مقالات - جبر و اختیار از دیدگاه مکتب وحی و مکاتب بشری |
نوشته شده توسط سید جعفر سیدان |
مقدمه جبر و اختيار از مباحث بسيار مهم و كهن در تاريخ تفكر بشرى است. محدوده بحث، افعال اختيارى انسان - اعم از افعال جوارحى و جوانحى - است، مثل راستگويى، دروغگويى، عدالت، ظلم، و... . بنابراين مسائل تكوينى مربوط به انسان مثل ولادت، فوت، خصوصيات جسمانى و... خارج از موضوع بحث است. همچنين در حوزه مسائل تكوينى، بحث هايى از قبيل قضاء و قدر، شرور و نظام احسن و غير آن مطرح مىشود كه از قلمرو اين مقال بيرون است. در اين گفتار به بررسى و نقد ديدگاههاى مرتبط با جبر خواهيم پرداخت و سپس به تبيين ديدگاه مكتب وحى در اين خصوص مىپردازيم. اما بهتر است قبل از ورود در مباحث تفصيلىتر، به سه ديدگاه مهم در بحث جبر و اختيار، يعنى نظريه جبر، نظريه تفويض و نظريه امر بين الامرين اشارهاى داشته باشيم.
1/1. جبر اشعرى جبريه قائلند كه انسانها در افعال خود هيچ نقشى ندارند و همه افعال، فعل اللَّه است.(1) چون اين سخن خلاف وجدان است، اشاعره براى فرار از اين مشكل و مشكلات ديگر، مسأله «كسب» را مطرح كردهاند. بدين بيان كه خداوند مقارن با انجام فعل، به عبد قدرت و اراده مىدهد اما قدرت و ارادهاى كه اثرى در فعل ندارد و صرفاً تقارنى است بين انجام فعل از سوى خدا و واجد شدن اين حالت براى عبد. از اين تقارن به «كسب» تعبير شده است. در كتب كلامى، اين سخن به صورت مبسوط بحث شده است. (2) علت اين اعتقاد و ريشههاى آن ممكن است امور زير باشد: 1- برخى مدارك نقلى؛ 2- قدرت و سلطه مطلقه خدا، به دليل تنافى قدرت انسان با قدرت تامّه خداوند متعال؛ 3- علم مطلق حضرت حق به افعال بشر، به دليل تنافى اختيار انسان با علم ازلى خداوند متعال؛ 2/1 جبر فلسفى فلاسفه براى حل مشكل جبر گفتهاند: فعل بندگان به اراده آنها مستند است، پس اختيارى است. اما از آنجا كه اراده يك پديده است، به علت نياز دارد. اگر علت اين پديده مانند خود آن حادث باشد، به علت ديگر نياز خواهد داشت و اگر همين طور ادامه پيدا كند، تسلسل لازم مىآيد و تسلسل باطل است. بنابراين فعل بايد به علتى كه حادث نيست، منتهى شود. در نتيجه، فعل به علت العلل (ذات مقدس حضرت حق و اراده ذاتى او) منتهى مىشود. به عبارت ديگر، فعل يك علت قريب دارد كه همان اراده عبد است و يك علت بعيد دارد كه اراده خداست. هرچه در ميان آن دو فرض شود، ناچار بايد به اراده خدا منتهى شود. برخى از فلاسفة متأخر (3) در توجيه اين سخن و تنافى آن با اختيار انسان گفتهاند: «اين علت قريب اگر تنها خودش لحاظ شود، فاعل آن مختار است زيرا توانايى بر فعل دارد و انجام آن را نيز اراده كرده است.» اما در نهايت خود ايشان اذعان كردهاند كه اين قول نمىتواند اختيار به معناى حقيقى را ثابت كند بلكه در حقيقت «جبرى است در صورت اختيار». (4)؛ چون فعل سرانجام به اراده خدا منتهى مىشود و معلول كه فعل انسان است، از علت تامه خود تخلّفناپذير است و در سلسله علل، در نهايت به ذات الاهى باز مىگردد كه علت تامه و نهايى همه افعال انسانى است. پس از آن جهت كه فعل مستند به اراده عبد است، اختيارى است اما از آن جهت كه به ناچار به اراده خدا منتهى مىشود، جبر است. 3/1. جبر عرفانى در عرفان گفته مىشود كه آنچه هست، وجود حضرت حق و تطورات و تشأنات اوست كه عين اوست، و در نتيجه «غيرى» وجود ندارد تا اراده و اقتضايى هم داشته باشد. با اين وصف، چون انسانى كه داراى اراده باشد، مفروض نيست تا نفى جبر و تفويض در مورد او موضوعيت داشته باشد. پس تعبير «لاجبر و لا تفويض» كه مكرراً در احاديث معصومانعليهم السلام به آن اشاره شده است، از اين نگاه، از باب سالبه به انتفاء موضوع است. اين ديدگاه، در بيان «بل امرٌ بين الامرين» كه در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده، معتقد است كه اين عبارت اِسناد مجازى است (از باب «جرى الميزاب»). (5) اين بحث را در ادامه سخن، بيشتر مورد بررسى قرار خواهيم داد.
2. تفويض معتزلى در مقابل اعتقاد به جبر، معتزله معتقدند كه بندگان مستقلاً بر افعال خود توانايى دارند و قدرت بر انجام كارها و اِعمال آن از سوى خداى تعالى به آنها تفويض شده است. (6) ريشه اين سخن هم، نفى انتساب افعال قبيح به خدا، حفاظت بر صحّت تكليف و مسأله ثواب و عقاب وامثال آن مىباشد. از آنجا كه مقاله حاضر مستقيماً به موضوع تفويض مربوط نيست، از بحث تفصيلى در اين خصوص پرهيز مىكنيم.
3. امر بين الامرين بر اساس تعاليم اهل بيت عليهم السلام، افعال انسان نه جبر است و نه تفويض، بلكه «امر بين الامرين» است كه از آن به «اختيار» تعبير مىشود. به انسان اختيار داده شده است و فعل و ترك تحت قدرت اوست. در گام نخست، ضرورى است بدانيم كه اختيار يك امر محال ذاتى نيست و استحاله عقلى ندارد، يعنى كاملاً ممكن است موجودى هم توانايى بر فعل و هم توانايى بر ترك داشته باشد. ذات مقدس حضرت حق به بندگان خود قدرت و اختيار عطا كرده است و به آنچه به بندهاى عطا فرموده، در عين مالكيّت بندهاش، خودش هم مالك آن است بلكه مالكيّتش از بندهاش قوىتر و كاملتر است. اين عطا و عنايت، آن به آن صورت مىگيرد. هر آن خداوند عنايت نكند، بنده در همان آن، فاقد قدرت خواهد بود. با اين بيان، تمام اشكالاتى كه منجر به قول به جبر و تفويض شده است پاسخ داده مىشود و آنچه را كه وجدان، عقل فطرى و آموزههاى وحيانى ايجاب مىكند اثبات مىشود و مسأله ثواب و عقاب، تكليف، امر و نهى و... معنا مىيابد.
