا عقول مردم را بیدار کند و غبار طغیان و عصیان را از آنان بزداید و به کمک عقل حقایق اشیا را به آنان بیاموزد تا دارای کمال علم و قدرت شوند و چنان که در رساله نبوت شرح داده ایم تشخیص مدّعی نبوّت صادق از کاذب با عقل است. اکنون که اختلاف بین سه طریق را بیان نمودیم برای مزید توضیح، نتیجه دو راه فلسفه و عرفان را به طور فهرست بیان می نمائیم و نتیجه طریق انبیا علیهم السّلام را هم در محل خود بیان خواهیم کرد تا به خوبی اختلاف آشکار شود و محصلین بفهمند که فلسفه و عرفان، مخالف و مباین با قرآن است نه مطابق آن. 1- شناختن خداوند متعال و اثبات وجود او امری است نظری و محتاج به اقامه برهان. و برهان، متوقف است بر تحقیق و بحث در علّت و معلول و ابطال تسلسل. 2- توحید واجب الوجود، متوقّف است بر اثبات اصالة الوجود و تشکیک در حقیقت وجود، یا اقامه برهان تعیّن یا اثبات وحدت اطلاق. 3- قول به ثبوت قدیم با ذات خداوند، نه در مرتبه ذات مانند مُثُل افلاطونیه یا قول به صور زائده بر ذات و قائمه به ذات و انحصار علم خداوند به کلیّات یا قول به اینکه علم خداوند عبارت است از نفس حضور موجودات نزد او بدون علم سابق بر اشیا یا قول به اینکه بسیط الحقیقة کل الاشیاء یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و امثال اینها که عرفا قائل شده اند. 4- توحید در افعال؛ یعنی اِسناد تمام افعال به خداوند به سلسله علّت و معلول بدون امکان تخلّف حتی افعال بشریّه بالتّبع، و استناد شرور به خداوند یا انکار شرور در عالم. 5- اثبات لذائذ و آلام روحی که سبب آنها اخلاق حسنه و رذیله است و سبب آنها امور تکوینیه و اسبابی است که منجر می شوند به اسباب غیر اختیاریه که منتهی است به علم خداوند به ذات و نظام عالم. 6- اثبات قِدَم اصول عالم حتی عناصر. 7- انحصار حوادث به حوادث یومیه ازلاً و ابداً که مستند می باشند به اسباب تکوینی. 8- اثبات عدم امکان تغییر و تغیّر در عالم و انکار بداء. 9- انکار نسبت حسن و قبح در عالم به اراده و اختیار بشر. 10- انکار معاد جسمانی. 11- انکار نبوّت به معنائی که در ادیان وارد شده است و انکار ملائکه و جبرئیل به معنائی که از مجاری وحی رسیده است. 12- محدود شمردن علم و قدرت خداوند به امور و موجودات کائنه. 13- اثبات سنخیّت بین واجب و ممکن. 14- انکار خلود در عذاب. خلاصه، نتیجه معارف بشری که به برهان و عرفان ثابت شود، معرفت ذات خداوند است به مفاهیم و وجوه، و از برای سالکین معرفت حق تعالی به تعیّنات، و از برای کمّلین، حیرت و فرق نگذاشتن بین شاهد و مشهود و عابد و معبود، و محروم شدن از اعظم نعمت های الهی، یعنی از عبادت و خضوع و خوف و خشیت و تضرّع. چنان که گویند: یَسقطُ الَتکالیفَ عَنِ السالِکِ فی مَرتَبَةِ الحال و شیخ (ابن سینا) به این عبارت گوید: والعارفُ یَزیدُ فیما ذَهَلَ فیما یُصارُ بِهِ اِلَیهِ فَغَفَل عَن کُلِ شَئیٍ فَهُوَ فی جُملَة من لا يکلَّفُ کَیفَ وَالتَّکلیفُ لِمَن یَعقلُ التَّکلیفَ. بر ارباب فضل آشکار است که طریق انبیا علیهم السّلام و ثمرات آن، مخالف و مباین با نتیجه های فوق می باشد. از آنچه گذشت اجمالاً آشکار گردید که ورود در طریق دوم و سوم مأمون از خطا نبوده، بلکه خطای آن مسلّم می باشد و باید طریقی را طی نمود که مأمون از خطا باشد و آن طریق انبیا است چون سعادت بشر در پیروی از اعقل مردم می باشد و پیغمبران اعقل تمام مردمند. البتّه پیروی از انبیا علیهم السّلام در صورتی