گفتگو - ما خودمان را از فضای بیکران وحی محروم کرده ایم و این خیلی دردناک است |
نوشته شده توسط آیت الله شیخ سند بحرانی در گفتگو با سمات |
زندگینامه آیت الله شیخ محمد سند در سال 1382 ه . ق در بحرین به دنیا آمد . وی مدتی در یکی از دانشگاه های لندن، در رشته مهندسی، مشغول به تحصیل بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد حوزه علمیه قم شد . استاد سند از درس خارج فقه و اصول آیات عظام شیخ مرتضی حائری، میرزا هاشم آملی، گلپایگانی، سیدمحمد روحانی، وحید خراسانی، تبریزی و فانی اصفهانی بهره برده است . وی هم چنین در دروس اساتید فلسفه حضرات آیات جوادی، حسن زاده و انصاری شیرازی شرکت کرده است. استاد محمد سند، دارای تالیفاتی مانند الامامة الالهیة، دعوی السفارة، بحوث فی علم الرجال، العقل العملی، فقه البنوک و . . . . می باشد. آیت الله سند پس از سالها تحصیل و تدریس و تحقیق در حوزه علمیه قم اخیرا به حوزه نجف اشرف هجرت کرده و به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال دارند. وی در کنار دروس فقه و اصول به تدريس کتاب شریف اصول کافی نیز در یکی از مدرس های صحن شریف علوی علیه السلام نیز می پردازد. ■ اشاره گفتگویی که در زیر از نظر می گذرانيد چندی پیش در نجف اشرف با استاد آیت الله شیخ محمد سند بحرانی از علمای مبارز و صاحب نام بحرینی صورت پذیرفت. شیخ سند در این گفتگو دیدگاههای خویش را در باره فلسفه برای سمات توضیح داد. ■ سمات: با تشکر از فرصتی که در اختیار سمات قرار دادید؛ به عنوان اولین سئوال بفرمایید نظر حضرت عالی در باره نسبت دین با فلسفه چیست؟ البته وقتی می گوییم فلسفه، منظور تعقل یا تفکر به معنای اعم نیست، بلکه منظور چیزی است که از یونان وارد جهان اسلام شد و بعد به عنوان فلسفه مشاء و اشراق و در ادامه، حکمت متعالیه مطرح شد. آیت الله سند: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین. بنده هم متقابلاً تشکر می کنم که تشریف آوردید و ما خدمت شما و مجله شما مشرف شدیم. در جواب سئوال، اول همان جوابی را میدهم که وقتی از تعداد زیادی از بزرگان در اوایل تحصیل و طلبگی از بزرگانی مانند سید احمد خوانساری و آقای مرعشی و آقای گلپایگانی و میرزا هاشم آملی و علامه فانی و سید حسین قمی و آقای بهجت و بزرگان دیگری مثل آقای کجوری نوری میپرسیدم که دیدتان در باره فلسفه چیست، به من میدادند. همه این بزرگان یک جواب مشترک داشتند و من از راهنمایی این بزرگان استفاده کردم. جواب همه آنها این بود که دین اسلام وحی خداوند و وحی آسمانی است و فلسفه فرآورده بشر است. اگر چنین دیدی در نخستین گام های تحصیل وجود داشته باشد و فرق بین اسلام و فلسفه برایش روشن باشد که فلسفه فرآورده بشر است و اسلام یک فرآورده آسمانی است و فعل خالق با فعل مخلوق قابل قیاس نیست، مطلب روشنتر میشود. لذا از جواب این بزرگان متوجه شدم که چون فلسفه فرآورده بشر است دیگر نمی شود یک چارچوب مقدس برای آن قائل شد. در این راستا خیلی از رفقای ما سئوال می کنند که دید شما راجع به ابن عربی چیست؟ من در جواب میگویم، نخستین مطلب در باره ابن عربی این است که ابن عربی یک بشر است؛ کاوش های یک بشر غیر معصوم است؛ اگر این جور نگاه کنیم، دیگر خیلی ابن عربی را محور قرار نمی دهیم و اینکه چه کسی طرفدار او هست و چه کسی نیست. او که ترازو نیست! ترازو باید آسمانی باشد. فلسفه یک کوشش بشری است و در آن نکات مثبت و منفی هم وجود دارد؛ البته مثبتات آن محدود است. سمات: برخی معتقدند، طریق فهم توحید واقعی جز از طرق اهل بیت ممکن نیست؛ البته نه از طریق تعبدی و نقلی بلکه به نحو برهانی و تعلیمی که منحصراً آنها ما را ارشاد به توحید برهانی و حقیقی می کنند و آنچه فلسفه به آن رسیده، اصلاً خلاف توحید حقیقی است. مثلاً یکی از اساتید کنونی فلسفه تصریح می کند که از نظر ابن سینا خدا همان وجود است و وجود همان خداست و بعد به فلسفه ملاصدرا که می رسد به مسئله وحدت وجود و "بسیط الحقیقة کل الاشیاء" تصریح می شود که لوازم و توابع نظری بسیار عجیب و غریبی دارد. سند: من باز هم به همان جواب سئوال اول برمیگردم که فلسفه یک کاوش بشری است، گرچه این کاوش بشری هم روزنه ای به واقعیات دارد و این را منکر نیستیم؛ بدیهیات عقلی یک زبان و راه است، اما عقل فقط شاگرد خوبی برای وحی است. عقل معلم وحی نیست؛ همتای وحی هم نیست؛ عقل مستمع و فهم کننده خوبی برای وحی است و فرق است بین کسی که دریافت کننده است و کسی که فاعل و فرستنده است. عقل گیرنده است نه فرستنده؛ البته گیرایی آن به جاست. اشتباهی که خیلی وقت ها می شود این است که فکر می کنند عقل فرستنده است؛ نه؛ عقل گیرنده است؛ وقتی رابطه وحی با عقل این جوری شد، پس معلوم می شود که که داده های وحی خطابردار نیست. البته من بین علوم نقلی که پلی برای رسیدن به وحی است؛ فاصله میگذارم. همان نقلی که ثابت شده است وحی بوده؛ آن چارچوب خطابردار نیست. عقل اگر هنر دارد باید این چارچوب و واژه هایش را به واژه های دیگر مبدل نکند؛ من خیلی سر این روشمندی علمی حساسیت دارم و به رفقا هم در بحث اصول کافی در نجف تذکر دادم که همان طور که فقها اعتراف دارند، فقه ماثور است، و یا مستنبط یا مستوجد است، یعنی بعضی واژه ها در خود فقه از قرآن و روایات آمده است. واژه ها خطا بردار نیست و انعکاس دقیقی دارد، به خلاف واژه دیگری که یک فقیهی جایگزین کرده؛ پس نه به روش حشوی و اخباری؛ بلکه باید تا عمق آن واژه بروی و تحلیل کنی. مثل چاهی که باید تا اعماقش فرو بروی و به سطح آن اکتفا نکنی، ولی باید در این چاهی که تعیین شده بروی؛ از این روزنه که معین شده بروی؛ این هم به معنای تعبد نیست؛ یک واقعیت است که راه همین است؛ راه را نباید گم کرد. مثل واژه های وحی در توحید و در صفات خدا. اصلاً یکی از معانی توقیفیت اسماء که خیلی مورد بحث خود فلاسفه است و نمی توانند کل آن را نفی کنند هم همین است. این توقیفیت چه معنایی دارد؟ معنایش این است که در اسما و صفات خدا واژه های خاصی را باید به کار برد، چه از جهت لفظی و چه از جهت معنوی. چون خود معنای ابتدایی، فقط معنای اول واژه و زبان است. معنای دوم، عمیق تر و باطنی تر است، معنای سوم عمیق تر است؛ آن معنای دوم، زبان و پلی برای معنای سوم است؛ این پل ها را خود شارع می آورد، چه زبان لفظی و چه واژه های معنوی را؛ آن داده ها خواه ناخواه طبق واقع است؛ چون احاطه خداوند متعال به واقعیات مثل قدرت بشر و حتی ملک هم نیست؛ مثل قدرت مخلوقات هم نیست؛ وقتی می گوید «مهیمن»، باید آن را با داده های خودش معنا کرد. هنر عقل، باید در فهمیدن این واژه ها باشد. اگر آن را تبدیل به واژه هایی که خودمان ساخته ایم بکنیم، خواه ناخواه افق آن پایین تر خواهد آمد و مدارش بسته تر خواهد شد. نسبت بین عقل و وحی و خالق این است که عقل متعلم است و وحی معلم. ما نمی گوییم عقل نقشی ندارد، دارد؛ مگر می شود نداشته باشد، ولی نقش عقل به عنوان متعلم است؛ آقا مگر عقل ناقص است؟! خوب مسلم است که نسبت به خالق ناقص است؛ خود فلاسفه هم به این قائلند. مگر عقل هیچ کاره است؟! نه کاره ای هست و آن این که متعلم است و نه معلم؛ اگر متعلم خوبی باشد، همیشه داوطلب تعلم است و گیرایی اش از معلم حقیقی بیشتر خواهد بود. سمات: ممکن است گفته شود اصل اثبات وحی و نبوت متوقف بر عقل است. یعنی بالاخره ما در آغاز باید با عقلمان نبوت نبی را بفهمیم و درک کنیم یا همچنین اصل وجود خدا را؟ آیا این موجب یک دور نمی شود که شما عقل را همیشه به وحی ارجاع بدهید؟ سند: خیر این دور نیست. یک مثال بزنم: کودک، اول که به دبستان یا مهد کودک میرود، کی معلم و کی متعلم است؟ او با عقلش میتواند یاد بگیرد اما بدون این که معلمی باشد تا به او داده هایی بدهد نمی تواند چیزی را فرا بگیرد؛ داده هایی که به عقل داده میشود تا آن را بفهمد، همان وحی است؛ منتها به قول میرزای قمی در قوانین می گوید: عقل در دایره بدیهیات (همین که آقای خویی و خیلی از بزرگان بعد از جنگ بین اخباری و اصولی در حجیت عقل فرمودند) گیرنده هایش از خود خدا و وحی است. اصلاً خود بدیهیات، وحی است؛ وحی فطری. سمات: یعنی ما مفطوریم بر آن بدیهیاتی که خدا در ما قرار داده؟ سند: بله، ولی وقتی ما از مرز بدیهیات جلوتر میرویم، دیگر می شود تاریکی مشوب به روشنی؛ و عقل گاهی در فهم خود منحرف میشود؛ باید از وحی آسمانی راهنمایی بگیرد. پس قدری از آن در دایره بدیهیات عقلی داده شده اما بقیه اش را باید از وحی استفاده کرد. رسول باطن، نظریات عقلی نیست بدیهیات عقلی است؛ این مطلب که حتی از بزرگان فلسفه که مورد احترام بنده هستند و از آنها استفاده کرده ایم، اخیراً اعتراف کرده اند که براهین نظری صورتاً برهان است، واقعش ظن است؛ دلیلش هم همین اختلاف بین مکاتب فلسفی است؛ اگر همه اش برهان بود که هیچ وقت دو تا فیلسوف با هم اختلاف نداشتند. پس صورتش صورت یقین است و واقعش ظن است. لذا حقیقت براهین نظری اگر بدیهی نباشد، ظن است. اگر ظن است که یقین نیست، بلکه صورتش یقین است. به کمک وحی از ظلمت به نور یقین خواهیم رسید. سمات: وقتی به آقایان اشکال می شود که این اختلافات کثیری که شما دارید دلیل بر این است که به واقع نرسیده اید و ما با واقع مواجه نیستیم و با یک ظنونی مواجهیم، در پاسخ به اختلاف فقها