دلايل عقلى اشاعره بر نظريه كسب
استدلال از طريق قدرت الاهى عموميت قدرت و سلطه حضرت حق بر همه اشياء مسلم و مورد قبول همه است. افعال عباد هم از تحت قدرت حق خارج نيست؛ در نتيجه عامل ديگرى در افعال عباد نقش ندارد. به عبارت ديگر، با توجّه به قدرت شامله پروردگار و حفاظت بر سلطه الاهى، افعال عباد مستقيماً به اراده حضرت حق پديد مىآيد و بندگان در افعال خود هيچ نقشى ندارند. (7) استدلال از طريق علم الاهى افعال بندگان معلوم خداوند است و حضرت حق قبل از فعل عبد به آن فعل آگاه است. چنانچه فعل به اراده و اختيار عبد وابسته باشد، ممكن است غير از آنچه حضرت حق مىدانسته، تحقق يابد و اين به معناى امكان تغيير در علم حضرت حق مىباشد؛ و تغيير در علم حق، بطلانش بديهى است. در نتيجه، بنده در فعل نقشى ندارد و فعل صرفاً به اراده حضرت حق وابسته است و خود او پيشاپيش به ارادهاش علم دارد. (8) نقد دلايل عقلى مقدور بودن افعال عباد و سلطه حضرت حق بر همه چيز، با نفى اختيار عبد تلازمى ندارد. زيرا قدرت يا اختيار به عنوان يك كمال وجودى، از جانب خداوند به عبد اعطاء شده است و در عين حالى كه سلطه حضرت حق بر اين قدرت، محفوظ است؛ چون حقيقت اختيار آزادى بر طرفين فعل و ترك است، انسان بر فعل و تركِ افعال اختيارى، سلطه كامل دارد. البته خود عبد و اختيار وى تحت مالكيت خداوند است و چنانچه بخواهد يك آن عنايت خود را از بنده سلب كند، بنده و تمام شئون و دارائيهاى وى نابود خواهد شد. بنابر اين با وجود سلطه عبد بر فعل و تركِ افعال اختيارى، سلطه خداوند محفوظ و در عين حال فعل به عبد مستند است. همچنين علم الاهى نيز موجب جبر نيست. خداوند به آنچه كه فرد «به اختيار خود» انجام مىدهد آگاه است. آگاهى خداوند نيز از آنجا كه تأثير علّى در افعال بندگان ندارد، هرگز منافى با اختيار آنها نيست. دليل نقلى از جمله دلايل نقلى اشاعره اين آيه شريفه است: «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّارُ.» (9) در اين آيه شريفه، خداوند متعال به طور عموم خالق همه اشياء شمرده شده است و افعال بندگان هم از جمله اشياء است. پس خداوند متعال خالق افعال بندگان هم هست. بنابراين افعال بندگان فعل خداوند است نه فعل بندگان، چون بندگان ايجاد كننده آنها نيستند. (10) نقد دليل نقلى آيه مذكور هرگز به اين جهت نظر ندارد بلكه در صدد بيان وابستگى كلّ هستى به حضرت حق است. البته اعمال بندگان نيز به خداوند سبحان وابسته است اما اين وابستگى با جبر تلازمى ندارد. از آنجا كه بطلان قول جبر به ضرورت وجدان و عقل روشن و بديهى است و انسان به بداهت مىيابد كه داراى اختيار است. بنا بر اين در تبيين و توجيه آيه شريفه مىتوان گفت، چون فعل اختيارى انسان بر زمينه تقديراتى انجام مىشود كه خالق آن خداوند است، از اين جهت خداوند خالق فعل انسان است بدون اينكه با استناد آن به حريّت عبد منافاتى داشته باشد.
جبر فلسفى و دليل آن گروه كثيرى از حكما قائلند كه انتساب فعل انسان به او و ارادهاش، روشن و غير قابل انكار است. ولى اراده انسان ممكن الوجود و معلول است و به علت نياز دارد. اگر علتِ اراده انسان ارادهاى ديگر و اراده دوم معلول اراده سوم و به همين ترتيب ارادههاى بعدى در كار باشد و همه اين ارادهها معلول و ممكن باشند، و به واجب منتهى نشود، تسلسل لازم مىآيد و بطلان تسلسل هم مسلّم است. اما اگر اراده انسان به واجب منتهى شود، در نتيجه اراده كه فعل به آن مستند است، واجب مىشود و اراده و به پيرو آن فعل، بالاجبار محقق شده، انسان در افعال خود مجبور خواهد شد. به عبارت ديگر: علت قريبه، اراده انسان، و علت بعيده، اراده خداوند است. مرحوم ملاصدرا در جلد ششم اسفار به تفصيل وارد اين بحث شده است. اما پيش از نقل عبارات اسفار مناسب است عبارتى از «توضيح المراد» مطرح شود. در آن كتاب در ضمن بيان اقوال مختلف آمده است: «مذهب چهارم، نظر فلاسفه است:... و آن اين كه فعل بنده تابع قدرت و اراده اوست و آن دو، تابع اسبابى هستند كه در نهايت به خداى تعالى مىرسد، پس قدرت خدا و اراده او به واسطه اسباب به فعل بنده تعلّق پيدا مىكند.» (11) مرحوم صدرالدين شيرازى اشكال جبر را به صورت زير مطرح نموده و پاسخ مىدهد: «از آن جمله اينكه: اگر اراده انسانى از خارج، با اسباب و علت هايى كه منتهى به اراده قديمى مىشوند بر او وارد شود، تحقق و ثبوتش واجب و لازم است، خواه آن را بنده اراده كرده باشد و يا نكرده باشد، پس بنده در ارادهاش ناگزير است و مشيت واجب الاهى او را ناگزير و ناچار ساخته است، «وَماتَشاءُونَ إِلّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ » (12) يعنى: نمىخواهند مگر آنكه خدا بخواهد. پس چگونه انسان فعلش به اراده خودش است؟ چون ارادهاش به اراده خودش نيست، و گرنه ارادهها ترتب پيدا كرده و تا بىنهايت تسلسل پيدا مىكرد. پاسخ آنكه: دانستى مختار كسى است كه فعلش به اراده خودش باشد، نه كسى كه ارادهاش به اراده خودش باشد، وگرنه لازم مىآيد كه ارادهاش عين ذاتش نباشد؛ و قادر كسى است كه چون اراده فعل كرد، فعل از او صادر شود، وگرنه قادر نيست؛ نه اينكه اگر اراده، اراده فعل كرد، فعل انجام دهد، وگرنه انجام ندهد.» (13) خلاصه بحث ملاصدرا (ره) چنين است كه چون اراده عبد، خودش يك شيء ممكن است، پس نياز به علت دارد. علت اين اراده يا خود بايد واجب باشد و يا به واجب منتهى شود، در نتيجه اراده واجب مىشود و به جبر مىانجامد و چنانچه اراده به يك واجب ختم نشود، تسلسل لازم مىآيد كه آن هم باطل است. ايشان در جواب از اشكال جبر مىگويد: براى اثبات اختيار، بيش از اين احتياج نيست كه فعل به اراده مستند باشد. فعل عبد هم به اراده او مستند است، پس اختيارى است. اراده انسان بالاخره بايد به يك علت واجب منتهى شود كه در اين صورت جبر خواهد بود و اگر به علت واجب منتهى نشود تسلسل لازم مىآيد. ملاصدرا به اشكال پاسخ نداده و صرفاً از ادامه بحث خوددارى كرده است اما در بحث حقيقى نمىتوان از تعقيب و پىگيرى بحث سر باز زد. بايد پاسخ اين سئوال روشن شود كه آيا مبدأ اراده انسان، اختيار اوست يا به اراده ازلى حضرت حق منتهى مىشود؟! (14) سئوالى در اينجا مطرح مىشود كه: آيا نمىتوان از سخن ملاصدرا چنين برداشت كرد كه اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه فعل عبد از ارادهاش صادر شود؟ و اين همان اختيار است. پاسخ اين است كه: خير؛ با توجّه به تعبير ملاصدرا نمىتوان چنين برداشتى كرد. ايشان فعل اختيارى را فعلى مىداند كه «مسبوق به اراده عبد باشد» و نفرموده است كه «منشأ اراده عبد، اختيار اوست». تعبير ايشان «فاعل مختار» است اما اختيار را به معناى استناد فعل به اراده انسان مىداند، اگرچه اراده او به طور قهرى و بدون اختيار او پديد آيد. تعبير ديگر ايشان نيز در اين زمينه مفيد است. ايشان در فرق بين انسان و فواعل طبيعى مىفرمايد: «فواعل طبيعى شعور ندارند ولى انسان از فعل خود آگاه است» و سپس مىنويسد: «وكذلك حال سائر المختارين غير اللَّه في أفعالهم، فإنّ كلاًّ منهم في إرادته مقهور مجبور من أجل الدواعي والمرجّحات مضطرّ في الإرادات المنبعثة عن الاغراض، مستكمل بها. (15) و حال ديگر صاحب اختياران در افعالشان - غير از خداوند - اين گونه است، زيرا هر كدام از آنان در اراده او مقهور و مجبوراند و از جهت داشتن دواعى و انتخاب بهتر، در اراده هايى كه از اهداف و اغراض برانگيخته مىشود و بدانها استكمال حاصل مىنمايند، مضطر و ناچاراند.» (16) از نظر ملاصدرا، خداوند متعال در ارادهاش مقهور نيست و فاعلى از خارج او را مجبور نمىكند. اما غير خدا در اراده خود مقهورند و به همين ارادهاى كه به عوامل و دواعى خارج از ذات مستند است، مستكمل مىشوند. از اين بيان فهميده مىشود كه از نظر ملاصدرا، اراده به معناى آزادى در طرفين فعل و ترك نيست بلكه اراده عبارت است از اضطرار به يك طرف، تحت تأثير دواعى و مرجحات. وى در جاى ديگر مى گوید: «بدان كه نفس، در ما و در ديگر حيوانات، در افعال و حركاتش مضطرّ و ناگزير است، چون افعال وحركاتش - مانند فعل طبيعت و حركاتش - تسخيرى است، زيرا آن جز به حسب اهداف و داعيه و سببهاى خارجى، نه تحقق مىپذيرد و نه پديد مىآيد؛ پس نفس ما مانند طبيعت، در افعال وحركات مسخّر است، ولى فرق بين آن دو اين است ك نفس به اهداف و داعيه و سبب هايش آگاهى و شعور دارد و طبيعت، به داعيه و سببها آگاهى و شعور ندارد و فعل اختيارى در واقع جز در واجب الوجود نه تحقق مىيابد و نه جايز است؛ و غير او از صاحبان اختيار جز مضطر و مجبورِ در صورت اختيارداران نيست.» (17) حاصل آن كه، انسان و سائر حيوانات مانند فاعلهاى طبيعى در افعال خود مجبور و مضطر هستند، چون اغراض و دواعى خارجى آنها را به فعل وادار مىكند لكن با اين فرق كه انسان به اغراض، دواعى و افعال خود آگاه است و شعور دارد اما طبيعت به دواعى آگاه نيست. مرحوم صدرالدين شيرازى در جاى ديگر مىنويسد: «در جعل قصد و اراده از افعال اختيارى جاى بحث است زيرا اگر قصد فعل، اختيارى باشد، نياز به قصد ديگر خواهد داشت و تسلسل لازم خواهد آمد. و قول به اين كه بعضى از قصدها اختيارى باشد و بعضى ديگر غير اختيارى، حرف زور است و وجدان با آن موافقت نمىكند، بلكه ظاهر آن است كه وقتى شوق غالب شود، قصد به ضرورت تحقق پيدا مىكند، و مبادى افعال اختيارى به امور اضطرارى منتهى مىشود كه از حيوان بالايجاب سر مىزند، زيرا اعتقاد لذت يا نفع بدون اختيار حاصل مىشود و به دنبال آن شوق پديد مىآيد و پس از آن قوّه محرّكه به اضطرار پيروى از آن مىكند، پس اين امور به ضرورت و ايجاب به دنبال هم مىآيند. و اختيار در حيوان عبارت است از علم و شوق او كه به دنبال سبب فعل را مىآورد و قدرت او عبارت است از همين سبب فعل، مانند قوّه محرّكهاى كه براى اعضا هست.» (18) از اين عبارات به روشنى استفاده مىشود كه پاسخ ملاصدرا از اشكال جبر مخدوش است. برخى از بزرگان معاصر و شارحان حكمت متعاليه هم به اين جهت تذكر دادهاند. (19) ايشان به نقل از بوعلى سينا مىنويسد: «ابن سينا در فن سوم از طبيعيات شفا گويد: تمام حالات زمينى منوط به حركات آسمانى است - حتى اختيارها وارادهها - زيرا آنها امورى هستند كه پس از نبودن حادث شدهاند، و هر حادثى را پس از نبودن، علّت و سببى حادث است و آن، منتهى به حركت مىگردد و از حركات، به حركت گردشى و دورى؛ پس اختيارهاى ما نيز تابع حركات آسمانى و حركات و سكونهاى زمينى است كه سازگار با نظم پى در پى بوده و داعيههاى قصد و برانگيزانندگان آنها مىباشد، و اين همان قَدَرى است كه قضا را لازم مىآورد، و قضا عبارت از عقل اول الاهى واحد است كه بر تمام برترى داشته و مقدورات از آن منشعب مىگردند.»(20) از اين عبارت بوعلى نيز به خوبى معلوم مىگردد كه رفتار انسان همگى به علل و عواملى در بيرون انسان باز مىگردد و اختيار انسان تنها صورت ظاهرى دارد. جالب اينجاست كه او قضا و قدر را به حركات آسمانى و امثال آن باز مىگرداند و از قضا و قدر، تفسيرى جبرى و تكوينى ارائه مىكند.
