مقالات : نقدی بر نظریه حرکت جوهری ملاصدرا و تأثیر آن در فهم او از آیات قرآن
نوشته شده توسط دکتر علی ارشد ریاحی   

jawhari
چكيده:
در اين مقاله ابتدا مهم‌ترين دليل‌هاي اثبات حركت جوهري مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. دو دليل از پنج دليل حركت جوهري به كمك نقادي برخي از معاصران و ساير دليل‌ها با استدلال‌هايي جديد و ابتكاري ابطال شده‌اند. سپس تفسيرهايي كه صدرا با توجه به نظريه حركت جوهري ارائه داده است، مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. به اين منظور، كليه آياتي را كه صدرا تحت تأثير اين نظريه، بر خلاف معناي ظاهري تفسير كرده است، جمع‌آوري شده و با توجه به ساير آيات، روايات، معناي ظاهري و متبادر از الفاظ و خصوصياتي كه در فلسفه براي حركت جوهري بيان شده است، صحت و سقم انطباق آيات با حركت جوهري معين شده و اين نتيجه به دست آمده است كه هيچ يك از برداشت‌هاي صدرا (تحت تأثير نظريه حركت جوهري) از آيات قرآن، درست نيست.

طرح مسأله
اكثر فيلسوفان پيش از صدرا، حركت جوهري را به خاطر عدم موضوع باقي در طول حركت (با توجه به لزوم بقاي موضوع در هر حركتي) انكار مي‌كردند. صدرا افزون بر رفع مشكل پايداري موضوع، چندين دليل براي اثبات حركت جوهري طرح نموده و از اين نظريه در برخي از مسائل، از قبيل حدوث و بقاي نفس و همچنين معاد و بازگشت همه موجودات به سوي خداوند، استفاده كرده است. اين نظريه در تفسير برخي از آيات نيز تأثير داشته است.
هرچند دليل منكران حركت جوهري، به وسيله پاسخ‌هاي صدرا به خوبي ابطال مي‌گردد. بهترين پاسخ صدرا در مقابل منكران اين است كه حركت جوهري نه عرض است و نه در عرض. از اين رو، اصلاً نياز به موضوع ندارد (نك: مطهري، 1/456)، ولي ادله‌اي كه براي اثبات حركت جوهري اقامه شده، قابل نقد و بررسي است.
برخي از دانشمندان معاصر، از قبيل مطهري در كتاب حركت و زمان، به شرح و توضيح و برخي ديگر مانند صاحب تعليقه به نقد بعضي از دليل‌هاي اين نظريه پرداخته‌اند، ولي تاكنون ديده نشده است كه مهم‌ترين دليل‌هاي حركت جوهري نقادي گردد و تأثير اين نظريه در فهم صدرا از آيات قرآن مورد نقد و بررسي قرار گيرد. از اين رو، در اين مقاله ابتدا مهم‌ترين دليل‌هاي حركت جوهري، نقادي شده و اين نتيجه به دست آمده است كه هيچ يك از آن دليل‌ها، قابل اعتماد نيستند. بنابراين، مادامي كه دليل محكمي براي اثبات نظريه حركت جوهري اقامه نشود، نمي‌تواند مورد قبول قرار گيرد، همان‌طور كه نمي‌تواند انكار شود (به قول ابن سينا بايد در بقعه امكان قرار داده شود). از اين رو، در بخش دوم صرف نظر از صحت يا بطلان نظريه حركت جوهري، تفسيرهايي كه صدرا با توجه به اين نظريه ارائه داده، مورد نقد و بررسي قرار گرفته است.

