مساله تحول در علوم انسانی غربی و بازگشت به علوم انسانی اسلامی اگر به درستی مورد مداقه قرار گیرد و به میدان بحثهای عمیق و بدون ملاحظات حقیقت سوز کشانده شود، می تواند منشأ برکات فراوانی در عرصه فکر و فرهنگ کشور باشد و فرماندهان و سربازانی مسلح به سلاح عقلانیت و معنویت را برای آینده کشور و انقلاب تربیت نماید.
عبور از علوم انسانی غربی به علوم انسانی اسلامی،مستلزم پیش نیازهایی چند است کهبدون آنها حتما این حرکت، عقیم و یا کم ثمر خواهد ماند. این پیش نیازها به طور اجمال به شرح زیر است:
1. فهم غرب و مدرنیته
همگی از علومانسانی موجود با وصف غربییاد می کنیماما متاسفانه قبل از این که کند و کاوی بایسته در این وصف غربی داشته باشیم، سریع به سراغوصف اسلامی و روند اسلامی کردن می رویم،غافل از آن که بدون فهم بنیانهای غربی علوم انسانی موجودوخاستگاههای نظری و فلسفی و تاریخی آنهرگز بهمقصود اسلامی کردنبه معنای واقعی کلمه نائل نخواهیم شد.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود : واعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه[1]
و فهم وصف غربی علوم انسانی نیز مستلزم فهم کلیت غرب جدید و مدرنیته است و در این زمینه باید عرض کنم که منظومه فکری کنونی ما فاقد درکی عمیق از مدرنیته است و همچنان در چنبره تفکیک غیر اصولی و سطحی مدرنیته خوب و مدرنیته بد گرفتار است. ما همچنان مایلیم غرب مدرن را موجودی بی روح و مکانیکی ببینیم که به راحتی اجزای آن از هم قابل تفکیک است و فی المثل ما اخلاق و بعضی از وجوه فرهنگی مدرنیته را و اخیرا هم علوم انساتی آن را بد و منفی و اما علوم و تکنولوژی و ساختارهای معیشتی و سیاسی و اجتماعی آن را مثبت و بلکه کمال یافته صور تمدنی پیشین می دانیم.
البته بنده هیچ مخالفتی با اخذ علوم و تکنولوژی های مدرن و حتی بسیاری از ساختارهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن ندارم و بلکه این امر را اغلب در شرایط کنونی لازم و اضطراری می بینم اما این بدان معنا نیست که در مقام نظر و عقیده، باب بحث و گفتگو را هم در این مورد بسته و یا بی خاصیت بدانم. پذیرش نظری و اعتقادی مدرنیته را حتی صرفا در بخش علوم طبیعی و تجربی و تکنولوژی و ساختارهای مادی و معیشتی آن آفتی مهلک برای خلوص عقیده دینی می دانم که ای بسا عده ای را به ورطه ارتداد عقیدتی سوق خواهد داد و در بهترین شرايط، انفعال فکری و روحی در برابر مدرنیته و نظام سلطه محصول آن نتیجه حتمی آن است.
سیطره ذهنی و روانی صورت مساله غلط عقب ماندگی شرق و جهان اسلام، و پیشرفته گی غرب را که گویا سید جمال الدین اسد آبادی از اولین قائلان به آن است، از مهمترین موانع هر گونه تحول مثبت درعرصه های مختلف اعتقادی و نظری است که باید به حساب آن رسید و با بحث و استدلال نشان داد که ما یک صد سال است که حول و حوش یک صورت مساله غلط، در حال تکاپو و ارائه راه حل و جواب هستیم.
بنا بر این رسیدن به فهمی عمیق و همه جانبه از مبادی نظری و ریشه های تاریخی مدرنیته را که منجر به بر آمدن علوم و تکنولوژی مدرن و به دنبال آن ساختارهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مدرن و از جمله علوم انسانی غربی و مدرن شده است، یکی از ضروری ترین پیش نیازهای تحول در علوم انسانی است.
2.فهم ماهیت نظام تعلیم و تربیت جدید
مساله علوم انسانی غربی جدا از کلیت نظام تعلیم و تربیت جدید و مدرن نیست. بر این اساس اگر پیش از پرداختن به علوم انسانی به درکی صحیح و عمیق از این نظام و ایده های خوابیده در پس آن برسیم، معضل علوم انسانی مدرن را بهتر خواهیم شناخت.