است که اثبات توحید حق تعالی و صفات و کمال او شده، اعتقاد به نبوت پیغمبر نیز حاصل شده باشد. تذکّر نخست باید در طریق معارف و علوم و عالِم تحقیق نموده و سپس از طریق حق و واقع پیروی نمود: فَبَشِّر عِبادِ الَّذینَ یَستَمِعونَ القَولَ فَیَتَّبِعونَ أَحسَنَهُ أولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ الله وَ أولئِکَ هُم أولُوا الاَلبابِ و باید متوجّه بود در موقع تحصیل باید معلمین و صاحبان کتب را شناخت و فریفته شهرت و نام آنان نگردید و از تقلید و عصبیّت کورکورانه احتراز نمود؛ مثلاً از کسی مانند فخر رازی - که مردی متعصّب است- نباید تقلید نمود و مردمان جاه طلب دنیا دوست، لیاقت تبعیّت ندارند و بر فرض عدم امکان شناختن معلم و صاحب کتاب باید به مضمون آیه شریفه فوق که تذکّر به این امر عقلی و نظری است عمل نمود. پیشوایان ما معلم لایق تعلّم را وصف نموده اند و اکنون چند خبر در این مورد ذکر می شود: 1- روی البزنطی عَنِ الرِّضَا علیه السّلام اَنّهُ قالَ مَن ذُکِرَ عِندَهُ الصُّوفِیَّةُ وَ لَم یُنکِرهُم بِلِسانِهِ وَ قَلبِهِ فَلَیسَ مِنّا بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام نقل می کند که فرمود هر کسی که در نزد او ذکر صوفیّه شود به زبان یا دل آنان را انکار نکند از ما نیست. 2- در خبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده که مردی به آن حضرت عرض کرد که در این زمان گروهی ظاهر شده اند که آنها را صوفیّه گویند درباره آنان چه فرمایی؟ فرمود: آنان ما را دشمنند، و کسی که میل و رغبت به آنان کند از آنها به شمار آید، و با آنها محشور شود. به زودی جمعی بیایند که دوستی ما را ادّعا کنند و به آنها مایل باشند و شبیه آنان شوند و خود را به لقب آنان ملقّب کنند و گفته ایشان را تأویل نمایند. آگاه باشید کسی که به سوی آنها رغبت کند از ما نیست و ما از او بیزار می باشیم و کسی که آنان را انکار و رد بنماید چون کسی است که با کفار نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله جهاد کرده است. 3- روی السید المرتضی باسناده عَنِ الإِمامِ الحَسَنِ العَسکَرِیِّ اَنَّهُ قالَ لِاَبِی هَاشمِ الجعفَریِّ یَا أبَا هَاشِم سَیَأتِی زَمَانٌ عَلَی النّاسِ وُجُوهُهُم ضاحِکَةٌ مُستَبشِرَةٌ وَ قُلُوبُهُم مُظلِمَةٌ مُنَکَدَّرَةٌ، السُّنَةُ فِیهِم بِدعَةٌ وَ البِدعَةُ فِیهِم سُنَّةٌ، المُؤمِنُ بیَنَهُم مُحَقَّرٌ وَ الفاسِقُ بَینَهُم مُوقَّر، اُمَراؤُهُم جَاهِلونَ جَائِرُونَ وَ عُلَمَاؤُهُم في اَبوَابِ الظَّلَمَةِ سَائِرونَ، أغنیاؤُهُم یسرقونَ زادَ الفُقَراءِ وَ أصاغِرُهُم یَتَقَدَّمُونَ عَلَی الکُبَرَاءِ وَ کُلُّ جَاهِلٍ عِندَهُم خبیرٌ وَ کُلُّ مُحِیلٍ عِندَهُم فَقِیرٌ، لا یُمَیِّزُونَ بَینَ المُخلِصِ وَ المُرتَابِ، لا یَعرِفونَ الضَّأنِ منَِ الذَّئَابِ، علماؤهم شرار خلق الله علی وجه الاَرضِ لِاَنَّهُم یَمیلُونَ اِلَی الفَلسَفَةِ وَ التّصوُّف و ایم الله اِنَّهُم مِن أهلِ العُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ، یُبَالِغُونَ فِی حُبِّ مُخَالِفِینَا وَ یُضِلُّونَ شیعَتُنا و موالینا، ان نالُوا مَنصَبا لم یَشبَعُوا عَنِ الرِّشاءِ وَ اِن خُذِلُوا عَبَدُوا الله عَلَی الرِّیَاءِ الا اِنَّهُم قُطّاعُ طَریقُ المُؤمِنینَ وَ الدُّعَاةُ اِلَی نِحلَةِ المُلحِدِینَ فَمَن أدرَکَهُم فَلیَحذَرهُم وَ لیَصُن دینه و ایمانُه ثمَّ قالَ یا أبَا