الف: نظريه حركت جوهري در فلسفه ملاصدرا و نقد آن
1. تعريف حركت جوهري
حركت در فلسفه عبارت است از تغيير، دگرگوني و حدوث تدريجي يا به عبارت ديگر به تدريج از قوه خارج شدن و فعليت يافتن (نك: صدرالمتالهين، الاسفار، 3/22).
جوهر ماهيتي است كه وجود خارجي آن در موضوع نباشد، به خلاف عرض كه ماهيتي است كه وقتي در خارج  موجود مي‌شود، بايد بر موضوعي عارض گردد (همان، 4/243).
بنابراين، حركت جوهري كه همان حركتي است كه در مقوله جوهر واقع شود، عبارت است از دگرگوني تدريجي ذات و جوهر شيئ، يعني به تدريج و به نحو اتصال، عوض شدن ذات شيئ و به عبارت ديگر دمادم جديد شدن شيئ.
معتقدان به حركت جوهري مي‌گويند: تمام اجسام در خارج به تدريج عوض مي‌شوند به گونه‌اي كه دو لحظه يكسان نيستند. هر جسمي هر لحظه موجودي است غير از لحظه قبل و غير از لحظه بعد. هر جسمي در خارج وجود ممتدي دارد كه هر لحظه به آن بنگريم ماهيت و جوهري انتزاع مي‌شود، غير از جوهري كه در لحظه ديگر انتزاع مي‌شود، هر چند اين دگرگوني محسوس نيست. تمام اشياء دمادم و پيوسته در حال عوض شدن و دگرگوني هستند.
2. نقد و بررسي ادله حركت جوهري در فلسفه ملاصدرا
دليل اول: اين دليل دو مقدمه دارد: يكي اينكه هر جسمي زمان‌مند و داراي بعد زماني است، هرچند هيچ گونه حركت عرضي نداشته باشد. مقدمه دوم اين است كه زمان تدريجي‌الوجود و گذرا است و عروض چنين بعد گذرايي ممكن نيست، مگر بر موجودي متحرك، زيرا همان طور كه عروض جسم تعليمي بر جسم طبيعي دليل است بر اين كه جسم طبيعي امري است في ذاته ممتد و داراي ابعادي غيرگذرا، كه امتداد آن به وسيله جسم تعليمي تعيين مي‌يابد، همينطور هم عروض زمان بر جسم دلالت دارد بر اين كه جسم في ذاته متحرك است، زيرا اندازه‌پذيري هر چيزي با مقياس خاصي دليل بر سنخيت بين آنهاست و به همين دليل مجردات تام داراي بعد زماني نيستند.
نتيجه دو مقدمه فوق اين است كه اجسام هرچند هيچ حركت عرضي نداشته باشند، متحركند. ناچار حركت آنها بايد حركت جوهري باشد، زيرا حركت از دو حال خارج نيست: يا جوهري است يا عرضي (همان، 7/290-295)
نقد و بررسي
به نظر نگارنده، مقدمه اول قابل خدشه است، زيرا در خارج هيچ جسمي نداريم كه از تمام حركت‌هاي عرضي، عاري باشد. اجسام در خارج، بر حركت‌هاي وضعي و انتقالي به تبع حركت سيارات و كهكشان‌ها، داراي حركت‌هاي مكاني درون‌اتمي و افزون بر آن، دستخوش انواع تحولات و دگرگوني‌هاي محسوس هستند، به طوري كه، يكي از خصوصيات ماديات را متغير بودن دانسته‌اند. بنابراين، معلوم نيست جسمي كه تمام حركت‌هاي عرضي خود را از دست دهد، همچنان جسم باقي بماند. در مورد اجسام علم حضوري نداريم تا با توجه به آن بتوانيم بفهميم كه آيا جسم در چنين فرضي، هنوز جسم باقي مي‌ماند يا خير.
دليل دوم: اين دليل نيز از دو مقدمه تشكيل شده است: يكي اينكه حركت اعراض معلول جوهرند. اين مطلب را منكران حركت جوهري نيز قبول دارند. مقدمه دوم اين است كه علت قريب حركت شيئ بايد متحرك باشد، زيرا در غير اين صورت تخلف علت از معلول لازم مي‌آيد.
از اين دو مقدمه نتيجه مي‌شود كه وجود حركت‌هاي عرضي محسوس، نشانه وجود حركت در جوهري است كه علت قريب حركات عرضي است (همان، 3/61-67)
نقد و بررسي
به نظر نويسنده، اين دليل نيز قابل خدشه است، زيرا استحاله تخلف معلول از علت در علت تامه است و گرنه تخلف معلول از علت ناقصه هيچ محذوري ندارد. بنابراين، علت تامه حركت شيئ بايد متحرك باشد و حال آنكه طبيعت و جوهر، علت تامه حركت‌هاي عرضي محسوس نيست، زيرا تمام جواهر داراي حركت‌هاي عرضي محسوس نيستند، يعني با اين كه جوهر وجود دارد، حركت‌هاي عرضي محسوس تحقق ندارند. از آنچه گذشت، معلوم مي‌شود كه از وجود حركت‌هاي عرضي محسوس نمي‌توان حركت جوهر را نتيجه گرفت.
دليل سوم: اين دليل مشابه دليل قبلي است، با اين تفاوت كه در اين دليل از شأن بودن اعراض براي جوهر و اينكه حركت در شأن، نشانه  حركت ذي‌شان است، استفاده شده است. هر جسمي داراي وجود واحدي است كه به ذاته متشخص است و از آن وجود واحد، مفاهيمي عرضي انتزاع مي‌شود كه نشانه‌هاي تشخص هستند. بنابراين، اعراض از شئون و مراتب جوهرند و حركت آنها نشانه، بلكه عين حركت جوهر است (همان، 3/104).
نقد و بررسي
در رد اين دليل مي‌توان گفت: صحت اين دليل بر اين مطلب مبتني است كه هر موجود جسماني وجود واحدي داشته باشد كه هم وجود ماهيت جوهري باشد و هم وجود ماهيات عرضي عارض بر آن جوهر و حال آن كه ممكن است چنين نباشد، بلكه هر يك از اعراض و جوهر به وجودي موجود باشد كه منضم يا متحد با يكديگرند (نك: مصباح يزدي، 308).
دليل چهارم:  تحقق تغييرات جوهري در خارج بديهي است. براي مثال آب به بخار يا گوشت به نمك تبديل مي‌شود، يعني يك ماهيت جوهري به ماهيت جوهري ديگري تغيير مي‌يابد. اين تغييرات بايد يا به صورت دفعي باشد كه همان كون و فساد خواهد بود يا به صورت تدريجي انجام گيرد كه در اين صورت از آنجا كه تغيير تدريجي همان حركت است، حركت جوهري اثبات مي‌شود. تحقق تغييرات جوهري به صورت دفعي محال است، زيرا مستلزم آن است كه صورت جوهري قبلي از بين برود و بي‌درنگ صورت جوهري بعدي موجود شود و از آنجا كه ماده محال است دو صورت جوهري در عرض هم داشته باشد، بايد اين دو صورت جوهري پي در پي قرار گيرند و لازمه توالي صور اين است كه ماده اولي، يك آن بدون صورت باشد و حال آنكه محال است ماده اولي بدون صورت باشد ولو يك آن. از آنچه گذشت، معلوم مي‌شود كه تمام تغييرات جوهري به صورت حركت جوهري انجام مي‌گيرد (نك: مطهري، 2/106-109).
نقد و بررسي
صحت اين دليل بر صحت نظريه تركيب جسم از ماده اولي و صورت، مبتني است و حال آنكه براي اثبات ماده اولي و در نتيجه تركيب جسم از آن، هيچ دليل صحيحي وجود ندارد (نك: ارشد رياحي، 1-18).
دليل پنجم:  اين دليل شبيه دليل قبلي است با اين تفاوت كه براي اثبات استحاله كون و فساد (تغييرات دفعي) از غايت داشتن فاعل‌هاي طبيعي استفاده شده است. به اين بيان كه طبيعت داراي غايت است. بنابراين، طبيعت بايد باقي باشد تا به غايت خود نائل گردد؛ حال آنكه طبق نظريه كون و فساد، طبيعت نابود شده و طبيعت ديگري موجود شده است. صورت‌هاي جوهري به وجود مي‌آيند و نابود مي‌شوند.
به اين ترتيب، نمي‌توان غايتي را كه در انتها حاصل مي‌شود، غايت صورت‌هاي قبلي كه نابود شده‌اند، محسوب كرد. هرگز نمي‌توان آنچه را كه بعداً حاصل مي‌شود، غايت فاعلي دانست كه قبلاً موجود بوده و نابود شده است. فاعلي كه غايتي دارد، بايد به غايت خود برسد (نك: مطهري، 2/114-115).
نقد و بررسي
يكي از مقدمات اين دليل عبارت است از غايت داشتن فاعل‌هاي طبيعي و اين مطلبي است كه غالب فيلسوفان اين ديار پذيرفته‌اند ولي مطلبي صحيح نيست، زيرا فاعلي مي‌تواند غايت، به معناي آنچه فعل به خاطر آن انجام مي‌گيرد، را داشته باشد كه داراي شعور و ادراك باشد و بتواند غايت را تصور كرده و فعل را براي رسيدن به آن انجام دهد و حال آن كه فاعل‌هاي طبيعي فاقد علم و ادراك هستند، زيرا اگر علم و ادراك داشته باشند، فاعل علمي و ارادي خواهند بود، نه طبيعي (مصباح يزدي، 260-261).