به عنوان مثال نظام تعلیم و تربیت مدرن مبتنی بر علم معطوف به قدرت و اقتدار است، یعنی همان جمله معروف بیکن که گفت: «دانش قدرت است» در حالی که یک نظام تعلیم و تربیت دینی، مبتنی بر علمِ معطوف به خشیت در برابر خداوند است که خداوند فرمود: انما یخشی الله من عباده العلماء[2]، و امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: غاية المعرفة الخشية[3]. از همین رو است که تقریبا هیچ دانش آموز نظام تعلیم و تربیت جدید در پاسخ به این سئوال که چرا درس می خوانی به شما نخواهد گفت برای اینکه مؤمن و موحد شوم بلکه می گوید برای اینکه دکتر و مهندس و وکیل و خلبان و ... شوم و خلاصه شغل آب و نان داری پیدا کنم و در بهترین حالت می گوید برای اینکه به جامعه ام خدمت کنم، یعنی به پیشرفت مادی جامعه کمک کنم.
بله نظام تعلیم و تربیت جدید و غربی می خواهد انسانی بسازد که در بهترین حالت به کار توسعه مادی جامعه آن هم با ملاک های کاملا غربی بیاید و نه انسانی که می خواهد به هدف خلقت که عبودیت و تقرب به خداوند است برسد و در عین حال از معیشت و زندگی مادی متعادل که بستری برای آن عبودیت باشد نیز غافل نشود.
از دیگر اشکالات مهم نظام تعلیم و تربیت مدرن از آغاز مدرسه تا پایان دانشگاه، توجه تام و تمام به علل و اسباب عادی و مادی پدیده ها و انکار و یا حداقل غفلت و مسکوت گذاشتن مسبب الاسباب و خداوند متعال است و این اشکال منحصر به علوم انسانی نبوده بلکه در علوم طبیعی و تجربی نیز قویا وجود دارد. در چنین سلوک تعلیمی و تربیتی حتی اگر خداوند صریحا انکار نشود و تنها مسکوت گذاشته شود، پس از مدتی توجه به خداوند از فکر و دل دانش آموزان و دانش جویان زدوده می شود. گویا اطلاع آدمی هر چقدر از اسباب عادی بیشتر می شود، زمینه غفلتش از مسبب الاسباب و سبب ساز فراهم تر می شود و شاید سرّ این که اهل بیت علیهم السلام در تبیین پدیده های طبیعی و مادی کمتر به علل و اسباب عادی پرداخته اند و پیوسته بر ربوبیت و تدبیر خداوند تکیه کرده اند، همین مساله بوده است، همان گونه که سلوک قرانی نیز چنین است و مثلا زراعت و رویش گیاه را به خداوند نسبت می دهد نه به کشاورز و یا قوانین خاک و آب: افرایتم ما تحرثون أأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون[4]؟ و یا مثلا اگر از ما پرورش یافتگان نظام تعلیم و تربیت مدرن بپرسند چه چیز مانع سقوط پرندگان که در آسمان پرواز می کنند، بال می بندند و بال می گشایند، می باشد، ما بلافاصله به تبیین علل عادی آن و قوانین فیزیکی در این زمینه ـ که در جای خود ممکن است درست هم باشد می پردازیم ـ اما در سلوک علمی قران، مساله به گونه دیگری است و قران یک سره به سراغ خداوند که خالق همه قوانین و اسباب است و لحظه ای از تدبیر عالم و هستی فارغ نمی شود، می رود و متذکر به وجود و سببیت او می شود:
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ[5]
و شاید یکی از اسرار این که خروجی نظام تعلیم و تربیت ما با این که در آن خداوند صریحا انکار نمی شود و علی الظاهر کمتر حرف الحادی زده می شود، تمایلش به سمت لامذهبی و فاصله گیری از دین بیشتر از دیندار شدن است، همین سلوک علمی سکولاری باشد که نه با انکار صریح خداوند بلکه با مسکوت گذاشتن آن و پرداختن به علل و اسباب عادی و ظاهری به تدریج از اذهان، خدا زدایی می کند و بذر نسیان حضرت حق را در فکر و دل آنان می نشاند.