جبر فلسفى با تقريرى دقيقتر چنان كه مكرر بيان شد، فلاسفه براى گريز از ابتلاء به اشكال جبر و توجيه مسأله ثواب و عقاب، امر و نهى، تكليف و...، به اختيارى بودن فعل انسان قائل شدهاند و براى اثبات اختيار، انتساب فعل به اراده را كافى دانستهاند، اما با توجه به ضرورت علّى - كه از مسائل قطعى فلسفه است - تصريح مىكنند، اراده انسان بايد به ارادة اللَّه منتهى شود؛ در نتيجه براى فعل انسان دو علت ترسيم مىكنند: يك علت قريب كه ارادة العبد است و يك علت بعيد كه ارادة اللَّه است. ملاصدرا همين مطلب را به نحوهاى ديگر تقرير و آن را به عنوان قول راسخان در علم مطرح مىكند و مىگويد: «در حقيقت علت قريب و بعيدى در كار نيست، بلكه علت قريب هم ذات مقدس حضرت حق است.» ملاصدرا رحمه الله ذيل عنوان «في شمول ارادته لجميع الافعال» گذشته از نقل قول رايج فيلسوفان كه نقل شد، نظريهاى را مطرح مىكند كه آن را به راسخان در علم نسبت مىدهد. او مىگويد: «گروه ديگرى كه راسخان و استواران در علم، يعنى اهل الله خاص مىباشند، معتقدند كه: موجودات با تباينشان در ذات و صفات و افعال، و ترتّبشان در نزديكى و دورى به حق اول تعالى و ذات احديت، همگي شان يك حقيقت الاهىاند كه جامع تمام حقايق و طبقات آن (حقيقت) مىباشند، نه به اين معنى كه مركّب از مجموع، يك چيز است كه حق سبحان مىباشد، هرگز! كه ساحت قدس الاهى از تهمت و نسبت كثرت و تركيب مبرّاست، بلكه به اين معنى كه آن حقيقت الاهى با آنكه در غايت بساطت و احديّت است، نورش از كران تا كران آسمانها و زمينها نفوذ كرده است و هم سنگ ذرّهاى از ذرات موجودات و اكوان وجودى نيست جز آنكه نور الانوار محيط بدان و غالب و چيره بر آن است «او مراقب اعمال همه كسان است» «و او با هر چيزى هست - نه با جفت بودن - و غير هر چيزى است - نه با دور بودن.» (21) بر اساس اين قول، حقيقت هستى، همان نورِ سارىِ حضرت حق در قوابل و ماهيات است. بنابراين با توجه به سريان نور وجود حضرت حق در هياكل ماهيات و قوابل، تمامى هستى تحت سيطره حضرت حق است. تحقق عبد، صفات و افعال او هم به جريان فيض حضرت حق و سريان نور ذات مقدس الاهى است، در نتيجه حضرت حق، علت قريب فعل عبد هم هست. در قول منسوب به جمهور فلاسفه، به سلسله علل توجه شده و علت قريب و بعيد مطرح مىشود. در اين قول - كه از نظر ملاصدرا ادق است - علت قريب و بعيد مطرح نيست. ملاصدرا اين مطلب را به صورت روشنترى بيان مىكند و مىنويسد: «و اين مطلب دقيق و عالى، ولى دشوار، چيزى است كه آنان با كشف و شهود - پس از رياضات و خلوتها كه داشتهاند - حاصل كردهاند، و اين همان چيزى است كه ما بر آن - مطابق كشف و وجدان - اقامه برهان كردهايم؛ بنابر اين همان گونه كه در وجود، شأنى نيست جز آنكه آن، شأن اوست، همين طور در وجود، فعلى نيست جز آنكه آن فعل اوست، نه به اين معنى كه مثلاً فعل «زيد» صادر از «زيد» نيست، بلكه به اين معنى كه: فعل «زيد» با اينكه به حقيقت - نه مجاز - فعل اوست، همو به حقيقت، فعل خداست پس هيچ حكمى جز براى خدا و هيچ قوّه و نيرويى جز به خداى والاى بزرگ نيست؛ يعنى هر قوّه و نيرويى، قوه و نيروى اوست، پس او با غايت عظمت و بلنديش، به منازل اشياء فرود آمده و فعل آنها را انجام مىدهد، همچنان كه با نهايت تجرّد و تقدسش، هيچ زمين و آسمانى از او خالى نيست، چنانكه فرموده: «هر كجا باشيد او با شماست».» (22) علامه طباطبايى (ره) نيز در نهاية الحكمة، قول فلاسفه و راسخان در علم را نقل كرده است.(23) بر اساس اين تقرير، وجود حضرت حق، وجود مستقل است و هر آنچه غير حضرت حق است - از جمله عبد، صفات و افعال او - وجود ربطى و رابطى و فقر است. در نتيجه قوام همه به آن وجود مستقل است و همه در آنِ واحد در ارتباط با او هستند. بنابر اين حتى در فعل عبد هم به جهت ارتباط با اين وجود مستقل، مسأله قرب و بعد مطرح نيست. به اعتقاد مرحوم علامه طباطبايى، وقتى به اسباب و علل نظر كنيم، اراده خدا به نظر بدوى علت بعيد است؛ اما در تقرير دوم ارادة اللَّه، به نظر دقيق علت قريب هم هست. به عبارت ديگر، تقرير نخست با توجه به قانون عليّت و نظر به معاليل مطرح مىشود و تقرير دوم با توجه به وجود مستقل و وجود ربطى ارائه مىشود؛ اما در هر دو تقرير، نتيجه يكى است.
نقد و بررسى اشكال اين مطلب آن است كه در هر دو تقرير، بالاخره اراده عبد واجب و مستند به ذات مقدس حضرت حق است و در نتيجه فعل عبد، به خدا منتسب مىشود و تالى فاسدهاى مربوط به اين مبنا (مانند لغويت ارسال رسل، انزال كتب، امر و نهى، وعد و وعيد، ثواب و عقاب، تكليف و...) همچنان باقى است. مرحوم علاّمه طباطبايى اين بحث را با عباراتى مطرح مىكند كه پاسخى براى اشكال مذكور باشد، ايشان مىفرمايد، «چنانچه بگوييم ارادة الله به اراده عبد تعلق پيدا كرده، اشكال وارد است اما مىگوييم ارادة الله در سلسله علل به اختيار عبد تعلق پيدا كرده و اراده عبد هم مستند به اختيار اوست، پس اشكال منتفى است.» اما آيا منظور مرحوم علامه از تعلق ارادة الله به اختيار عبد، اعطاى اختيار به معناى واقعى - يعنى واجديت طرفين فعل و ترك - است؟ در عبارات ايشان شواهد محكمى بر خلاف اين معنا وجود دارد. از نظر علامه رحمه الله، اختيار به اراده فعل خاص تعلق مىگيرد بنابر اين هرگز واجديت طرفين فعل و ترك در معناى اختيارِ مورد نظر ايشان لحاظ نشده است. بلكه اختيار تنها وسيله و واسطهاى بين ارادة الله و ارادة العبد است. يعنى اراده خدا به اراده «فعل خاصى» از عبد تعلق گرفته لكن به وسيله اختيارى كه در سلسله علل واقع شده است. مرحوم طباطبايى مىنويسد: «وأمّا تعلّق الإرادة الواجبيّة بالفعل مع كون الإنسان مختاراً فيه فإنّما تعلّقت الإرادة الواجبيّة بأن يفعل الإنسان باختياره فعلاً كذا وكذا. »(24) «وامّا پاسخ اين سخن كه: «چگونه فعل اختيارى انسان مىتواند متعلق اراده واجب تعالى باشد» آن است كه اراده واجب تعالى به اين تعلق مىگيرد كه «انسان با اختيار و خواست خودش افعال خاصى را انجام دهد».