ب: نقد و بررسي تفسيرهايي كه صدرا با توجه به نظريه «حركت جوهري» ارائه داده است
1. و تري الجبال تحسبها جامده و هي تمر مرالسحاب... (نمل/88) «كوه‌ها را مي‌بيني و آنها را ساكن و جامد مي‌پنداري. در حالي كه، مانند ابر در حركتند...»
صدرا در چندين اثر خود، حركت كوه‌ها را در اين آيه به حركت جوهري تفسير كرده است. براي مثال مي‌گويد: ماده اولي در هر آن فرضي، صورتي دارد غير از صورتي كه در آن فرضي ديگر دارد و به خاطر تشابه اين صور، گمان مي‌رود كه ماده اولي، داراي صورت واحدي است و حال آن كه چنين نيست، بلكه صوري متوالي به نحو اتصال بر ماده حلول مي‌كنند. بنابراين، اجسام، خصوصاً اجسام بسيط، دائماً عوض مي‌شوند، ولي به علت تشابه، به نظر ثابت مي‌رسند و آيه مذكور به همين مطلب اشاره مي‌كند (نك: مجموعه رسائل، 40).
نقد و بررسي
با توجه به اين كه آيه قبل در مورد يكي از وقايع قيامت (نفخ صور) و آيه بعد نيز در مورد جزا و پاداش روز قيامت است، بهتر است آيه مورد بحث به حركت كوه‌ها در روز قيامت تفسير شود، نه به حركت جوهري كه حركتي است دنيوي. به عبارت ديگر از آنجا كه حركت جوهري حركتي است كه اجسام در جهان طبيعت دارند، اگر آيه به حركت جوهري تفسير شود، ارتباط بين آيه قبل و بعد كه هر دو در مورد قيامت هستند، قطع مي‌شود، ولي اگر به حركت كوه‌ها در روز قيامت تفسير شود، هر سه آيه در مورد وقايع روز قيامت خواهد بود.
افزون بر آنچه گذشت، اشكال مهم‌تري كه به تفسير صدرا وارد است، اين است كه معناي كلمه «مر» حركت مكاني است كه يكي از حركت‌هاي عرضي است. بنابراين، آيه در حركت مكاني ظهور دارد، نه حركت جوهري و هيچ قرينه‌اي براي دست برداشتن از معناي ظاهري آيه وجود ندارد.
2. ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (فصلت/ 11) «سپس به آفرينش آسمان پرداخت در حالي كه به صورت دود بود، به آن و به زمين دستور داد: [به وجود] اييد خواه از روي اطاعت و خواه اكراه. آنها گفتند: ما از روي طاعت مي‌آييم.»
صدرا در مورد قسمت دوم آيه مذكور مي‌گويد: خداوند به آسمان و زمين فرمود: بخواهيد يا نخواهيد، بايد به طور ذاتي و طبيعي به سوي من بياييد. آسمان به حسب فطرت و نهاد نخستين خود، چون از آغاز داراي نفس و عقل بود و زمين بعد از تكامل و داراي صورت عقلي شد، گفتند: به رغبت آمديم. از آنجا كه هنگام سير آسمان و زمين به سوي خداوند، عقول مستفاد بسياري در اثر حركت استكمالي جوهري ايجاد شده است، از اين رو، در مورد آن دو كلمه «طائعين» به كار رفته است كه جمع ذوي العقول است. (نك: مفاتيح الغيب، 430 و تفسير، 7/416)
صدرا در الشواهد نيز مي‌گويد: طبايع آسمان به رغبت و طبايع زمين به اجبار خداوند را اطاعت مي‌كنند، چنانكه خداوند مي‌فرمايد: «ائتيا طوعا اوكرها». عقول و نفوس اجرام سماوي به طور فطري موجب حركت‌هاي دوراني آن اجرام مي‌شوند، بدون اينكه مانع يا قاسري آنها را از حركت بازدارد. بنابراين، اطاعت آنها به رغبت است، اما حركت اجسام زمين با طبايع مادي آنها مخالف است. از اين رو، به اجبار اطاعت مي‌كنند (نك: 91).
نقد و بررسي
از عبارات تفسير و مفاتيح‌الغيب به دست مي‌آيد كه منظور از سير آسمان و زمين به سوي خداوند متعال، حركت جوهري آنهاست، ولي الشواهد از حركت دوراني كه حركت عرضي است، سخن مي‌گويد. از اين تعارض كه بگذريم و سير آسمان و زمين را به هر معنايي كه بگيريم، اين اشكال به صدرا وارد است كه حركت‌هاي جوهري و عرضي هر دو مقتضاي طبع اجسام است. اجسام ذاتاً حركت جوهري دارند و طبيعت در اجسام مبداً حركت‌هاي طبيعي آنهاست. عقل و نفس داشتن اجرام سماوي گذشته از اين كه مطلب باطلي است، موجب تفصيل نمي‌شود، زيرا طبيعت اشياي مادي نيز به طور ذاتي اقتضاي حركت جوهري دارد. از آيه نيز تفصيل بين آسمان و زمين فهميده نمي‌شود، زيرا به آن دو خطاب مي‌شود كه بخواهيد يا نخواهيد بايد بياييد.
افزون بر اين، بدون شك خطاب در آيه، خطاب تكويني است و آيه با توجه به صدر آن، به آفرينش آسمان مربوط است. بنابراين، منظور از آمدن آسمان و زمين به سوي پروردگار، موجود شدن آنها است. خطاب بياييد در اين آيه همانند خطاب «كن» است كه به ايجاد اشاره دارد، در حالي كه، از بيان صدرا به دست مي‌آيد كه مراد از سير آسمان و زمين به سوي خداوند، سير تكاملي و رجوع آن دو به سوي خدا پس از ايجاد است. در مورد كلمه «طائعيين» كه جمع ذوي العقول است، مي‌توان گفت: چون مقام خطاب است و به آسمان و زمين خطاب شده است و خطاب به ذوي‌العقول مي‌شود، از اين رو، از جمع ذوي العقول استفاده شده است و به هيچ وجه بر وجود عقول و نفوس در آسمان و زمين دلالت ندارد.
3. و نفخ في الصور فصعق من في السماوات و من في الارض... (زمر/68) «و در صور دميده مي‌شود، پس همه كساني كه در آسمان‌ها و زمين هستند مي‌ميرند...»
در عالم قضاي حتمي، در صورت‌هاي اشياء دميده شود و هركس در آسمان و زمين است، به علت حركت جوهري، صورت‌هاي مادي آن نابود شده، به مجرد تبديل مي‌گردد و نشئه‌هاي حسي آن به عقلي دگرگون مي‌شود. (صدرالمتالهين، مفاتيح، 430).
نقد و بررسي
اولا: در اين تفسير، كلمه «صور» به فتح واو قرائت و جمع «صورت» دانسته شده است و حال آنكه تعداد كمي از مفسران اين قرائت را برگزيده‌اند و نظر آنها با روايات و با خود آيه ناسازگار است (نك: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 19/534). توضيح: غالب مفسران، مطابق روايات، «صور» را كلمه‌اي مفرد و به معناي شيپور خاص حضرت اسرافيل دانسته‌اند (نك: حسيني بحراني، البرهان، 5/85). همچنين در ادامه آيه مذكور، به كلمه «صور» ضمير مفرد مذكر برگشته است (ثم نفخ فيه آخري) و حال آن كه اگر «صور» جمع «صورت» باشد، بايد ضمير مفرد مؤنث به آن برگردد.
ثانيا: نفخ صور و مردن هركس كه در آسمان و زمين است، از وقايع قيامت يا بهتر بگوييم نزديك به قيامت است. در حالي كه، حركت جوهري و مجرد شدن اجسام در اثر آن از امور مستمري است كه در دنيا واقع شده است و خواهد شد.