هاشِمٍ هَذَا مَاحَدَّثَنِی أبِی عَن آبَائِهِ جَعفَرِ بن مُحَمَّدٍ علیهم السلام و هُوَ مِن أسرَارِنَا فَاکتُمهُ الا عَن أهلِهِ ـ سید مرتضی از حضرت عسگری علیه السّلام نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود: زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آنها خندان باشد و دل هایشان تاریک. سنت و عمل خوب در نزد آنها بدعت و بدعت و عمل زشت سنت باشد. مؤمن در بین آنها کوچک و فاسق بزرگ گردد، رؤسای آنها نادان و ظالم باشند و علمای آنها به جانب ظالمین روند؛ اغنیا از توشه فقرا بدزدند و کوچکان آنها مقدم شوند بر بزرگان. هر جاهلی در نزد آنها دانشمند، و حیله گر نزد آنها فقیر نماید، بین مخلص و مرتاب تمیز ندهند ، علمای آنها بدترین خلق خدایند در زمین، زیرا میل نمایند به فلسفه و تصوّف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کنند از حق، و اهل تحریف می باشند. مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما، و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را، اگر منصبی را دارا شوند، از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شوند عبادت نمایند خدا را از روی ریا؛ بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند، پس کسی که ادراک کند آنها را باید از آنها بر کنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را. پس فرمود ای اباهاشم ! آنچه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق علیه السّلام و از اسرار ما است مخفی بدار آن را. 2- فی قُرب الاسناد مسنداً عن محمدبن حسین بن ابی الخطاب. قال: کُنتُ مَعَ الهادی علی بن محمد علیهم السّلام فی مسجدِ النّبیِّ صلی الله علیه وآله فاَتاهُ جَماعَةٌ مِن اَصحابِهِ مِنهُم ابو هاشِمُ الجَعفَری و کانَ رَجُلًا بَلیغاً و کانَت لَهُ مَنزِلَةٌ عَظیمَةٌ عِندَهُ علیه السّلام ثُمَّ دَخَلَ المَسجِدَ جَماعَةٌ مِنَ الصُّوفِیَةِ و جَلَسُوا فی جانِبِهِ مُستَدیراً و اَخَذُوا بِالتَّهلیلِ فَقالَ علیه السّلام لا تَلتَفِتوا اَلی هوُلاءِ الخَدّاعینِ فَاِنَّهُم خُلَفاءُ الشّیاطِینِ و مُخَرِّبُوا قَواعِدِ الدِّین یَتَزَهّدونَ لراحَة الاَجسام و یَتَهجَّدُون لِصَیدِ الاَنامِ. تا اینکه می فرماید: وَلا یَعتَقِدُهُم الّا الحُمَقاء فَمَن ذَهَبَ اِلی زِیارَةِ واحِدٍ منهُم حیّا اؤ مَیّتا فَکَانّما ذَهَبَ اِلی زِیارَة الشّیاطینَ وَ عِبادَةِ الاُوثانِ َو مَن اَعانَ واحِداً مِنهُم فَکَاَنَّما اَعانَ یَزیدَ وَ مُعاویَةَ و اَباسُفیانَ فَقالَ رَجُلٌ مِن اَصحابِهِ: و اِن کانَ مُعتَرِفا بِحُقُوقِکم؟ قال فَنَظر الیه شبه المُغضِبِ و قال علیه السّلام : دَع ذاکَ عَنکَ. مَنِ اعتَرَفَ بِحُقُوقِنا لَم یَذهَب فی عُقُوقِنا، اما تَدری اَنَّهُم اَحسَنُ طَوائِفِ الصُّوفِیَّةِ وَالصُوفِیَةُ کُلُّهُم مُخالِفینا وَ طَریقُهُم مُخالِفٌ لِطریقنا وِ اِن هُم اِلّا نَصاری وَ مَجُوس هذِهِ الاُمَّةِ اولئِکَ الذینَ یَجهَدُونَ فی اِطفاء نُور الله والله مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُون. - در قرب الاسناد از محمدبن حسین بن ابی الخطاب نقل نماید که گفت با حضرت هادی علیه السّلام در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله بودم پس گروهی از اصحاب آن حضرت آمدند من جمله ابو هاشم جعفری و او مردی بلیغ و دارای مقام ارجمندی در نزد حضرت هادی علیه السّلام بود. پس گروهی از صوفیّه