(25) ايشان رحمه الله با استعمال لفظ اختيار در عبارت فوق، هم قصد حفاظت بر اختيار را دارند و هم توجه مىدهند كه اعطاى اختيار به معناى آن نيست كه خود عبد با اختيار خودش، فعلى را اراده كرده است؛ بلكه اراده خداوند بر آن تعلق گرفته كه عبد با اختيار خود، فعل خاص را اراده كند. بنابراين لفظ «اختيار» هرگز اشكال را حل نمىكند. اشكال هنگامى رفع مىشود كه از واژه «اختيار»، معناى واقعى آن در نظر گرفته شود. نفس اختيار در حقيقت به معناى سلطه بر فعل و ترك است، نه اختيار فعلى خاص. ايشان در ادامه مىفرمايد: «على أنّ خروج الأفعال الاختياريّة عن سعة القدرة الواجبيّة حتّى يريد فلايكون ويكره فيكون، تقييدٌ في القدرة المطلقة الّتي هي عين ذات الواجب، والبرهان يدفعه.»(26) افزون بر آنكه بيرون بودن افعال اختيارى از گستره قدرت واجب تعالى - به گونهاى كه آنچه اراده او بر انجامش تعلق گرفته، تحقق نيابد، و آنچه اراده او بر تركش تعلق گرفته، تحقق يابد - به معناى مقيد بودن قدرت مطلق واجب تعالى، كه عين ذات اوست، مىباشد؛ و برهان آن را ردّ مىكند. (27) ايشان با اين عبارت تذكر مىدهند كه اگر بگوييم، عبد ارادهاى كرده كه خدا چنان ارادهاى نكرده است، موجب محدود شدن اراده خدا خواهد شد. به عبارت ديگر، اگر اختيار به معناى واقعى به عبد اعطا شده باشد، ممكن است انسان ارادهاى كند غير از آنچه خداوند اراده كرده است و در اين صورت ارادة الله مقهور خواهد شد. بنابراين آنچه را خدا اراده كرده است، عبد نيز به اختيارِ اعطايى خداوند، همان را اراده مىكند. البته اين صحيح است كه اراده و مشيّت عبد بر اراده و مشيت خداوند سبقت نمىگيرد؛ اين سخن گرچه صحيح است اما منافى اختيار انسان به معناى سلطه بر طرفين فعل و ترك نيست. زيرا مشيّت و اراده خداوند در فعل اختيارى عبد، همان اذن اوست در طاعات يا معاصى. اما حاصل فرمايش مرحوم علاّمه در واقع همان سخن حكماست. تفاوت اين دو قول آن است كه مرحوم علامه لفظ اختيار را در عبارات خويش به كار برده است. اما چون ايشان معناى واقعى اختيار را لحاظ نكرده است، حاصل و نتيجه بحث يكى است. بر اساس قول علامه رحمه الله، نسبت فعل به انسان از آن جهت است كه فعل، عَرضى قائم به عبد است نه اينكه چون فعل از صميم اختيار عبد نشأت گرفته، پس به وى منتسب است. حاصل آن كه با توجه به قانون عليت و مسئله وجود مستقل و وجود رابط، فعل عبد بايد به گونه خاصى تحت سيطره حضرت حق قرار گيرد. لكن براى رهايى از اشكالات مربوط به اين بحث، اختيار هم در سلسله علل قرار داده مىشود، اما مختار بودن عبد به معناى حقيقى با عليت و مسئله وجود مستقل و وجود ربطى، ناسازگار است؛ در نتيجه، با اين بيان هم اشكالات و تالى فاسدهاى بحث برطرف نمىشود. بر اساس تعاليم وحى و يافت فطرى، خداوند با اعطاى اختيار به انسان به وى سلطنتِ بر فعل و ترك را تمليك كرده است و در عين حال ارادة الله بر اراده عبد حاكم است و هر آن خداوند بخواهد، مىتواند مانع فعل عبد شود اما خواست خداوند بر تكليف و امتحان بندگان تعلق گرفته است لذا به طور معمول مانع افعال بندگان نمىشود و آنچه را بنده اراده كند، خداوند اذن انجام آن را مىدهد به اين معنى كه بين او و فعلش، اگر بخواهد مانعى ايجاد نمىكند.
حل مشكل جبر فلسفى در «اصول فلسفه و روش رئاليسم» علامه طباطبايى (ره) در ذيل عنوان «ضرورت و امكان» مىنويسد: « اساساً سخن و كنجكاوى فلاسفه در دو جا و در دو مسأله است: 1. اينكه آيا اشيايى كه در عالم موجود مىشود، با وجوب وجود (ضرورت به اصطلاح فلسفه) كه از ناحيه علت كسب كرده باشند، موجود مىشوند يا نه؟ پاسخ فلاسفه در اين مسأله مثبت است. به شهادت اقوال و آثارى كه از سه هزار سال پيش تا كنون از آنان در دست است و هرگز حل مسئله را موكول به پيدايش اين افكار التقاطى ماديين نكردهاند و پاسخ دانشمندانِ قائل به «اتفاق» منفى است و اينان عدهاى از ماديين هستند كه براى مجموع عالم، علت قائل نيستند. 2. آيا در مورد افعال انسان، «جبر» بايد قائل شد يا «تفويض» يا «امرٌ بين الامرين»؟ و به عبارت ديگر، آيا افعال انسان صد در صد تحت تأثير علتى خارج از انسان بوده و اراده انسان هيچ گونه تاثيرى در فعل ندارد و انسان مجبور است و يا افعال انسان صد در صد تحت تأثير اراده بوده و هيچ گونه استنادى به فاعل ديگر و علتى ديگر ندارد و انسان در افعال خود از قيد علتِ خارج از خود آزاد مىباشد (اين است معنى «تفويض» نه اينكه اختيار به معنى نفى ضرورت بوده باشد) (28) و يا اينكه افعال انسان هم استناد به اراده وى و هم استناد به علتى ديگر فوق انسان دارد ولى در طول همديگر و نه در عرض همديگر. يعنى علتى فوق انسان، فعل انسان را از راه اراده انسان اراده مىكند و انسان فعل را به واسطه اراده، اختيار و انتخاب كرده و با موافقت بقيه اجزاء علل مادى و صورى و شرايط زمانى و مكانى ايجاد مىنمايد و علت فوق انسان براى ايجاد فعل انسانى، اراده انتخاب كننده فعل را در انسان ايجاد مىكند، پس انسان فعل را با اراده انتخاب مىكند، ولى در اراده، تحت تأثير علتى خارج از خودش است (و اين است معنى «امر بين امرين» كه ميان دو قول «جبر» و «تفويض» واقع است).» (29) حاصل اين سخن آن است كه فعل خاصى را كه انسان انجام داده، خداوند متعال همان فعل را اراده كرده است. لكن حضرت حق آن فعل را از راه اراده عبد، اراده مىكند. بنابراين بازگشت كلام به همان جبر فلسفى يعنى قول جمهور فلاسفه است.