ثالثا: آيه مذكور به اين مطلب دلالت دارد كه بين نفخ صور و مردن، فاصله زيادي نخواهد بود، زيرا با حرف «ف» بين آن دو عطف شده است و حال آن كه مجرد شدن اجسام در اثر حركت جوهري به تدريج واقع مي‌شود، زيرا حركت تغيير تدريجي است.
4. نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين علي ان نبدل امثالكم و ننشئكم في ما لاتعلمون (واقعه/ 60-61) «ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسي بر ما پيشي نمي‌گيرد تا گروهي را به جاي گروه ديگري بياوريم و شما را در جهاني كه نمي‌دانيد آفرينش تازه‌اي بخشيم».
صدرا مي‌گويد: اشياي مادي تنها به وسيله حركت جوهري و توارد صور اشتداد يافته، مجرد مي‌شوند. چنانكه خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: «و ما نحن بمسبوقين...» (شرح اصول كافي، 3/161/162).
نقد و بررسي
اولاً: با توجه به صدر آيه كه درباره تقدير مرگ بين انسان‌هاست، معلوم مي‌شود كه آيه به قيامت مربوط است، نه به حركت جوهري كه يك حركت دنيوي است، يعني اجسام در اثر حركت جوهري در همين دنيا مجرد مي‌شوند.
ثانياً: آيه مي‌فرمايد: «ان نبدل امثالكم» امثال شما را به جاي شما بياوريم، يعني مانند شما را جايگزين شما قرار دهيم. اين عبارت به هيچ وجه با حركت جوهري سازگار نيست، زيرا حركت جوهري تجدد امثال نيست، بلكه يك وجود واحد است و يك صورت متصل. در حركت جوهري توارد صور مجازي است و در حقيقت يك صورت واحد مستمر است.
ثالثاً: اگر آيه درباره حركت جوهري باشد، بايد منظور از «و ننشئكم فيما لاتعلمون» همان مرحله تجردي باشد كه انتهاي حركت جوهري است: در حالي كه، چون وجود تجردي، وجودي است كه براي انسان‌ها شناخته شده است، نمي‌تواند منظور از ذيل اين آيه وجود تجردي باشد. از اين دو مقدمه نتيجه مي‌گيريم كه اين آيه در مورد حركت جوهري نيست.
افزون بر آنچه گذشت، بر فرض كه آيه به حركت جوهري دلالت كند، هيچ دلالتي ندارد بر اينكه حركت جوهري تنها طريق مجرد شدن باشد.
5. يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغة... و ان الله يبعث من في القبور (حج/ 5-7) «اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد، ما شما را از خاك آفريديم سپس از نطفه و بعد از خون بسته شده سپس از مضغه (چيزي به گوشت جويده شده)... و خداوند تمام كساني را كه در قبرها هستند زنده مي‌كند».
صدرا در مورد تمام آياتي كه در آنها پس از ذكر مراحل خلقت انسان (خاك- نطفه و...) معاد اثبات شده است، مي‌گويد: در اين قبيل آيات منظور از ذكر مراحل خلقت انسان اثبات حركت جوهري انسان است و نحوه اثبات معاد در آيات، اين گونه است كه انسان از آنجا كه طي مراحل مذكور ايجاد مي‌شود، داراي حركت جوهري است و حركت جوهري بالضروره به غايتي منتهي مي‌شود كه همان تجرد است و معاد چيزي جز تجرد نيست (نك: الاسفار، 9).
نقد و بررسي
نظريه حركت جوهري و لزوم غايت براي آن، بر فرض صحت، تنها تجرد را اثبات مي‌كند، يعني ثابت مي‌كند كه انسان توسط حركت جوهري به تجرد تام كه غايت حركت جوهري است، نائل مي‌شود، ولي از اثبات معاد عاجز است، زيرا معاد به معناي دوباره زنده شدن و به جزاي اعمال نيك و بد رسيدن است و اين غير از مجرد شدن است.
افزون بر اين، اثبات معاد از طريق اثبات حركت جوهري و لزوم غايت براي آن، (با توجه به اينكه فهم معناي حركت جوهري و لزوم غايت براي هر حركتي و غايت بودن تجرد براي حركت جوهري، از فهم معاد و اثبات آن بسيار مشكل‌تر است) سزاوار شخص حكيم نيست، چه رسد به خداي حكيم مطلق. اثبات مطلبي به وسيله مطلب مشكل‌تر، شبيه به «تعريف به اخفي» است.
6. هو الذي خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ... و لعلكم تعقلون (غافر/67) «او كسي است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس از خون بسته شده... و شايد تعقل كنيد».
صدرا مي‌گويد: آياتي نظير اين آيه كه در آنها، مراحل خلقت انسان ذكر شده است، به حركت جوهري انسان دلالت دارند و مراد از لعلكم تعقلون، بيان غايت ذاتي اين حركت است كه همان تجرد است. آخرين مرحله خلقت انسان و غايت حركت جوهري او، جوهر عقلي شدن است، از اين رو، خداوند مي‌فرمايد: اوست كسي كه خلق كرده است شما را از خاك سپس از نطفه .... باشد كه مجرد شويد (نك: شرح اصول كافي، 1/307-308).
نقد و بررسي
اولاً كلمه «عقل»، هرچند در فلسفه، به معناي وجود مجرد است، ولي آيات قرآن را بايد با توجه به معناي عرفي و لغوي كلمات تفسير كرد، نه اصطلاح خاص فلسفي. در لغت و عرف، كلمه تعقل به معناي تدبر، انديشيدن و مطلبي را با نيروي عقل درك كردن است.
ثانياً: كلمه «لعل» حرف ترجي است و به اميد دلالت دارد. معناي ذيل آيه اين است: «اميد است كه تعقل كنيد» و حال آن كه به تجرد نائل شدن، غايت ذاتي جوهري است و بالضروره حركت جوهري به آن منتهي مي‌شود و حتماً اين غايت حاصل مي‌گردد.
7. اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها (زلزال/ 1-2) «هنگامي كه زمين شديداً به لرزه در آيد و زمين بارهاي سنگين خود را خارج سازد».
صدرا مي‌گويد كه اضافه «زلزال» به ضميري كه به زمين برمي‌گردد، به اين مطلب دلالت مي‌كند كه منظور از زلزال، حركتي است معهود كه به زمين اختصاص دارد و ذاتي آن است. از طرف ديگر در فلسفه اثبات شده است كه تمام اشياء و ازجمله زمين، حركت جوهري دارند كه ذاتي آنهاست. از اين دو مقدمه نتيجه گرفته مي‌شود كه منظور از زلزال همان حركت جوهري است (نك: تفسير، 7/415-416).
صدرا در ادامه مي‌گويد: آيه دوم به غايت حركت جوهري زمين اشاره دارد، زيرا غايت حركت جوهري زمين عبارت است از ظهور و بروز افراد نفوس انساني سعيد و شقي و همچنين افراد نفوس شيطاني و جني كه از آنها به «اثقال» تعبير شده است (نك: همان، 421/422).
نقد و بررسي
اولاً: اضافه «زلزال» به ضمير ارض، تنها به اختصاص و معهود بودن دلالت مي‌كند، نه به ذاتي بودن و حركتي كه از نظر مسلمانان به زمين اختصاص دارد و شناخته شده است، همان زلزله زمين در روز قيامت است. حركت جوهري، حركت شناخته شده‌آي براي عموم مسلمانان نيست.