از این دو مساله که بگذریم یکی دیگر از مبادی الحادی و بسیار مسموم نظری نظام تعلیم و تربیت مدرن این است که با ارائه یک نظریه جعلی در باب منشأ ظهور و بروز علم و تمدن، منشأ علوم و مدنیت را ذهن و تجربه مستقل بشری دانسته که با جهالت و توحش و صباوت و غار نشینی، آغاز و در یک سیر تدریجی و خطی رو به بالا با پشت سر گذاستن اعصار حجر و مفرغ و آهن به عصر کنونی که اوج تکامل است رسیده است. مدرنیته با این نگاه تاریخی خود اولا خداوند و ربوبیت او و نقش انبيا را از تاریخ حذف و ثانیا موتور محرک تاریخ را به ابزار سازی و سوائغ مادی تنزل داده است و انسان را حیوان ابزار ساز قلمداد کرده است. در حالی که از منظر قران، تاریخ بشری نه با جهل که با علم آغاز می شود و اولین انسان نه یک وحشی غار نشین که خلیفة الله و حجت معصوم خداوند بوده است و به دلیل نائل شدن به مقام تعلم اسماء از ناحیه خداوند که شامل همه علوم مادی و معنوی بوده است، مسجود فرشتگان می شود. موتور محرک تاریخ هم تعالیم و هدایت های انبیاء الهی بوده است که البته در نقطه مقابل آن هم تلاش های بی وقفه جریان باطل به رهبری شيطان بوده است که این تقابل مهمترین رویداهای تاریخی را شکل می داده اند.
شاید هیچ نظریه ای به اندازه نظریه سیر تدریجی پیشرفت تاریخ که تفسیری کاملا سکولار از تاسیس و سیر علوم و تمدن ارائه می دهد، به بسط غربزدگی کمک نکرده باشد. نظریه ای که امروز مورد قبول همگان اعم از ملحدان و مؤمنان است و کمتر کسی یافت می شود در آن خدشه ای نماید.
در هر صورت داشتن نقدی عمیق و فارغ از سیطره مشهورات غلط زمانه، از نظام تعلیم و تربیت مدرن و به دنبال آن علوم انسانی و تجربی غربی مقدمه ای ضروری برای هر گونه تحول در جهت نزدیک کردن این نظام و علوم آن به مبانی اسلامی است.
3. فرار از علوم انسانی غربی و رفتن به دامن فلسفه و عرفان یونانی؟!
از نکات قابل تامل در بحث تحول در علوم انسانی غربی این است که کسانی توصیه به رجوع به فلسفه و حکمت متعالیه و یا فلسفه اشراق می کنند و خلاصه در پی تدوین علوم انسانی اسلامی بر اساس مبانی فلسفه و عرفان یونانی هستند و این به قول عربها کرّ علی ما فرّ منه است. یعنی می خواهیم دوباره به همانجا باز گردیم که از آن گریخته ایم. بر اساس یک دیدگاه مستدل و قویا قابل بحث و گفتگو، فلسفه موجود موسوم و مسمی به اسلامی چه از نوع مشائی و چه اشراقی و چه حکمت متعالیه که عرفان یونانی را نیز در بر دارد، فاقد خاستگاه دینی و اسلامی بوده و محصول غرب باستان است که با مساعی امویان و عباسیان به جامعه اسلامی نفوذ داده شد و بیت الحکمة مأمونی برای بستن درب بیت العترة تاسیس شد. و این واقعیت تاریخی حتی مورد اعتراف برخی از بزرگان معاصر اهل فلسفه است.[6] حتی در یک ریشه یابی عمیق از مبانی نظری مدرنیته می توان رد پای آنها را در مبانی فلسفه یونان یافت و به اعتقاد برخی از غرب شناسان، غرب جدید و مدرن اساسا تدوام منطقی همان فلسفه سقراط و ارسطو و افلاطون است. حتی اگر در این تفسیر از پیوند وثیق بین فلسفه یونان و مدرنیته بتوان خدشه کرد، در این وجه مشترک هر دو که عبارت است از خود بنیادی معرفتی و علمی و عقیدتی و بی نیازی از وحی و هدایت های آسمانی، نمی توان خدشه ای وارد کرد. با این وجود چگونه می خواهیم با ارسطوئیات و افلاطونیات و افلوطینیات دست به تدوین علوم انسانی اسلامی بزنیم. بسیاری از نام آوران کنونی عرصه حوزه و دانشگاه سالهاست که با فلسفه یونان و حکمت متعالیه حشر و نشر دارند و بسیاری از امکانات آموزشی و انتشاراتی را در اختیار داشته اند و حتی در سالهای آغازین پیروزی انقلاب به سراغ اسلامی کردن دانشگاه و علوم انسانی رفتند اما چرا تاکنون ثمره مطلوب و قابل اعتنایی نداشته است؟ به نظر حقیر با منطق و معرفت شناسی فلسفی اساسا نمی توان مشکل حاد و اساسی ای را در علوم انسانی مدرن و غربی پیدا کرد و تضادها سطحی و قابل اغماض خواهد بود.