داخل شدند و در آن طرف مسجد دور هم نشستند و شروع کردند به تهلیل. حضرت فرمود: التفات به این گروه فریبنده ننمائید، زیرا اینان خلفای شیاطین می باشند و از دستورات دینی خارج شده اند. زهد می ورزند برای راحتی جسم و نماز شب به جا می آورند برای ربودن مردم. پس متابعت نکنندآنها را مگر نادانان. اعتقاد به آنها پیدا نکنند مگر احمقان. پس کسی که برود به دیدن یکی از مرده یا زنده آنها، مثل آن است که یزید و معاویه و ابو سفیان را یاری کرده است. یکی از اصحاب عرض کرد اگر چه اقرار به حقوق شما نمایند؟ راوی می گوید حضرت رو کرد به جانب او در حالی که غضبناک بود، پس فرمود: واگذار این را، کسی که معترف به حقوق ما باشد به سوی دشمن ما نمی رود. آیا نمی دانی ایشان بهترین طوائف صوفیّه می باشند و تمام صوفیّه مخالف مایند و طریق آنها مخالف طریقه ماست و نیستند ایشان مگر نصاری و مجوس این امت. ایشانند کسانی اند که در خاموش کردن نور خدا کوشش نمایند و خداوند تمام کننده است نور خود را اگر چه کافران مکروه و ناپسند دارند. تنبیه بعضی از بی خبران گمان کرده اند که اصل فلسفه، از انبیا علیهم السّلام گرفته شده و تصوّر کنند به طوری که شیخ اشراق نقل کرده منتهی می شود به هر مس الهرامسه که یکی از انبیا علیهم السّلام است. اولاً. این ادعا سند تاریخی درستی ندارد. ثانیاً. اختلاف شدید بین فلاسفه در اصول، بلکه در تمام مسائل، گواه است بر اینکه اقوال آنان مستند به یک مدرک و اصل که منتهی به رسول و انبیاء گردد نمی باشد و در اصول دین مبین انبیا علیهم السّلام اختلافی نیست. ثالثاً. به تصدیق اهل فن، فلسفه را طریق مستقلی دانستند در مقابل شرایع، لذا در تعریف آن گویند: حکمت، دانستن حقایق اشیا است به قدر طاقت بشر، خواه موافق شرع باشد خواه مخالف آن. عارف محقق حاج ملا هادی سبزواری در حاشیه شرح منظومه چنین گوید: متصدیان شناسائی حقایق موجودات، طوائفی می باشند: گروهی منحصر دانند تحقیق حقایق را به فکر. گروهی به ریاضت و کشف. دسته دوم عرفا و صوفیّه اند. دسته اول یا مقیدند که موافق شرع باشد و ایشان متکلمین اسلامی هستند یا مقید نیستند به موافقت انبیا علیهم السّلام و شرایع و ایشان فلاسفه مشّاء می باشند و دسته ای که جمع بین ریاضت و برهان کرده اند حکمای اشراقند. در این تقسیم به خوبی هویدا است که فلاسفه نقطه مقابل انبیایند علیهم السّلام به علاوه بعضی ضروریات ملّیین مخالف آرای فلاسفه است. تبصره باید دانست که فلاسفه و عرفای قدیم آنچه را به عقل و کشف خود درک می کردند واقع دانسته و از مخالفت با دسته دیگر [متکلمین اسلامی] باکی نداشتند ولی چون نوبت به متأخرین رسید بنای تدلیس در علم را گذارده، ظواهر بلکه نصوص آیات و روایات را که مخالف با قوانین و مسائل فلسفی بود تأویل نمودند و مدعی شدند که مقصود قرآن و خاتم پیغمبران صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السّلام همان است که ما فهمیده و دانسته ایم غافل از آن اینکه تأویل ظواهر و نصوص، خلاف حکم عقل وظلم بر صاحب شریعت است و در حقیقت چنین کسی نسبت جهل و عجز از اظهار مقاصد به خدا و پیغمبر داده که نتوانسته اند حقایق و مطالبی را که دانستن آنها برای ارشاد خلق لازم است [ با] بیانی روشن و صریح ادا کنند و مردم را به ادای عبارت مبهمی که مناسبتی با مقصود ندارد و باید به سلیقه دیگران معنی و تأویل شود سرگردان و بلا تکلیف گذاشته اند. به علاوه چون عقول مردم یکسان نیست، اگر