ثانياً: «زلزال» به حركت مكاني خاصي گفته مي‌شود كه به صورت ارتعاشي باشد، زيرا از نظر لغت، زلزال عبارت است از تكان خوردن پي در پي. هر حركتي را زلزال نمي‌گويند، خصوصاً حركت جوهري را كه تغيير تدريجي جوهر است.
ثالثاً: با توجه به ادامه سوره، معلوم مي‌شود كه منظور از اين زلزال، همان زلزله عظيم روز قيامت است، نه حركت جوهري غير محسوس دنيوي.
با توجه به اين كه منظور از زلزال، حركت جوهري زمين نيست، معلوم مي‌شود كه آيه دوم نيز به غايت حركت جوهري دلالتي ندارد.
8. يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه (انشقاق/6) «اي انسان! تو با تلاش و رنج به سوي پروردگارت مي‌روي و او را ملاقات خواهي كرد».
اين آيه به حركت جوهري انسان اشاره دارد. انسان در اثر حركت جوهري، به تجرد تام مي‌رسد و در نتيجه از بدن مستقل مي‌شود و اين استقلال از بدن، سبب مرگ طبيعي است. در اين آيه خداوند مي‌فرمايد: اي انسان تو به سوي پروردگار خويش حركت جوهري مي‌كني و در نتيجه او را ملاقات مي‌نمايي (نك: صدرالمتالهين، الشواهد، 89).
نقد و بررسي
«كادح» به معناي ساعي و انجام دهنده كار به زحمت و دشواري است (نك: طبرسي، 5/459). از اين رو، معناي آيه چنين است: اي انسان تو با تلاش و رنج به سوي پروردگار خويش مي‌روي. بنابراين، آيه ياد شده نمي‌تواند به حركت جوهري اشاره داشته باشد، زيرا حركت جوهري مقتضاي طبيعت و ذات شيئ است و هيچ‌گونه دشواري و زحمتي در آن نيست.
9. افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد (ق/15) «آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم، ولي آنان باز در آفرينش جديد ترديد دارند».
صدرا بر آن است كه طبيعت تمام اجسام و افلاك سيال و متجدد و دائماً در حال نو شدن است، يعني هر لحظه صورت اشياء تبديل و تغيير مي‌يابد، ولي از آنجا كه اين صور مشابه و هم شكل هستند، مردم در مورد اين تغيير تدريجي صور (حركت جوهري اجسام) در ناآگاهي و اشتباه به سر مي‌برند و منظور از «خلق جديد» در اين آيه، همان حركت جوهري است كه مردم در مورد آن در لبس و اشتباه هستند (نك: اسرار آلايات، 63).
نقد و بررسي
اين آيه در پاسخ به كساني است كه در معاد شك دارند و آن را بعيد مي‌دانند و مي‌گويند: «ذلك رجع بعيد» و ضمير «هم» در «بل هم في لبس» به همين منكران حيات مجدد انسان بازمي‌گردد. بنا براين  و  با توجه به آيات قبل و سياق آيه، معلوم مي‌شود كه منظور از «خلق جديد» دوباره زنده شدن انسان در قيامت است، نه حركت جوهري كه در اين دنيا دائماً تحقق مي‌يابد.
10. ...فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب (حديد/13) «در اين هنگام ديواري ميان آنان زده مي‌شود كه دري دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب».
منظور از «باب» در اين آيه نفس انساني است، زيرا نفس انساني در ابتدا، حدوثش انتهاي عالم جسماني و آغاز عالم روحاني است و همانند دري است كه اين دو عالم را به هم متصل مي‌كند. جسم در اثر حركت جوهري به سوي غايت خود كه همان تجرد تام است، حركت مي‌كند، ولي قبل از رسيدن به آن غايت از مراحلي عبور مي‌كند كه اولين آن، نفس است. نفس هر چند ذاتاً مجرد است، اما به جسم تعلق دارد. بنابراين، دروازه‌اي است بين وجود جسماني و مجرد (نك: صدرالمتالهين، الشواهد، 204).
نقد و بررسي
آيات قبل از اين آيه پيرامون مذاكراتي است كه بين مؤمنان و منافقان در روز قيامت واقع مي‌شود. بنابراين، كشيده شدن ديوار بين آن دو نيز به يكي از وقايع قيامت اشاره دارد. اين ديوار دري دارد كه منافقان از آن مي‌توانند وضع مؤمنان را ببينند و بيشتر حسرت بخورند. واقعيت اين ديوار و چگونگي در براي ما كه هيچگونه ادراكي از وقايع قيامت نداريم، چندان روشن نيست، ولي مسلماً مراد از اين در نمي‌تواند نفس انساني باشد، زيرا حدود نفس انساني در همين دنياست، نه از وقايع قيامت.
11. الذي خلق السماوات و الارض و ما بينهما في ستة ايام ... (فرقان/59) «همان كه آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان اين دو وجود دارد، در شش روز آفريد...».
مراد از شش روز در اين آيه، شش هزار سال است، زيرا هر روز ربوبي هزار سال است. بنابراين، طبق اين آيه، مدت حدوث جهان طبيعت شش هزار سال است. از طرف ديگر مي‌دانيم كه از آغاز پيدايش جهان طبيعت تا زمان حضرت پيامبر صلی الله علیه و آله شش هزار سال گذشته است. بنابراين، زمان حدوث و زمان بقاي (عمر) جهان طبيعت مساوي است و با توجه به اين كه هرچيزي كه تدريجي الوجود (متحرك) باشد، زمان حدوث ان عينا زمان بقاي آن است، نتيجه مي‌گيريم كه جهان طبيعت تدريجي الوجود و در حال حركت است (نك: صدرالمتالهين، رساله حدوث العام، 212).
نقد و بررسي
اولاً: اين مطلب كه از آغاز آفرينش جهان طبيعت تنها شش هزار سال مي‌گذرد، هر چند مورد پذيرش بيشتر دانشمندان قديم بوده، ولي امروزه بطلان آن كاملاً واضح شده است.
ثانياً: منظور از «يوم» در اين آيه روز (خواه ربوبي و خواه غير ربوبي) نيست، بلكه مراد دوره است. چنانكه علي ابن ابراهيم روايت كرده است كه «في سته ايام»، يعني «في سته اوقات» (نك: نورالثقلين، 2/38). استعمال يوم به معناي دوره بسيار رايج است، براي مثال «يوم القيامه» به معناي روز نيست، زيرا در قيامت خورشيد و حركت وضعي زمين به دور خود كه موجب پيدايش شب و روز است، وجود ندارد. همچنين در عبارت «الدهر يومان يوم لك و يوم عليك» منظور اين است كه روزگار گاهي بر وفق مراد است و گاهي بر خلاف آن. هرچند هريك از اين دوره‌ها، سال‌ها طول بكشد.
ثالثاً: در حركت، زمان حدوث عينا زمان زوال است نه زمان بقا. متحرك در هر حركتي به محض اين كه حادث مي‌شود، نابود مي‌گردد و در هر حدي كه وارد مي‌شود، در همان لحظه از آن حد خارج مي‌شود و به عبارت ديگر دو لحظه در يك حد باقي نمي‌ماند.
رابعاً: بر فرض كه در حركت، زمان حدوث عيناً زمان بقا باشد، نمي‌توان نتيجه گرفت هرچيزي كه زمان حدوث آن با زمان بقاي آن مساوي باشد، در حال حركت است.
12. و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لايفرطون (انعام/61) «او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و مراقباني بر شما مي‌گمارد تا زماني كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما جان او را مي‌گيرند و آنها كوتاهي نمي‌كنند».