بنده در اینجا نمی خواهم ساده انگارانه با این چند جمله طومار فلسفه و عرفان را در هم پیچیده باشم اما همه دوستان و مخاطبان این نوشتار را به تامل در مبادی و مبانی و به خصوص نتايج حاصله از فلسفه و عرفان مصطلح اسلامی فارغ از سیطره تبلیغاتی و رسانه ای موجود فرا می خوانم و از همگان می خواهم که یک بار از سر پرسش گری و تحقیق و نه از سر تقلید و ارادت به بزرگان صاحب نام این عرصه که متاسفانه عرصه را بر روحیه تحقیق در این زمینه بسته است، به سراغ حرفها و اعتقادات نهایی فلاسفه و عرفا رفته و آنها را به میزان برهان و قران و عترت بسنجند تا میزان حقانیت آنها روشن شود.
به عنوان نمونه عرض می کنم که عینیت خالق و مخلوق و نفی آفرینش، جبر، نفی بهشت و جهنم و یا تقلیل آن به امری مخلوق نفس آدمی، تعمیم نبوت و امامت، تقلیل وحی به فعالیتی منبعث از ذات آدمی، غلیظ ترین نوع پلورالیسم عقیدتی و دینی و نفی هرگونه مرزبندی بین حق و باطل... از جمله حرفهای نهایی فلسفه و عرفان موجود ما است و البته اگر کسانی منکر این امر هستند پیشنهاد این است که باب بحث و گفتگو را در فضایی کاملا راحت و آزاد فارغ از جوسازی های تبلیغاتی باز کرده و اجازه دهند تک تک این موضوعات به بحث گذاشته شود تا معلوم شود که آیا باید از علوم انسانی غرب مدرن به فلسفه و عرفان غرب قدیم پناه ببریم یا آن که راه و گزینه دیگری در پیش رو داریم .
4. بازگشت به مبانی قران و عترت و مرجعیت علمی ثقلین
یکی از پیشگامان بحث نقد نظام تعلیم و تربیت مدرن و علوم انسانی و تجربی آن، مرحوم شهید آوینی بود که متاسفانه همچنان در پس حجاب سینما و برنامه روایت فتح مانده و کمتر توجهی به بعد فکری و نظری این شهید که از غرب شناسان بی نظیر روزگار ما بود، می شود. آوینی راه اصلاح را بازنگری علوم انسانی و دیگر علوم مدرن در پرتو نور قران و عترت می داند. او می گوید: «همه احکامي که امروز در کتابهاي علوم انساني به نام علم در سراسر جهان اشاعه مييابد معالاسف از ظلمات کنوني فرهنگ غرب منشأ گرفته است و راه جز به ترکستان نميبرد. بازنگري اين احکام و گشودن حقايق در پرتو نور قرآن و روايات قسمت اعظم از وظيفهاي است که ما در جهاد اعتقادي بر عهده داريم.»[7]
بله تنها راه، بازگشت به مرجعیت علمی و معرفتی ثقلین است. جامعه ما و دلهای ما اعم از سنتی و مدرن مان و فیلسوف و ضد فلسفه مان مملو از محبت و ارادت به قران و اهل بیت علیهم السلام است و خداوند را سپاسی بی انتها بر این نعمت بزرگ، اما متاسفانه این محبت با مرجعیت علمی و معرفتی قران و اهل بیت علیهم السلام عجین نیست و منظومه فکری و معرفتی ما ملغمه ای از مرجعیت های گوناگون است که از جمله آنها هم البته به درجاتی قران و عترت است. بسیاری از ما قرار و مدارهای علمی و معرفتی مان را در جای دیگر با دیگران اعم از فلسفه و عرفان یونانی زاده و یا علوم انسانی و طبیعی مدرن گذاشته ایم و چارچوب فکری مان را شکل داده ایم، آن گاه برخی از عناصر قرانی و روایی را هم به درست یا به غلط و یا از باب تیمن و تبرک در این مجموعه جا داده ایم و حالا شده ایم یک مسلمان و شیعه صاحب اندیشه و فکر و دارای چارچوب فکری دینی! غافل از این که با یک تامل کوتاه بر اساس مبانی اصیل دینی متخذ از قران و روایات و نه متخذ از مشهورات غلطی که همه فکر می کنیم در حد آیات قرانی استحکام دارند و حتی آیات و روایات هم باید بر اساس آنها تفسیر شود، می توان فاصله بین ما و قران و اهل بیت علیهم السلام را نشان داد.