جبر عرفانى ديديم كه در كلام ملاصدرا و علامه طباطبايى (ره) وجه ديگرى نيز بيان شده كه اين بيان به نظر عرفا منتهى مىشود. در عرفان مصطلح و كتب معمول عرفانى گفته مىشود كه چون در حقيقت بيش از يك وجود نيست و هر آنچه هست تطورات اوست؛ لذا در افعال هم، عبد مظهرى براى فعل ذات حضرت حق است و به نظر دقيق، چيزى نيست تا مجبور باشد يا به او تفويض شده باشد. و حديث «لاجبر و لاتفويض» از باب «سالبه بانتفاء موضوع» است. عبارت «بل امر بين الامرين» هم از باب «جرى الميزاب» و اسناد مجازى است. در موارد متعددى به اين مطلب تصريح و براى تشريح آن، مثالهاى متعددى مطرح شده است، در اين ميان، مثال موم از جهتى روشنتر از مثالهاى ديگر است. مثال چنين است: «صورتهاى مختلفى از موم ساخته مىشود مثل شكل شير، درخت، انسان، بقر و...هر يك از اين شكلها هم از اجزايى ساخته شده و چندين اسم پيدا مىكند مثل دم شير، سر شير، بدن شير، تنه درخت، شاخه درخت، برگ درخت، دست انسان، پاى انسان و... با اين حال روشن است كه جز موم چيزى در كار نيست و اسمها به اعتباراتى بر اين شكلها اطلاق مىشود، اما در حقيقت موم است كه به شكلهاى مختلف در آمده است. به همين ترتيب در عالم هم يك وجود هست كه به صور مختلف در آمده و اسم مجموع آن «اللَّه» است.» (30) در «توضيح المراد» ضمن طرح و بررسى آراء مذاهب مختلف در جبر و تفويض آمده است: «مذهب پنجم، مذهب عارفان و پيروان طريق عرفانى آنها است مانند حكيم شيرازى و حكيم سبزوراى و غير آن دو كه خداى تعالى رحمت شان كند. و آن اين است كه فعلى كه از بنده سر مىزند، فعل عبد و فعل خداى تعالى است نه اينكه در آنجا دو فعل يا يك فعل براى دو فاعل بوده باشد بلكه فاعل مانند فعل يكى است و او خداى تعالى است در مظهر انسانى مثلاً. و فرق اين قول با قول اشعرى اين است كه اشعرى مىگويد: خداى تعالى فعل را در عبد خلق مىكند پس خدا خالق فعل است و عبد محل آن است بدون اينكه عبد سلطهاى بر فعل داشته باشد. و عارف مىگويد: خداى تعالى به نور خود تجلى كرده و فرود آمده و به وجودش در مظهر انسانى ظاهر شده است و فعل خودش را انجام داده است و فعل به خداى عزوجل مستند است به خاطر آن كه او در انسان تجلى كرده است. بنگر به آنچه مولى صدرا در رساله خلق اعمال و آنچه از مفتاح الغيب نقل شده است. و نيز نصوصِ قونوى در مسأله سيزدهم در فصل دوم، و غير اينها از كلمات آنان در كتاب هايشان. در اينجا وجهى براى طول دادن كلام به نقل سخنان آنان ديده نمىشود. پس مىگويم: مبناى اين قول، اعتقاد به وحدت وجود و حلول و اتحاد است و اين كه در عالم وجود جز موجود واحدى وجود ندارد كه آن موجود به تعيّن خلقى متعيّن مىشود و در صور و مظاهر امكانى تجلى مىكند بعد از تعيّن ذاتىاش. و اين تجلّى به نزول او از مرتبه احديت به منازل اشياى مختلف با تحديد به حدود آنها حاصل مىشود. اين مطلب در كتب آنها به تفصيل آمده است. اگر خداى تعالى تعيّن خلقى داشته باشد، پس خلقى در كار نيست بلكه اوست كه به صورت خلق ظاهر شده است و صفات خلق و افعال آنها صفات و افعال خداى تعالى است.»(31)
جبر عرفانى در نگاه علامه طباطبايى (ره) علامه طباطبايى (ره) در كتاب «الرسائل التوحيديّة» در توضيح جبر عرفانى مىنويسد: «در رساله «الاسماء الحسنى» برهان اقامه كرديم كه هر فعلى كه در عالم وجود تحقّق پيدا مىكند، با اسقاط جهات نقص از آن و پاك كردن آن از كثافات مادّه و قوّه و امكان يعنى از تمام جهات عدمى، فعل خداى تعالى است؛ بلكه چون عدم و همه آنچه به عدم اضافه مىشوند حقيقتاً در خارج و عالم عين تحققى ندارند - زيرا در خارج جز وجود و اطوار و رشحات آن چيز ديگرى نيست - پس در خارج، فعلى جز فعل خداى سبحانه و تعالى وجود ندارد. و اين امرى است كه برهان و ذوق هم بر آن دلالت دارد.»(32) علامه (ره) در موضع ديگرى از كتاب مذكور مىنويسد: «بدان در اين مسئله نظر ديگرى است كه با توجّه به آن، موضوع اين بحثها و مشاجرهها به طور كلّى از ميان مىرود، و آن نظر توحيدى است كه در اين رسالهها گذشت. پس همه افعال از براى خداست همانطور كه اسما و ذوات همه از براى خداست. پس فعلى نيست كه فاعلى غير خداى سبحانه مالك آن باشد تا موضوع براى جبر يا تفويض وجود داشته باشد. دقّت كن.»(33) ايشان مىفرمايد: «با مبناى عرفا، مشاجرات بين اشاعره، معتزله، فلاسفه و... مرتفع مىشود.»
جبر عرفانى در كتاب «فلسفه الاهى از منظر امام رضا عليه السلام» در كتاب «فلسفه الاهى از منظر امام رضا عليه السلام» به صورت روشنترى به مبناى عرفان پرداخته شده است. در آن كتاب در نفى جبر و تفويض و امتناع آن در مبناى عرفان آمده است: «بر اساس توحيد افعالى كه در مباحث عرفان نظرى مطرح مىشود و در عرفان عملى مشهود مىگردد، تنها وجودى كه براى انسان مىتوان لحاظ كرد، يك وجود مجازى است، به گونهاى كه (طبق معناى مجاز)، اسناد وجود به انسان، در حقيقت اسناد وجود به چيزى است كه صاحب اصلى آن نيست، مثل نسبت دادن جريان آب به ناودان كه گفته مىشود: «ناودان جارى شد» با آنكه جريان حقيقى از آب است. بنابر اين موجود ممكن، تصويرى از حقيقت وجود مطلق است و وجود حقيقى در خارج ندارد و تنها نقش وجودى انسان، حكايت صادقانه از صاحب حقيقى تصوير، يعنى وجود مطلق خداوند سبحان است. حال اگر درباره موجودى كه هيچ بهرهاى از حقيقت وجود ندارد، گفته شود: اين موجود نه مجبور است و نه مختار، در حقيقت سالبه به انتفاى موضوع است. زيرا حقيقتاً موضوعى به نام انسان وجود ندارد كه بخواهيم جبر يا تفويض را از وى سلب كنيم و اگر ثابت كنيم كه انسان موجودى است كه بهرهاى از حقيقت وجود ندارد و در جايگاهى ميان دو حالت جبر و تفويض (افراط و تفريط) واقع شده است، به مجاز سخن گفتهايم، چون جايگاه ميانه را به موجودى نسبت دادهايم كه حقيقتاً مالك آن مقام نيست». (34)