هر شيئي كه در حال حركت باشد، يعني وجود آن با عدم آن مشابه و بقاي آن متضمن فناي آن باشد، بايد اسباب حفظ و بقاي آن عيناً اسباب نابودي آن باشد و در اين آيه حفظ و توفي بندگان به رسل نسبت داده شده، يعني اسباب حفظ و نابودي آنها يكي دانسته شده است. بنابراين، معلوم مي‌شود كه بندگان در حال حركتند (نك: صدرالمتالهين، الاسفار، 3/111).
نقد و بررسي
اولاً: در حركت چون حدوث عين زوال است، بايد اسباب حدوث همان اسباب زوال باشد. در حالي كه، صدرا اسباب بقا را با اسباب زوال يكسان دانسته است.
ثانياً: اين آيه دلالت ندارد همان رسلي كه مأمور حفظ هستند، توفي مي‌كنند. ممكن است رسل ديگري اين وظيفه را به عهده داشته باشند.
ثالثاً: بر فرض كه اسباب بقا و زوال متحرك يكسان باشد، نمي‌توان عكس ان را نتيجه گرفت كه هر چه اسباب زوال و بقاي آن يكسان باشد، متحرك است.
13. يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب ... (انبياء/104) «در آن روز كه آسمان را چون طوماري در هم مي‌پيچيم ...».
... والارض جميعا قبضته يوم القيامه و السماوات مطويات بيمينه ... (زمر/67) «... در حالي كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست و آسمان‌ها پيچيده در دست او...»
صدرا اين دو آيه را به حركت جواهر آسماني، يعني حركت جوهري اجرام سماوي، مربوط دانسته است (نك: تفسير، 1/112).
نقد و بررسي
اولاً: اين دو آيه به روز قيامت مربوط هستند، زيرا منظور از يوم در آيه اول، با توجه به آيات قبل، روز قيامت است و در آيه دوم به يوم القيامه تصريح شده است. بنابراين، دو آيه مذكور، به حركت جوهري كه حركتي است كه پيوسته در دنيا انجام مي‌گيرد، ربطي ندارد.
ثانياً: در اين دو آيه از آسمان و آسمان‌ها سخن به ميان آمده است، نه از اجرام آسماني.
ثالثاً: در هم پيچيدن شيئ كنايه از تسلط بر آن شيئ است و ظاهر اين دو آيه بر اين مطلب دلالت دارد كه روز قيامت خداوند بر آسمان و زمين تسلط كامل دارد و اين مطلب با نظريه حركت جوهري هيچ ارتباطي ندارد.
14. يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات و برزوا لله الواحد القهار (ابراهيم/48) «در آن روز كه اين زمين و زمين ديگر و آسمان‌ها مبدل مي‌شود و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مي‌گردند».
صدرا بر آن است كه اين آيه به حركت جوهري اشياي زميني مربوط است (همانجا).
نقد و بررسي
با توجه به دنباله آيه و آيات بعد، معلوم مي‌شود كه اين آيه به يكي از وقايع قيامت (تبديل زمين به زمين ديگر) اشاره دارد.
15. ... ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد (ابراهيم/19) «... اگر بخواهد شما را مي‌برد و خلق تازه‌اي مي‌آورد».
صدرا مي‌گويد كه اين آيه نظريه حركت جوهري را تأييد مي‌كند (نك: الاسفار، 3/110).
نقد و بررسي
به نظر مي‌رسد كه اين آيه هيچ ارتباطي با حركت جوهري نداشته باشد، زيرا حركت جوهري پيوسته در جهان واقع مي‌شود و در مورد امري كه همواره واقع شده و خواهد شد، گفته نمي‌شود كه اگر خدا بخواهد آن كار را انجام دهد، انجام خواهد داد. معناي اين جمله شرطيه اين است كه خداوند قدرت اين فعل را دارد و اگر بخواهد، انجام خواهد داد، هرچند هنوز انجام نداده است.
16. ساير آياتي كه به نظر صدرا به حركت جوهري دلالت دارند:
صدرا علاوه بر آنچه گذشت، آيات ذيل را نيز به حركت جوهري مربوط مي‌داند (نك: تفسير، 1/112 و رساله حدوث عالم، 213):
- و انا الي ربنا لمنقلبون (زخرف/14) «و ما به سوي پروردگارمان بازمي‌گرديم».
- الله يبدءوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (روم/11) «خداوند آفرينش را آغاز مي‌كند، سپس آن را بازمي‌گرداند، سپس شما را به سوي او بازمي‌گردانند».
- ...كل الينا راجعون (انبياء/93) «...همگي به سوي ما بازمي‌گردند».
- يوم يبعثهم الله جميعا... (مجادله/18) «روزي را كه خداوند همه آنها را برمي‌انگيزد»
- ...و كل اتوه داخرين (نمل/87) «و همگي با خضوع در پيگاه او حاضر مي‌شوند».
نقد و بررسي
اين آيات درباره حشر و بازگشت همه به سوي پروردگار در روز قيامت است و چنانكه گذشت، حركت جوهري و غايت آن (تجرد) هيچ ارتباطي با معاد و دوباره زنده شدن و به جزاي اعمال نيك و بد رسيدن، ندارد.
نتيجه
در اين مقاله، بعد از تعريف حركت جوهري، مهم‌ترين ادله آن، يعني هر سه دليل ملاصدرا و دو دليل از شارحان او مورد نقد و بررسي قرار گرفته و معلوم شده است كه دليل اول و دوم، به علت بطلان مقدمه اول آنها، باطلند (بطلان مقدمه اول اين دو دليل در اين مقاله با استدلال‌هاي ابتكاري به اثبات رسيده است) و دليل سوم به اشكال صاحب تعليقه مبتلا است و دليل چهارم چون بر اثبات ماده اولي و دليل پنجم چون بر غايت داشتن فاعل‌هاي طبيعي مبتني هستند، از اين رو، باطل مي‌باشند.
در بخش دوم، مواردي كه ملاصدرا تحت تأثير نظريه حركت جوهري، برداشت‌هايي بر خلاف معناي ظاهري آیات ارائه داده است، مطرح و با توجه به روايات، آيات قبل و بعد، سياق آيه، معناي ظاهري و متبادر از آيات و خصوصياتي كه در فلسفه براي حركت جوهري اثبات شده است، مورد نقد و بررسي قرار گرفته و مطالب زير معلوم شده است:
- حركت كوه‌ها (نمل/88) به يكي از وقايع قيامت اشاره دارد.
- آمدن آسمان و زمين به سوي خداوند (فصلت/11) عبارت است از به وجود آمدن آن دو، نه حركت تكاملي جوهري كه پس از ايجاد تحقق مي‌يابد.
- اثبات معاد (در آياتي از قبيل حج/5-7) از طريق حركت جوهري و غايت آن نيست.
- تعقل (در آياتي از قبيل غافر/67) به غايت حركت جوهري اشاره ندارد.
- خلق آسمان و زمين در شش روز (فرقان/59) و يكساني اسباب حفظ و نابودي (انعام/61) هيچ دلالتي بر حركت جوهري ندارند.
- ساير موارد به قيامت يا وقايع قبل از قيامت اشاره دارد، نه به حركت جوهري كه پيوسته در دنيا واقع مي‌شود.
                                                                                      منبع: مقالات و بررسی ها 1385 شماره 78