بنا شود که هر کس خود را مجاز داند که کلمات را با مقاصد خود تأویل و تطبیق کند، اختلافی عظیم پیدا شود. و محقق قمی در این باب بیانی دارد که حاصلش این است که تأویل کنندگان ظواهر آیات و روایات منّتی بر خدا و رسول گذاشته و این طور وانمود می کنند که خدا و پیغمبر نتوانسته اند مقاصد خود را واضح [ بیان] کنند. ما به کمک آنان برخاسته و مراد گوینده را دریافته و بیان می کنیم. برای نمونه آیه ای را که نص صریح در معنائی است ولی متأخرین از عرفا و فلاسفه تأویل کرده اند بیان می کنم تا بطلان توهّمات آنان بر خواننده آشکار شود. خداوند در آیات شریفه: و قالوا تَمَسَّنا النّارُ اِلّا اَیّاماً مَعدُودَةً قُل اَتَّخَذتُم عِندَالله عَهداً فَلَن یُخلِفَ الله عَهدَهُ أم تَقُولُونَ عَلَی الله ما لا تَعلَمُونَ* بَلی مَن کَسَبَ سَیِّئَةً و اَحاطَت بِهِ خَطیئَتُهُ فَأولئِکَ أصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدُونَ کُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَیرَها لِیَذُوقُوا العَذابَ وبسیاری آیات دیگر تصریح به خلود در عذاب برای گروهی از کفار می نماید ولی تأویل کنندگان با این بیان روشن و وضوح، ظواهر آیات را انکار نموده و گویند مراد گوینده، حرکت جوهری است و در هر باب از این قبیل تأویلات زیاد دارند که در جای خود ذکر خواهد شد. روایات شریفه، نیز تأویل و تفسیر به رأی را منع فرموده اند که تفسیر صافی و سایر تفاسیر ذکر نموده و از آن جمله است: عَن اَبی َعبدالله علیه السّلام قال قالَ اَبی علیه السّلام ما ضَرَبَ رَجُلٌ اَلقُرآنَ بَعضَهُ بِبَعضٍ اِلّا کَفَر و مرحوم فیض در مقدمه صافی می فرماید که مراد از تفسیر به رأی خود که نهی شده من فسّر القرآنَ بِرَأیِهِ فَلیَتَبَوَّء مَقعَدُهُ مِنَ النّارِ آن است که شخص در امری رأیی دارد و قرآن را با رأی خود تطبیق می کند تا آنچه را به هوس خویش پسندیده، تأیید نمایند یا آن که در تفسیر قرآن بدون مراجعه به اهل آن سرعت کند. بالجمله، شکی نیست که تأویل ظواهر و نصوص قرآن مجید و اخبار شریفه، مخالف با حکم عقل و صریح آیات و روایات است و این مطلب منافات ندارد با اخباری که دلالت دارد بر اینکه قرآن دارای اسرار و بطون زیادی است که مختص به خواص می باشد و همه کس تحمل تعلم آن را ندارد؛ زیرا نفرموده اند که اسرار علوم نزد فلاسفه و عرفا می باشد و هر جا که تفسیر یا تأویل ضرورت داشته باشد باید از بیان مجاری وحی اخذ نمود. تأویل و توجیه اصول همگانی دستورهای عمومی انبیا و اوصیا علیهم السّلام که ضامن سعادت بشر است عقلاً و نقلاً حرام و ظلم به گوینده می باشد. |
یکی از مهمترین براهین بر لزوم بعثت انبیاء و انزال کتب، عدم کفایت اندیشه و قوای ادراکی آدمی برای تدبیر و اداره امور دنیوی و اخروی او در عرصه های فردی و اجتماعی است. امام صادق علیه السلام در پاسخ به زندیقی که از چرایی ضرورت وجود انبیاء و رسولان الهی پرسیده بود، فرمود: انِّا لَمّا اَثْبَتْنا اَنِّ لَنا خالقاً صانعاً مُتَعالياً عَنّا وعَنْ جَميع ما خَلَقَ و كانَ ذلك الصّانعُ حَكيماً لَمْ يَجُزْ اَن يُشاهدَهُ خَلْقُه وَلايُلامسُوهُ وَ لايُباشرُهُم وَ لايُباشروُهُ و يُحاجُّهُمْ و يُحاجُّوهُ، فَثَبَتَ اَنِّ لَهُ سُفَراءَ في خَلْقه يَدُلُّونَهُمْ عَلي مَصالحهمْ وَ مَنافعهمْ وَ مابه بَقاءُهُم وَ في تَرْكه فَناءُهُم، فَثَبَتَ الْامرُونَ والنّاهُونَ عَن الْحَكيم الْعَليم في خَلْقه[1] |