جبر عرفانى در نگاه محيى الدين عربى در فصوص الحكم مىخوانيم: «كلّ مرضيّ محبوب و كل ما يفعل المحبوب محبوب فكله مرضيّ لأنّه لافعل للعين بل الفعل لربّها فيها فاطمأنت العين أن يضاف إليها فعل.»(35) در ممد الهمم در شرح اين عبارت مىنويسد: «هر مرضى محبوب است. (يعنى به نسبت آن كسى كه اراده و رضايش به او تعلق گرفت) و هر چه را كه محبوب مىكند، محبوبِ محبِّ او نيز هست. پس آنچه در دار وجود انجام مىشود و جريان مىيابد مرضى است، (زيرا مرضىّ رب اوست). زيرا براى عين ممكنه فعلى نيست، بلكه فعل براى رب آن عين است در آن عين (يعنى فعل، فعل رب است كه در عين ظاهر مىشود). پس عين موجوده قبول كرده است كه فعلى به او اضافه و نسبت داده شود؛ پس عين راضى شد به آنچه كه در او ظاهر مىشود و از او ظهور مىكند.»(36) استاد جهانگيرى معتقد است، جبر ابن عربى از سنخ جبر مكانيكى و جبر اشعرى و جبر فلسفى نيست بلكه نوع خاصى از جبر است كه با مبانى عرفانى او هماهنگ است. وى مىنويسد: «ابن عربى قائل به وحدت است، و چنان كه بارها در اين رساله اشاره شده است، او حق را خلق و خلق را حق مىخواند و نه تنها او را خالق افعال عباد، از قبيل خوردن، نوشيدن، شنيدن و گفتن و امثال آنها مىداند، بلكه او را به صورت هر خورنده و نوشنده و شنونده و گويندهاى ظاهر و متجلى مىانگارد، و حتى بالاتر از اينها، او در دار هستى جز اللَّه سامع و قائلى نمىشناسد و آنجا هم كه ميان آنها فرق مىگذارد، آن فرق را اعتبارى بيش نمىانگارد. گذشته از اينها، اصل جبر او، يعنى جبرى كه مقتضاى اصول عرفان اوست، جبرى است ذاتى، يعنى مقتضاىِ ذاتِ هر موجودى و نيز اصلى است شامل، يعنى اختصاص به خلق ندارد، بلكه فراگيرنده سرتاسر هستى است اعم از حق و خلق كه در پيش گفته شد كه به عقيده وى، علم خداوند به ذاتش در مقام واحديت باعث ظهور علمى اعيان و به اصطلاح ثبوت آنها مىگردد و از آنجا كه هر عين را استعدادى است ذاتى كه لايتغيّر است، هر يك از اعيان به سبب استعدادش از خداوند احكامى تقاضا و طلب مىنمايند و او بايد احكام مورد تقاضاى آنها را اجرا نمايد و مسئول و مطلوبشان را برآورده سازد، كه خداوند محكوم استعدادات اعيان است؛ و با توجه به اين كه استعدادات ذاتى اعيان غير مجعولند و به هيچ نحوى تغيّر و تبدل نمىيابند و خداوند آنها را دگرگون نمىسازد، كه تغيّرِ ذاتى مستحيل مىنمايد و امر خداوند به امر مستحيل تعلق نمىيابد، پس هيچ موجودى را از اين احكام و به اصطلاح قضا و قدر الاهى مَفَرّى و مَخلصى نمىباشد و در نتيجه اختيار به معناى انتخاب آزاد نه تنها در مورد خلق، بلكه در خصوص حق نيز منتفى مىگردد و جبرى فراگيرنده و حاكم و متحكّم سرتاسر هستى را فرا مىگيرد و به هر موجودى اعم از حق و خلق حكومت مىكند. چنان كه در كتاب «انشاء الدوائرش» با كمال صراحت و جسارت، اختيار را از خداوند سلب كرده، امكان را انكار كرده و وجود را منحصر در وجوب و استحاله دانسته است.»(37)
جبر عرفانى در نگاه عبدالرزاق كاشانى عبد الرزاق كاشانى مىگويد: «محو عبوديت و محو العبد، اسقاط اضافه شدن وجود به اعيان است، زيرا اعيان شئون ذاتى اند كه در حضرت واحديت به حكم عالميّت ظاهر شدهاند. پس اعيان معلومات هستند كه تا ابد در عالم عين معدومند جز اينكه وجود حق در آن اعيان ظاهر شده است. پس اعيان با وجود اينكه ممكنى معدوم اند، براى آنها آثارى در وجود است كه آن وجود به واسطه آن اعيان و صورتهاى معلوم آنها ظاهر مىشود، و وجود جز عين حق متعال نيست. و اضافه وجود به اعيان،نسبتى است كه در خارج وجودى براى آن نيست و افعال و تأثيرات تابع وجود است زيرا معدوم تأثيرى ندارد پس فاعلى و موجودى نيست جز حق تعالى به تنهايى.»(38)
جبر عرفانى و مرحوم محمد تقى جعفرى مرحوم علامه محمد تقى جعفرى نظريات منقول درباره جبر و اختيار را برشمرده، در مورد نظر عرفا با عنوان مكتب وحدتىها مىنويسد: «اين مكتب كه ميان خداوند و موجودات هيچ گونه تغايرى نمىبيند بلكه خداوند را صورت اجمالى موجودات و موجودات را صورت تفصيلى خداوند ميداند، نبايستى اين مسئله را مورد بررسى قرار دهد زيرا نه خالقى هست و نه مخلوقى، تا ببينيم دخالت صورت اجمالى (خدا) در كارهاى صورت تفصيلى (موجودات) از چه قرار است. براى نمونه مىتوانيم رباعى عبدالرحمن جامى را در نظر بگيريم: چون حق بتفاصيل و شئون گشت عيان مشهود شد اين عالم پر سود و زيان چون باز روند عالم و عالميان در رتبه اجمال حق آيد بميان اگر حقيقتاً چنين مكتبى در جهان بشريت وجود داشته باشد، مسأله جبر و اختيار براى آن مكتب قابل طرح نيست. و اگر هم مانند ساير مكاتب اين مسئله را عنوان كند، در حقيقت خالى از تشريفات بى اساس نخواهد بود، زيرا روشن است كه پس از آنكه فرض كرديم: خدا و موجودات كه انسان هم يكى از آنها است همگى متحداند، هر كارى را كه انسان انجام مىدهد، در حقيقت خدا انجام داده است، اصلاً مسأله جبر و اختيار موضوع ندارد تا بدانيم انسان مجبور است يا فاعل مختار.» (39) با توجه به عبارات فوق روشن شد كه اين نظريه نيز همچون نظريه فلاسفه به جبر منتهى مىشود و براى انسان اختيار به معناى توانايى بر فعل و ترك باقى نمىگذارد و همه مشكلات نظريه جبر در جبر عرفانى نيز وجود دارد. در اين مقاله به اهميت، پيشينه و محدوده بحث جبر و اختيار اشاره شد و بيان گرديد كه در اين بحث، سه ديدگاه مهم و اساسى وجود دارد كه عبارتند از: نظريه جبر، نظريه تفويض و نظريه امر بين الامرين. گفتيم، سه مكتب اشعرى، فلسفه و عرفان قائل به جبر هستند. نظريه تفويض مربوط به معتزله است و در مكتب اهل بيت عليهم السلام امر بين الامرين مطرح شده است. جبر اشعرى در قالب مسأله كسب، جبر فلسفى به صورت ضرورت علّى و جبر عرفانى با نفى وجود از غير خدا و از باب سالبه به انتفاء موضوع مطرح مىشود. توضیح نظریه لاجبر و لاتفويض بل امر بین الامرین بر اساس مبانی کلامی شیعه نیاز به مقال دیگری دارد.