--------------------


    سوتیترهای مقاله

استحاله تخلف معلول از علت در علت تامه است و گرنه تخلف معلول از علت ناقصه هيچ محذوري ندارد. بنابراين، علت تامه حركت شيئ بايد متحرك باشد و حال آنكه طبيعت و جوهر، علت تامه حركت‌هاي عرضي محسوس نيست، زيرا تمام جواهر داراي حركت‌هاي عرضي محسوس نيستند، يعني با اين كه جوهر وجود دارد، حركت‌هاي عرضي محسوس تحقق ندارند. از آنچه گذشت، معلوم مي‌شود كه از وجود حركت‌هاي عرضي محسوس نمي‌توان حركت جوهر را نتيجه گرفت.


و تري الجبال تحسبها جامده و هي تمر مر السحاب... (نمل/88) صدرا در چندين اثر خود، حركت كوه‌ها را در اين آيه به حركت جوهري تفسير كرده است. اما با توجه به اين كه آيه قبل در مورد يكي از وقايع قيامت (نفخ صور) و آيه بعد نيز در مورد جزا و پاداش روز قيامت است، بهتر است آيه مورد بحث به حركت كوه‌ها در روز قيامت تفسير شود، نه به حركت جوهري كه حركتي است دنيوي. به عبارت ديگر از آنجا كه حركت جوهري حركتي است كه اجسام در جهان طبيعت دارند، اگر آيه به حركت جوهري تفسير شود، ارتباط بين آيه قبل و بعد كه هر دو در مورد قيامت هستند، قطع مي‌شود، ولي اگر به حركت كوه‌ها در روز قيامت تفسير شود، هر سه آيه در مورد وقايع روز قيامت خواهد بود.
افزون بر آنچه گذشت، اشكال مهم‌تري كه به تفسير صدرا وارد است، اين است كه معناي كلمه «مر» حركت مكاني است كه يكي از حركت‌هاي عرضي است. بنابراين، آيه در حركت مكاني ظهور دارد، نه حركت جوهري و هيچ قرينه‌اي براي دست برداشتن از معناي ظاهري آيه وجود ندارد.

 و نفخ في الصور فصعق من في السماوات و من في الارض... (زمر/68) صدرا در تفسیر آیه می گوید: در عالم قضاي حتمي، در صورت‌هاي اشياء دميده شود و هركس در آسمان و زمين است، به علت حركت جوهري، صورت‌هاي مادي آن نابود شده، به مجرد تبديل مي‌گردد و نشئه‌هاي حسي آن به عقلي دگرگون مي‌شود.
اولا: در اين تفسير، كلمه «صور» به فتح واو قرائت و جمع «صورت» دانسته شده است و حال آنكه تعداد كمي از مفسران اين قرائت را برگزيده‌اند و نظر آنها با روايات و با خود آيه ناسازگار است. غالب مفسران، مطابق روايات، «صور» را كلمه‌اي مفرد و به معناي شيپور خاص حضرت اسرافيل دانسته‌اند. همچنين در ادامه آيه مذكور، به كلمه «صور» ضمير مفرد مذكر برگشته است (ثم نفخ فيه آخري) و حال آن كه اگر «صور» جمع «صورت» باشد، بايد ضمير مفرد مؤنث به آن برگردد.
ثانيا: نفخ صور و مردن هركس كه در آسمان و زمين است، از وقايع قيامت يا بهتر بگوييم نزديك به قيامت است. در حالي كه، ادعا این است که حركت جوهري و مجرد شدن اجسام در اثر آن از امور مستمري است كه در دنيا واقع شده است و خواهد شد.
ثالثا: آيه مذكور به اين مطلب دلالت دارد كه بين نفخ صور و مردن، فاصله زيادي نخواهد بود، زيرا با حرف «ف» بين آن دو عطف شده است و حال آن كه مجرد شدن اجسام در اثر حركت جوهري به تدريج واقع مي‌شود، زيرا حركت تغيير تدريجي است.

يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغة... و ان الله يبعث من في القبور (حج/ 5-7) صدرا در مورد تمام آياتي كه در آنها پس از ذكر مراحل خلقت انسان (خاك- نطفه و...) معاد اثبات شده است، مي‌گويد: در اين قبيل آيات منظور از ذكر مراحل خلقت انسان اثبات حركت جوهري انسان است و نحوه اثبات معاد در آيات، اين گونه است كه انسان از آنجا كه طي مراحل مذكور ايجاد مي‌شود، داراي حركت جوهري است و حركت جوهري بالضروره به غايتي منتهي مي‌شود كه همان تجرد است و معاد چيزي جز تجرد نيست. در حالی که نظريه حركت جوهري و لزوم غايت براي آن، بر فرض صحت، تنها تجرد را اثبات مي‌كند، يعني ثابت مي‌كند كه انسان توسط حركت جوهري به تجرد تام كه غايت حركت جوهري است، نائل مي‌شود، ولي از اثبات معاد عاجز است، زيرا معاد به معناي دوباره زنده شدن و به جزاي اعمال نيك و بد رسيدن است و اين غير از مجرد شدن است. افزون بر اين، اثبات معاد از طريق اثبات حركت جوهري و لزوم غايت براي آن، (با توجه به اينكه فهم معناي حركت جوهري و لزوم غايت براي هر حركتي و غايت بودن تجرد براي حركت جوهري، از فهم معاد و اثبات آن بسيار مشكل‌تر است) سزاوار شخص حكيم نيست، چه رسد به خداي حكيم مطلق. اثبات مطلبي به وسيله مطلب مشكل‌تر، شبيه به «تعريف به اخفي» است.