و اما اولین گام برای بازگشت به مرجعیت تام و تمام علمی قران و اهل بیت علیهم السلام، تدوین معرفت شناسی ای مبتنی بر آموزه های ثقلین است. در این معرفت شناسی باید به چند سئوال کلیدی پاسخ داده شود:
الف: منشأ ظهور و بروز علم در تاریخ و جوامع بشری چه و چگونه بوده است؟
ب: قدرت و توان ذهن و فکر بشری در تولید علم چه مقدار است و آیا اساسا امر تولید علم به انسانها واگذار شده است؟
ج: آیا تولید علم، منبع و خاستگاهی مشخص و انحصاری دارد و یا آن که نه فارغ از هر گونه محدودیت، ممکن است هر صاحب فکری و هر گروه و ملتی منشأ تولید علم مطلوب و مشروع باشند؟
د: آیا در پاسخ به سوالات فوق باید بین علوم دینی با علوم دنیایی فرق گذاشت یا نه و یا قائل به تفصیل در هر کدام شد؟
ه: نقش وحی در ارائه علم چگونه است؟ آیا وحی در ارائه علوم مادی و معیشتی هم مدخلیتی داشته است یا نه بلکه اساسا شأن وحی و انبیاء فراتر از مداخله در امور معیشتی انسانها و مقولاتی چون ابزار سازی و ارائه علومی چون معماری و کشاورزی و دامداری و طبابت و ... بوده است. نهایت مداخله وحی در این موارد ترسیم چارچوبهای ارزشی و مسائل حقوقی بوده است و این امور به عقل و تجربه بشری واگذار شده است؟
ه: عقل آدمی در تولید علم و معرفت چه جایگاهی دارد؟ اگر جایگاهی دارد تا کجا می تواند پیش برود و در مقام تعارض بین یافته های عقلانی یا آموزه های وحیانی چه باید کرد؟ تفاوت رأی که در روایت از آن مذمت شده است با عقل در کجاست؟
و: نوع رابطه عقل با وحی چگونه است؟ آیا عقل مقدم بر وحی است و یا هم عرض او و یا متاخر از وحی و یا دانش آموز وحی و یا ...؟
ز: اگر عقل مقدم بر وحی است حد و مرز این تقدم و تاخر کجاست؟
ح: معیار دینی و غیر دینی بودن یک علم و معرفت چیست؟ صدق و کذب (واقع نما بودن و یا نبودن) و یا شرط یا شروط دیگری نیز در کار است؟
و سوالات دیگری که در این عرصه وجود دارد و ما الان در صدد احصای همه آنها نیستیم.
اما در هر صورت باید برای سوالات فوق پاسخ هایی مبتنی بر مبانی عقلی و نقلی معتبر فارغ از مشهورات آمیخته به خرافات غرب قدیم و جدید ارائه دهیم و آنگاه گامهای بعدی را برای تحول و رسیدن به علوم اسلامی برداریم.