فهرست منابع 1. قرآن كريم. 2. ابن عربى، محيى الدين، فصوص الحكم، تحقيق ابوالعلاء عفيفى، انتشارات الزهراء، 1370 ه.ش. 3. اشعرى، ابوالحسن، اللعمع في الرد على اهل الزيغ والبدع، مطبعة مضر شركة مساهمة مضريّة، 1955م. 4. تفتازانى، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، تحقيق عبدالرحمن عميرة، انتشارات شريف الرضى، 1370. 5. جعفرى، محمد تقى، جبر و اختيار، شركت سهامى انتشار، 1344ه.ش. 6. جوادى آملى، عبداللَّه، على بن موسى الرضا عليه السلام والفلسفة الالهيّة. 7. جوادى آملى، عبداللَّه، فلسفه الاهى از منظر امام رضا عليه السلام، ترجمه زينب كربلايى، مركز نشر اسراء، 1384 ه.ش. 8. جهانگيرى، محسن، محيى الدين ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران. 1383 ه.ش. 9. حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحكم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1384ه.ش. 10. حسينى طهرانى، سيدهاشم، توضيح المراد، انشارات مفيد، 1365 ه.ش. 11. سبحانى، جعفر، الالهيات على هدى الكتاب والسنّة والعقل، موسسة الامام الصادق عليه السلام، 1426 ه.ق. 1384 ه.ش. 12. شيرازى، صدرالدين محمد، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1981م. 13. شيرازى، صدرالدين، ترجمه اسفار اربعة، ترجمه محمد خواجوى ،انتشارات مولى، 1425 ه.ق. 1383ه.ش. 14. شيروانى، على، ترجمه و شرح نهايةالحكمة، انتشارات الزهراء ،1374ه.ش. 15. طباطبايى، سيد محمد حسين، الرسائل التوحيديّة، تحقيق موسسة النشر الاسلامى، موسسة النشر الاسلامى، 1417 ه.ق. 16. طباطبايى، سيد محمد حسين، نهاية الحكمة، انتشارات الزهراء، 1363 ه.ش. 17. فخر رازى، محمد بن عمر، كتاب المحصّل، تحقيق حسين أتاى، انتشارات الشريف الرضى، 1420 ه.ق. 1999م. 18. قاضى عبدالجبار، المغنى في ابواب التوحيد والعدل، تحقيق توفيق الطويل و سعيد زايد، قاهره، الموسسة المصريّة العامة. 19. كاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفيّة، تحقيق دكتر محمد كمال ابراهيم جعفر، انتشارات بيدار، قم، 1370ه.ش. 20. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1425ه.ق. 1383 ه. ش
پی نوشتها: 1) بنگريد به: فخر رازى كتاب المحصل / 455. 2) براى نمونه بنگريد به: اشعرى، اللمع، ص 42. 3) ملاصدرا، اسفار 6 / 388. 4) والفعل الاختيارى لايتحقّق ولايصح بالحقيقة إلاّ في واجب الوجود وحده. وغيره من المختارين لايكونون إلاّ مضطرّين في صورة المختارين. «همان، ص 312». 5) ر.ك: على بن موسى الرضاعليه السلام والفلسفة الالهيّة/ 88-89. 6) براى نمونه بنگريد به: قاضى عبدالجبار، المغنى في ابواب التوحيد والعدل، ج 8، ص 109. 7) بنگريد: فخر رازى، كتاب المحصل / 458، تفتازانى ،شرح المقاصد 4 / 227. 8) بنگريد: فخر رازى، كتاب المحصل / 459 و تفتازانى، شرح المقاصد 4 / 231-232. 9) رعد/ 16. 10) بنگريد: فخر رازى، كتاب المحصل / 468-469 و تفتازانى، شرح المقاصد 4 / 238. 11) توضيح المراد / 556. 12) انسان/ 30. 13) ترجمه اسفار اربعه (سفر سوم از حق به خلق) 1 /3، ص 336. ورك: اسفار 6 / 388. 14) در همين خصوص، برخى از صاحب نظران فلسفه نيز به اين اشكال تفطن يافته و نظريه ملاصدرا را در توجيه اختيار انسان نپذيرفتهاند. براى مثال، به عبارت زير توجه فرماييد. إنّ البحث ليس في التسمية حتى يقال: إنَّ التعريف المذكور للفعل الإختياري يوجب كون الإرادة والفعل من الأمور الإختياريّة،بل البحث في واقع الإرادة وحقيقتها، فإذا كانت ظاهرة في الضمير الإنساني في ظل عوامل نفسانيّة أو أرضيّة وسماويّة، فلاتكون أمراً اختياريّاً. وبالنتيجة، لايكون الفعل أيضاً فعلاً اختياريّاً.(الالهيّات / 307). 15) اسفار 6 / 310. 16) ترجمه اسفار اربعه (سفر سوم از حق به خلق) 1 /3، ص 262-263. 17) ترجمه اسفار اربعه (سفر سوم از حق به خلق) 1 /3، ص 264-265. ورك: اسفار 6 / 312. 18) اسفار 4 / 114. 19) علامه طباطبايى، حاشيه اسفار 6 / 388. 20) ترجمه اسفار اربعه، سفر سوم (از حق به خلق)، ج 1/3 ص339. ورك: اسفار 6 / 390. 21) ترجمه اسفار اربعه، سفر سوم (از حق به خلق)، ج 1/3، ص 320-321.ورك: اسفار 6 / 372. 22) ترجمه اسفار اربعه، سفر سوم (از حق به خلق)، ج 1/3، ص 321-322.ورك: اسفار 6 / 373. 23) نهاية الحكمة 2 / 346-348. 24) نهاية الحكمة 2 / 350. 25) ترجمه و شرح نهاية الحكمة 3 / 312. 26) نهاية الحكمة 2 / 350. 27) ترجمه و شرح نهاية الحكمة 3 / 312. 28) در مبناى فلاسفه بر مسأله ضرورت و قاعده «الشيء مالم يجب لم يوجد» حفاظت مىشود. لذا اختيارى كه در فلسفه مطرح مىشود نبايد با اين قاعده معارض باشد. 29) مجموعه آثار شهيد مطهرى 6 / 623-633. 30) ر.ك به: ممد الهمم / 38-39. 31) توضيح المراد / 557. 32) الرسائل التوحيديّة / 66. 33) الرسائل التوحيديّة / 107. 34) فلسفه الاهى از منظر امام رضا عليه السلام / 127-128.ور.ك به: على بن موسى الرضا عليه السلام والفلسفة الالهيّة / 88-89. 35) فصوص الحكم، با تحقيق و تعليق ابوالعلا عفيفى، انتشارات الزهراء، ص 91. 36) ممد الهمم در شرح فصوص الحكم / 197. 37) محيى الدين ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى /422-423. 38) اصطلاحات الصوفيّة / 80. 39) جبر و اختيار، محمد تقى جعفرى، ص190-191. |
گام بلند امپراطور برای سقوط / مدیر مسئول در خبرهای ماه گذشته آمده بود که دولت اوباما گامی دیگر در دفاع از عمل شنیع و ضد انسانی همجنس بازی برداشته و اعلام کرده است که روابط خود را با دولتها بر اساس میزان اهتمام آنها به مساله همجنس بازی تنظیم خواهد کرد. غرب مدرن از آغاز تکون خود در مسیری خارج از فطرت توحیدی و الهی انسان حرکت کرد تا آنجا که اگر مدرنیته را به «تمدن ستیزه گر با فطرت آدمی» تعریف کنیم بیراه نگفته ایم. این روزها بیش از گذشته، اخباری دال بر بحرانی بودن تمدن اومانیست و زرسالار مدرن غربی با محوریت آمریکا به گوش می رسد و همه چیز حکایت از افول تمدنی دارد که قریب به دو قرن است غرب و شرق عالم را در سیطره نظری و تمدنی خود گرفته است. دفاع رسمی و هنجاری از عمل شنیع همجنس بازی که در ذهن همگان یاد قوم معذب لوط را زنده می کند، بر اساس سنن قطعی و غیر قابل تبدیل الهی نشانه ای گویا از به پایان رسیدن این تمدن است. |