هو الذي خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ... و لعلكم تعقلون (غافر/67) صدرا مي‌گويد: آياتي نظير اين آيه كه در آنها، مراحل خلقت انسان ذكر شده است، به حركت جوهري انسان دلالت دارند و مراد از لعلكم تعقلون، بيان غايت ذاتي اين حركت است كه همان تجرد است. اولاً كلمه «عقل»، هرچند در فلسفه، به معناي وجود مجرد است، ولي آيات قرآن را بايد با توجه به معناي عرفي و لغوي كلمات تفسير كرد، نه اصطلاح خاص فلسفي. در لغت و عرف، كلمه تعقل به معناي تدبر، انديشيدن و مطلبي را با نيروي عقل درك كردن است. ثانياً: كلمه «لعل» حرف ترجي است و به اميد دلالت دارد. معناي ذيل آيه اين است: «اميد است كه تعقل كنيد» و حال آن كه به تجرد نائل شدن، غايت ذاتي جوهري است و بالضروره حركت جوهري به آن منتهي مي‌شود و حتماً اين غايت حاصل مي‌گردد.

اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها، صدرا مي‌گويد كه اضافه «زلزال» به ضميري كه به زمين برمي‌گردد، به اين مطلب دلالت مي‌كند كه منظور از زلزال، حركتي است معهود كه به زمين اختصاص دارد و ذاتي آن است. از طرف ديگر در فلسفه اثبات شده است كه تمام اشياء و ازجمله زمين، حركت جوهري دارند كه ذاتي آنهاست. از اين دو مقدمه نتيجه گرفته مي‌شود كه منظور از زلزال همان حركت جوهري است.
اولاً: اضافه «زلزال» به ضمير ارض، تنها به اختصاص و معهود بودن دلالت مي‌كند، نه به ذاتي بودن و حركتي كه از نظر مسلمانان به زمين اختصاص دارد و شناخته شده است، همان زلزله زمين در روز قيامت است. حركت جوهري، حركت شناخته شده‌آي براي عموم مسلمانان نيست.
ثانياً: «زلزال» به حركت مكاني خاصي گفته مي‌شود كه به صورت ارتعاشي باشد، زيرا از نظر لغت، زلزال عبارت است از تكان خوردن پي در پي. هر حركتي را زلزال نمي‌گويند، خصوصاً حركت جوهري را كه تغيير تدريجي جوهر است.
ثالثاً: با توجه به ادامه سوره، معلوم مي‌شود كه منظور از اين زلزال، همان زلزله عظيم روز قيامت است، نه حركت جوهري غير محسوس دنيوي.


يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه (انشقاق/6) به گفته صدرا اين آيه به حركت جوهري انسان اشاره دارد. انسان در اثر حركت جوهري، به تجرد تام مي‌رسد و در نتيجه از بدن مستقل مي‌شود و اين استقلال از بدن، سبب مرگ طبيعي است. در اين آيه خداوند مي‌فرمايد: اي انسان تو به سوي پروردگار خويش حركت جوهري مي‌كني و در نتيجه او را ملاقات مي‌نمايي.
نقد و بررسي: «كادح» به معناي ساعي و انجام دهنده كار به زحمت و دشواري است. از اين رو، معناي آيه چنين است: اي انسان تو با تلاش و رنج به سوي پروردگار خويش مي‌روي. بنابراين، آيه ياد شده نمي‌تواند به حركت جوهري اشاره داشته باشد، زيرا حركت جوهري مقتضاي طبيعت و ذات شيئ است و هيچ‌گونه دشواري و زحمتي در آن نيست.

 افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد (ق/15): صدرا بر آن است كه طبيعت تمام اجسام و افلاك سيال و متجدد و دائماً در حال نو شدن است، يعني هر لحظه صورت اشياء تبديل و تغيير مي‌يابد، ولي از آنجا كه اين صور مشابه و هم شكل هستند، مردم در مورد اين تغيير تدريجي صور (حركت جوهري اجسام) در ناآگاهي و اشتباه به سر مي‌برند و منظور از «خلق جديد» در اين آيه، همان حركت جوهري است كه مردم در مورد آن در لبس و اشتباه هستند.
نقد و بررسي: اين آيه در پاسخ به كساني است كه در معاد شك دارند و آن را بعيد مي‌دانند و مي‌گويند: «ذلك رجع بعيد» و ضمير «هم» در «بل هم في لبس» به همين منكران حيات مجدد انسان بازمي‌گردد. بنا براين  و  با توجه به آيات قبل و سياق آيه، معلوم مي‌شود كه منظور از «خلق جديد» دوباره زنده شدن انسان در قيامت است، نه حركت جوهري كه در اين دنيا دائماً تحقق مي‌يابد.

 ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد (ابراهيم/19) صدرا مي‌گويد كه اين آيه نظريه حركت جوهري را تأييد مي‌كند.
نقد و بررسي: به نظر مي‌رسد كه اين آيه هيچ ارتباطي با حركت جوهري نداشته باشد، زيرا حركت جوهري پيوسته در جهان واقع مي‌شود و در مورد امري كه همواره واقع شده و خواهد شد، گفته نمي‌شود كه اگر خدا بخواهد آن كار را انجام دهد، انجام خواهد داد. معناي اين جمله شرطيه اين است كه خداوند قدرت اين فعل را دارد و اگر بخواهد، انجام خواهد داد، هرچند هنوز انجام نداده است.

صدرا علاوه بر آنچه گذشت، آيات ذيل را نيز به حركت جوهري مربوط مي‌داند:
- و انا الي ربنا لمنقلبون (زخرف/14)
- الله يبدءوا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (روم/11)
- ...كل الينا راجعون (انبياء/93)
- يوم يبعثهم الله جميعا... (مجادله/18)
- ...و كل اتوه داخرين (نمل/87)
نقد و بررسي: اين آيات درباره حشر و بازگشت همه به سوي پروردگار در روز قيامت است و چنانكه گذشت، حركت جوهري و غايت آن (تجرد) هيچ ارتباطي با معاد و دوباره زنده شدن و به جزاي اعمال نيك و بد رسيدن، ندارد.

 

فصلنامه معرفتى اعتقادى سمات

semat 8