و اما برای این که کلی گویی نکرده باشم و موضع خود را مشخص تر کرده باشم به پاسخ اجمالی برخی از سوالات فوق می پردازم:
1. بر خلاف تحلیل الحادی و سکولار مدرن از چگونگی شکل گیری تاریخ تمدن و علوم معیشتی، تاریخ بشری با آدم علیه السلام که معلَّم به همه علوم دینی و دنیایی بوده است، آغاز می شود و او مامور تعلیم این علوم و تاسیس تمدنی مبتنی بر هدف آفرینش که عبودیت است می شود و این تمدن در زمان حضرت ادریس که چهارمین پیامبر است شکل کامل خود را با توجه به گسترش جمعیت در مناطق مختلف زمین پیدا می کند.
روایات ما تصریح بر این مساله دارند که بدون مداخله انبیاء و تعلیم آنان، بشر عاجز از تمشیت امور خود و تداوم حیات مادی اش بود. بر این اساس معماران تمدن بشری انبیاء بوده اند و این حرف مشهور که شأن انبیاء دخالت در این امور نبوده و ساماندهی به امور مادی به عقل و تجربه بشری واگذار شده است، مبنایی نداشته و بر خلاف واقعیات مسلم تاریخی و آیات و روایات است. بر همین اساس بنده تمدن مدرن را که البته با دستمایه قرار دادن علوم تمدن انبیایی و ایجاد انحراف در سمت و سوی آن محقق شد، انحراف از مسیر وحی و تمدن ترسیمی از سوی انببا می دانم و معتقدم با حضور و مبسوط الید بودن معصوم هرگز چنین تمدنی تحقق نمی یافت همان گونه که در دوران ظهور و تمدن مهدوی نشانی از آن نخواهد بود.
2. روایات متعددی تصریح بر انحصار تولید علم مشروع و مطلوب در کانون وحی دارند و همه علوم را توقیفی می دانند. حال وقتی مساله در علومی چون کشاورزی و دامداری و پزشکی و .... چنین است، بدیهی است در علوم دینی و مقولات اعتقادی و حقوقی و اخلاقی و انسان شناسی و جامعه شناسی و سیاست و... توقیفی بودن آن به نحو اولی خواهد بود.
در مقابلِ روایت اطلبوا العلم و لو بالصین که ناظر به بعد مسافت در علم آموزی است و به اشتباه به مفهوم منبع انحصاری نداشتن تحصیل و تولید علم معنا می شود، دهها روایت، فریاد گر انحصار منبع ارائه و تولید علم در کانون وحی شامل انبیاء و قران و آموزه های اهل بیت علیهم السلام است. مانند این روایات:
قال رسول الله صلي الله عليه و آله:
1. طلب العلم فريضة علي كل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه واقتبسوه مناهله[8]
ـ دانشآموزي بر هر مسلماني واجب است، پس دانش را از جايگاه شايستهاش جويا شويد و از اهلش برگيريد.
2. انا مدينة الحكمة وعلي بن ابي طالب بابها؛ ولن توتي المدينة الا منقبل الباب[9]
من شهر حكمتم و امام علي عليه السلام در آن؛ و هرگز كسي جز از در وارد شهر نميشود.
امیرالمؤمنین عليه السلام:
3ـ ايها الناس ! اعلموا ان كمال الدين طلب العلم والعمل به... والعلممخزون عند اهله وقد امرتم بطلبه من اهله فاطلبوه[10]
ـ مردم! كمال دين در دانشجويي و عمل به آن است و علم نزد اهلش [حاملان شايستهاش] جمع است، پس شما موظف به طلب آن از اهلش هستيد.
4. يا كميل ! لا تاخذ الا عنا تكن منا
ـ اي كميل! [علم و معارف و اعتقادات را] جز از ما [اهلبيت عليهم السلام] مگير تا از ما باشي.
5. ألا انِّ العلم الّذي هبط به آدم و جميع ما فضّلت به النبيون الي خاتمالنبيين في عترة خاتم النبيين و المرسلين محمد صلي الله عليه و آله فَأينَ يُتاهُ بكم و أينتذهبون[11]
ـ مردم! آگاه باشيد كه همه دانشهايي كه آدم با خويش از آسمان آورد و تمام دانش و فضيلتهاي پيامبران تا خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله در خاندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله به وديعت نهاده شده است؛ پس شما را چه شده است و به كجا ميرويد؟
امام باقر عليه السلام:
6ـ لسلمة بن كهيل والحكم بن عتيبة: شرقا وغربا، فلا تجدان علماصحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت[12]
ـ امام باقر عليه السلام به سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه فرمود: به شرق عالم رويد يا به غرب آن، دانش صحيح را جز در آنچه از سوي ما اهلبيت عليهم السلام صادر ميشود، نخواهيد يافت.
7. في قول الله عز وجل: فلينظر الانسان الي طعامه قال: قلت: ماطعامه؟ قال: علمه الذي ياخذه عمن ياخذه[13]
ـ از امام باقر عليه السلام درباره تفسير اين آيه كه انسان بايد به غذايش بنگرد، سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: يعني بنگرد كه علمش را از چه منبع و كسي ميگيرد [و آيا آن منبع شايستگي دارد يا نه].
8. كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل[14]
ـ هر آنچه [علم و معرفت و حكمت] از خاندان وحي: بيرون نيامده باشد، باطل و گمراهي است.
9. يا يونس ! ان اردت العلم الصحيح فعندنا اهل البيت،فانا ورثنا واوتينا شرع الحكمة وفصل الخطاب[15]
ـ يونس! اگر طالب دانش و معرفت صحيح هستي، منحصراً نزد ما اهلبيت عليهم السلام است؛ ما وارثان حكمت شرع و فصل الخطاب هستيم.
10. كذب من زعم انه يعرفنا وهو مستمسك بعروة غيرنا[16]
ـ آنكه ادعاي معرفت ما را دارد اما به ريسماني غير از ما [در علم و معرفت و حكومت و ولايت و...] چنگ ميزند، دروغ ميگويد.
امام كاظم عليه السلام:
11. لا نجاة الا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم بالتعلم، والتعلم بالعقليعتقد، ولاعلم الا من عالم رباني[17]
ـ نجات در گرو اطاعت از خداوند و اطاعت صحيح در گرو علم است. علم با آموختن به دست ميآيد و آموختن با تعقل قوام مييابد و علم جز نزد عالم رباني نيست.
و البته روایات معدودی چون خذالحکمة و لو من اهل الضلال بدین مفهومند که گاهی ممکن است سخن صحیح و حکیمانه ای از فردی مشرک و یا ضال و منافق صادر شود که نباید به دلیل گوینده و مصدر مشرک آن انکار شود. و البته این اخذ حکمت از مشرک و منافق، فرع بر بنای منظومه حِکمی و علمی بر اساس منابع وحیانی و داشتن میزان تشخیص حکمت از غیر حکمت است نه آن که هر کسی قادر است بدون مقدمه به سراغ مشرک و منافق برود و سخنی حکیمانه را از میان انبوه سخنان باطل و جاهلانه آنها بیابد و اخذ کند.[18]
3. عقل آدمی بدون شک حجت باطنی خداوند در انسان است و درک توحید و معرفت خداوند که گام آغازین دین ورزی است به او واگذار شده است و حتی ما با عقلمان نیاز به نبوت و نیز شناخت نبی صادق را از مدعی کاذب درک می کنیم و از این جهت نحوی تقدم بر وحی دارد اما این بدان معنا نیست که عقل با توانایی در درک این امور خودکفا بوده و دیگر نیازی به منبعی ورای خود ندارد. حقیقت این است که اگر چه عقل در درک امور بدیهی ای چون امتناع اجتماع نقیضین و بزرگتر بودن کل از جزء و یا حسن عدل و قبح ظلم مستقل است اما در فراتر از بدیهیات حتما نیاز به معلم دارد و کسی جز وحی و حجج ظاهری الهی، شایستگی آموزش و تعلیم عقل را ندارند. فی المثل اگر چه مساله توحید و معرفت الله امری عقلی است اما این معرفت و ارشاد به ادله عقلیِ توحیدحقیقی، جز از دست انبیاء و اهل بیت علیهم السلام ساخته نیست و البته معلوم است که آموختن آموزه های عقلانی از یک معلم، آن را به دایره نقلیات و تعبدیات نمی برد همان گونه که فی المثل آموزش قواعد عقلی ریاضی توسط یک معلم به مفهوم نقلی بودن علم ریاضی نیست. به همین خاطر وقتی یونس بن عبدالرحمن از امام کاظم علیه السلام می پرسد: توحید الهی را چگونه بشناسم؟ حضرت در پاسخ فرمودند:
یا یونس، لا تَكونَنَّ مبتدعا، مَنْ نَظَرَ بَرأیَهِ هَلَكَ، وَمَنْ تَرَكَ أَهلَ بیتِ نبیِّهِ، وَمَنْ تَرَكَ كتابَ اللّهِ وَقَوْلَ نَبیِّهِ كَفَرَ.[19]
«یونس! در علم توحید و خداشناسی بدعتگذار مباش و در این راه با پای خود گام مزن، هر كس عقیدهاش را به رأی و نظر خویش برگزیند، هلاك خواهد شد و هر كس اهل بیت پیامبرش را واگذارد گمراه خواهد شد و هر كس كتاب خدا و گفتار پیامبرش را وانهد كافر خواهد شد.»
اگر کسانی بر فهم مستقل عقل در همه مسائل اعتقادی (مانند آنچه فلاسفه مسلمان ادعا می کنند) بدون نیاز به مراجعه به آموزه های وحیانی تاکید نمایند، ضمن آن که به نوعی منکر ضرورت ارسال رسل و مرجعیت علمی وحی و قران و اهل بیت علیهم السلام در امور اعتقادی شده اند، حتما قادر نخواهند بود مدرسه ای غیر از مدرسه انبیاء و اهل بیت علیهم السلام را سراغ دهند که با خود بنیادی فکری و عقلی به توحید و دیگر معارف درست اعتقادی رسیده باشد. اگر کسانی مدعی باشند که مدرسه ارسطو و افلاطون و مکتب کشف و شهود افلوطین و ابن عربی به این معارف درست رسیده اند آن گاه باید باب بحث را پیرامون تک تک آموزه های این مدرسه گشود و میزان قرابت یا غرابت آنها را با برهان و معارف وحیانی نشان داد.
سخن آخر در باب تحول در علوم انسانی این که باید به شدت از شتاب زدگی در این مساله اجتناب ورزید و تصور نشود که این امر با چند بخشنامه و تشکیل چند کمیته و تدوین چند متن و کتاب و حتی تشکیل نهاد و تشکیلاتی ويزه این کار به فرجام شایسته خود خواهد رسید. ما در این باره نیازمند گفتگوها و مباحثه های فراوان و تنقیح مبانی و مباحث هستیم . اکنون حتی بین آنان که بر ضرورت این تحول متفق هستند اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد که باید به تفاهمی نسبی پیرامون آن رسید، در غیر این صورت هر گونه اقدام شتابزده و یا شعار دادن بدون پشتوانه کار نظری شایسته نه تنها نتیجه ای نخواهد داشت بلکه بر سرگشتگی و آشفتگی بیشتر می افزاید و چه بسا منشأ بروز پاره ای مشکلات سیاسی و روحی و روانی در دانشگاهها در بین اساتید و دانشجویان خواهد شد که نتایج خوبی را برای نظام نخواهد داشت.
این تنها علوم انسانی و حتی نظام تعلیم و تربیت ما نیست که تحت سیطره و یا شدیدا متاثر از مدرنیته است. بلکه تمام ساختارهای و نهادهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی ما به نحوی متاثر از مدرنیته و تجدد غربی است لذا باید واقع بینانه تر و سنجیده تر و متناسب با وسع نظری و عملی و با در نظر گرفتن تنگناها و عینیات تحمیل شده موجود در مسیر این تحول گام برداشت.
والسلام
[1]. نهج البلاغة خطبه 147
[6]. مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله مصباح یزدی به این امر معترفند اگر چه معتقد و مدعی اند که فلسفه پس از ورود به جهان اسلام در خدمت دین قرار گرفت.
[7]. ر. ک به: مهدی نصیری، آوینی و مدرنیته، ص 98
[8]- وسائل الشيعه 28/27
[11]- شيخ مفيد، الارشاد1/ 232
[12]- وسائل الشیعة ج 27/ ص 43
[18]. برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به : مهدی نصیری، فلسفه از منظر قران و عترت، فصل: خاستگاه علم و حکمت کجاست؟
|