استناد می کنند و می گویند فقها هم با هم این همه اختلاف دارند؛ اگر اختلاف دلیل بر عدم حقانیت یک علم باشد، باید راجع به فقه هم همین را بگوییم. سند: فقها در فقه، اتفاق نظر دارند که اینها ظنیات است. مشکل شما این است که اعتراف نمیکنید که مطالبتان ظنیات است؛ فقها با شهامت و با واقع بینی حقیقی، آشکارا داد می زنند که اینها ظنیات است و یقینیات، فقط بدیهیات فقه و ثابتات دین است که ضروریات است اما دامنه های دیگر اجتهاد نه. لذا ما مخطئه هستیم. این اشتباه شماست که مخطئه نیستید و می گویید هر چه می گوییم، همان واقع است. سمات: فقها یک پاسخ دیگری هم دارند. آنها می گویند: ما مأموریم و موظفیم به نصوصی که خدا امر کرده رجوع کنیم. خیلی جاها هم ممکن است به واقع اصابت نکنیم. به همین دلیل هم مخطئه هستیم؛ اما شما کجا موظف شده اید برای فهم معارف عالیه توحید، استبداد به رای و نظر شخصی داشته باشید؟ سند: من این نکته را این طور عرض می کنم که فقها بر خلاف فلاسفه، دست بردار از وحی نیستند. فقها عقل را متعلم و مخاطب خوبی می دانند و معلم را وحی می دانند، لذا ایمنی در کارشان است، به خلاف فلاسفه که جدای از وحی حرکت می کنند. من یک رساله ای در اعتبار در مذاهب و ادیان دارم که هنوز چاپ نشده. آنجا ثابت کردهام که به حسب فرمایشات، فلاسفه اعتراف دارند که این بحث ها اعتباری است. یکی در باب تعریف فلسفه که همه می گویند: «معرفة الحقیقة علی قدر الطاقة البشریة»؛ خوب شما که می گویید: علی قدر الطاقة البشریة! علی قدر الحقیقة که نیست. خیلی فاصله است بین این که دامنه حقیقت چقدر است و دامنه قدرت بشر چقدر؟ خوب اگر این طور است، چطور می گویید: آنچه در فلسفه است حق است و لا غیر و حق بیرون از آن نیست؟ تو که تعبیر می کنی "به قدر"، این تعبیر یعنی حقیقتی بیرون از آن هم هست. وقتی هست، چرا از آن کمک نمی گیرید؟ خودتان دارید داد می زنید که ما علم مطلق نیستیم. خوب بگیرید از کسی که علم مطلق است. این که می گوییم وحی یکی از منابع است، و خودتان معترفید که طاقتمان محدود است، پس باید آن تکه هایی که خارج از محدود است را یا باید در باره اش جاهل بشویم، یا باید کمک بگیریم. کمک هم به این معنی که ما متعلمیم و وحی معلم است. اتفاقاً این که مخاطب وحی عقل است و نه غرایز یا شهوات یا بدن یا جماد، خودش یک تشریف بزرگی توسط وحی و خداوند نسبت به این مخلوق است. همین معنایی که " اقبِل فاقبَل، ادبِر فادبَر " الی آخر حدیث که خیلی جالب و شیواست و... کرمتک علی جمیع خلقی؛ بنابراین عقل مخاطب خوبی است و لذا اشتباه است که ما این نقش عقل را دگرگون کنیم؛ همین که خودشان اعتراف می کنند که عقل مدرِک است؛ یعنی گیرنده و دریافت کننده است، منتها با راهنمایی معلم اصلی؛ و معلم اصلی بشر نیست؛ معلم اصلی همان وحی است. معلم اول خداست و معلم ثانی پیغمبر و معلم ثالث حضرت امیر است و ... و اگر از این مطلب فاصله بگیریم، خودمان را به حرمان می کشانیم! قضیه تعصب نیست. مثل این که بگوییم با براق و رفرف باید به معراج حقیقت رفت. با فانتوم و بویینگ کسی به جایی نمی رسد. چرا حساسیم؟ شما فلاسفه دنبال حقیقتید؟ چرا تعصب دارید؟ شبکه ارتباطات چگونه است؟ انسان به تنهایی یک محیط بسته است و شبکه اتصال مهمی ندارد؛ چرا دور خودمان مثل کرم ابریشم پیله بتنیم؟ این اشتباه است! شما که مدعی هستید که ذهن بازی دارید و همین طور هم باید باشد، به وحی گوش بدهید. من سئوالم این است: این که بگوییم، افلاطون چی گفته؟ افلوطین چی گفته؟ فورفوریوس چی گفته؟ ارسطو چی گفته؟ خوب هر چه گفته اند؛ ببینید خدا چی گفته؟ چرا تعصب دارید؟ این چه حساسیتی است که به قرآن و کتب و نمایندگان آسمانی گوش ندهیم تا بفهمیم چه گفته اند و چه احتمال داده اند و داده های آنها چیست؟ تعجب است که مثلاً چرا ابن سینا خیلی با داده های وحی سر و کاری ندارد؟ گرچه یک جاهایی از فرامین حضرت امیر استفاده کرده که این هم باز خوب است، اما کم است. خودش مگر نمی گوید: ذره فی بقعة الامکان؟ لااقل خود پیغمبر خدا که یک اقیانوس ملکوت است، چرا خودمان را محروم می کنیم؟ لذا من یک چیزی را تذکر می دهم حتی – معذرت می خواهم – به مخالفان و منتقدان فلسفه میگویم، عوض جنگ بشر با بشر که نیروها را حرام می کند، این نیروها را بگذاریم روی متن وحی و قرآن و روایات، حالا زید چی گفته و چی نگفته را کار نداریم. نمی گویم اصلاً به این حرف ها اعتنا نکنیم ولی حیف است؛ باید نیروی ما صرف اسکلت منظومه معارفی که در وحی است بشود و دنبال آن باشیم، حالا به زید بگوییم شما چه کمبود هایی دارید یا ندارید و خودمان را مشغول کنیم، حیف است؛ ما باید دنبال جزیره ها و ستاره ها و قاره ها و منظومه ها و بحرهایی که در آسمان حقیقت کشف نشده، برویم و حیف است هی با بشر کلنجار برویم. سمات: مشکلی که این جا وجود دارد این است که بعضی آقایان فلاسفه این راه را به نوعی می بندند. مثلا وقتی در جایی به آنها گفته می شود: این چیزی را که شما در فلسفه به آن رسیده اید با نصوص و ظواهر قرآن و روایات تعارض دارد، ایشان پاسخ می دهند: این تعارضات عمدتاً با ظواهر است و ظواهر هم ظنی است و آنچه ما در فلسفه به آن رسیدیم قطعی و عقلی است و ظن در مقابل یقین نمی تواند بایستد؛ و می گویند ماروایات یقینی به مفهوم متواتر، بسیار اندک داریم و عموم روایات اخبار واحد است که افاده ظن میکند و آنها هم تاب مقاومت ندارد؛ از نکات عجیب هم این است که اخیرا بعضی آقایان می گویند ما اصلاً با وحی مواجه نیستیم؛ ما با نقل مواجهیم. بعضی می گویند، اینکه میگویید، در اینجا بین وحی و عقل تعارض است؛ کجا تعارض عقل و وحی است؟ تعارض عقل و نقل است! چیزی شبیه حرفهای بعضی روشن فکران که می گفتند ما یک شریعت صامت داریم که همان متن قران و روایات است و کسی به آن دسترسی ندارد و یک شریعت ناطق که برداشتهای ما از قران و روایات است و این برداشتها هم تقدسی ندارد؛ می خواهم بگویم این آقایان اصلاً باب مراجعه به آیات و روایات را سد می کنند و آنها را از اعتبار ساقط می کنند و اصلاً نمی گذارند نوبت به فرمایش شما برسد! این را چه باید کرد؟ سند: اینجا ما چند نکته داریم. نکته اول آن است که ما در جواب سئوالات قبلی گفتیم که بحث های نظری فلسفی، صورتش عقل است؛ واقعش ظن است و یکی از دلایل دندان شکن این مطلب را ریاضی دانان می گویند که وقتی مراحل نتیجه گیری متکثر شود، احتمال روند اشتباه در ماده یا در صورت، بیش از حد زیاد می شود و خطا بردار است؛ ولی در اینکه 2 به اضافه 2 می شود 4 ، معنا ندارد خطابردار باشد؛ همین بزرگان (که شما از آنها نقل کردید) من خودم قبلاً خدمتشان این مطلب را تذکر دادم و ایشان قبول نداشتند؛ بعد از چند سال، من در مصاحبه مستقیم در تلویزیون از ایشان شنیدم که به همین مطلب اعتراف کردند. منتها این دو بزرگوار را که ما هم احترامشان می کنیم اعتراف کردند که در بحث های نظری، صورت عقل یقین است و واقعش ظن است و هر چه در نظری فروتر برود ظن آن قوی تر هم می شود. این نکته اول که تقابل ظن است با ظن، نه یقین با ظن، و اگر ظن مقابل ظن است، چرا مستبدانه عمل کنیم و خودمان را اسیر کنیم؟ این اشتباه است. نکته دوم. من این حرف را که احادیث معرفتی متواتر کم داریم، قبول ندارم؛ ما یک تواتر لفظی داریم و یک تواتر معنوی و یک تواتر اجمالی؛ اگر ما گشت و گذار زیادی در نقل انجام ندهیم، از کجا می شود تواتر را پیدا کرد؟ تواتر معنوی آشکارا معلوم نیست؛ فهم تواتر معنوی، کوشش با درایت و موشکافانه میخواهد. چون تواتر معنوی اقسام دارد: تواتر معنوی مطابقی و تواتر معنوی التزامی، لازم اللازم و ... خیلی از سرمایه های تواتر در دست ما هست ولی کاری رویش نشده است. اگر ما از علوم نقلی اعراض کردیم، این گنجینه ها از دست می رود! اینها یا زیر خاک است یا زیر پوسته و این گنج ها خود به خود پیدا نمی شود؛ باید کسی حفاری کند تا به آنها برسد. شما می گویید اخبار متواتر کم است! خوب علتش این است که در معارف کوشش نشده. همان طور که فقها معترفند، ابواب معارف، صد برابر ابواب احکام فروع است. خود این بزرگوار معترف است که یک روایت استصحاب خوراک 6 سال حوزه است؛ چون که رویش کار شده؛ اگر روی روایات متواتر کار بشود، فراوان است. ما چقدر آیات در معارف داریم؟ نود درصد قرآن و روایات در معارف است. مکتب اهل بیت 50 یا 100 برابر روایات سنی ها روایت دارد. وهابی ها می گویند، چگونه با مکتبی که 100جلد روایت دارد بجنگیم؟ تازه بحار که همه روایات اهل بیت نیست؛ تعدادی کتب در دست ماست که در بحار وارد نشده است. پس ما تواتر اجمالی داریم، تواتر معنوی با منظومهای از اقسام مختلف؛ تواتر معنوی نظری داریم که با نظر می توان به آن رسید و بقال سر کوچه و بازار نمی فهمد. باید یک عده فحول بیایند و روی آن کار بکنند! کجا کار شده؟ متاسفانه من اعتراف میکنم، ما منابع نقلی معارفی زیادی داریم که حوزه های ما خیلی کم روی آن کار کرده اند و کار محدثانه و قوی لازم دارد. «حدیث تدریه (یعنی با تحلیل) خیر من الف حدیث ترویه». خیلی باید روی بیانات معصومین کار کرد. از کجا می گویند حدیث متواتر کم است؟ این مصادره است و یک تقصیر بزرگی است. نکته سوم، آقا! شما قبول دارید که دلیل عقلی دارید و دلیل ظنی را رها می کنید. شما وقتی به کلام ارسطو یا افلاطون یا فورفوریوس یا هگل و... مراجعه می کنید، آیا اینها بر شما ولایت دارند؟ با مراجعه به ما قیل - نه من قال – آیا در خود ما قیل برهانی هست؟ یا نه، یا لااقل این یک زنگی است که تو متوجه برهان شوی. خوب، گیرم روایات ائمه ظنی باشد؛ این درصد احتمالات که در براهین هست، آیا در روایات نیست؟ آن جا باید معتکف بشویم، این جا نمی شویم؟ این است که متأسفانه من یک محرومیتی را حس می کنم. ما خودمان را از فضای بیکران وحی محروم کرده ایم و این خیلی دردناک است. به فرمایش امام باقر علیه السلام: «یمصون الثماد» یعنی آبی را که زیر سنگهای بیابان است می مکند، اما «و یدعون النهر العظیم». راوی از حضرت باقر علیه السلام پرسید، رودخانه بزرگ یعنی چه کسی؟ فرمود: علوم پیغمبر. می روید به زید و بکر و عمرو مراجعه می کنید. مکاشفات و فکر اینها (فلاسفه) که رفرف و براق ندارد. آن کسی که رفرف و براق دارد را رها می کنید. شما یک کتابی را که به ارسطو و هگل یا فلاسفه ای مثل پوپر نسبت داده شده و نمی دانید که آیا این کتاب راست است و مال اوست یا نه، دنبال می کنید که بخوانید! آخر این را که خود یک بشر است و پروازش کم است را میچسبید و آن کسی را که اوج پروازش را همه شاهد بودند رها می کنید! آقا! حرفهای اینها که همه ظنی است؛ انظر الی ما قیل. اتفاقاً من در مقامات پیغمبر، به رفقا این تذکر را دادم که اولین و مهمترین مقام پیغمبر «یعلمهم الکتاب» است نه «یأمرهم»! آنها را از خواب بیدار می کند و زنگ بیداری و آگاهی است. او که مرتبط به قدرت لایزال خداست، آگاهی دهنده است نه مثل بشری که فهم و قدرتش محدود است. پس نکته سوم این که گیرم اینها ظنی است، آیا کلمات منسوب به ارسطو یا بقیه فلاسفه و عرفا قطعی است؟ آنها هم ظنی است؛ چرا در آنجا کنجکاو نمی شوید و اینجا کنجکاوی میکنید؟ چرا آن طرف سریع کرنش می کنید، ولی این طرف سرسپرده نمی شوید؟ نمیگویم کورکورانه! کی گفته کورکورانه قبول کنید؟ اصلاً یک اشتباه و درد بزرگ است که به متکلمان یا به بعضی تفسیرهای فقها بر معارف ایراد می کنند که منظور آنها از بیانات وحی، تعبد کورکورانه است. این نیست. مهمترین معنای وحی، تعبد علمی است؛ یعنی به آن داده های وحی آگاه بشویم. «من اصغی الی ناطق فقد عبده»؛ یعنی اگر در آن تفکر کنید، خود به خود مطیع و منقاد آن می شوید؛ به این معنا. اصلاً «خیر العبودیة العلم». عبودیت یعنی منقاد بودن به حقیقت. این معنای دیگری از علم است. نه کورکورانه، بلکه بینایی نسبت به واقعیت و انقیاد به آن. نکته چهارم اینکه، اصلاً معنای حجیت وحی و دین به معنای حجیت علم است و به معنای وتو و تعبد کورکورانه نیست. اشتباه بزرگی در اینجا نسبت به دین صورت گرفته است. بزرگترین معنای حجیت دین، راهنمایی علمی است تا منقاد به علم بشوی؛ منقاد به پلی که به سمت حقیقت می رود. در بحثهای نقلی گنجینه های علمی پیدا می شود؛ و نه در کتابهای ارسطو و هگل و پوپر. لذا یک غفلت و خواب بزرگی در روش خود داریم و همه ما باید بیدار بشویم. حیف است سراغ حرفهای بشر هم سطح خودمان برویم. برویم سراغ وحی تا بیشتر و بیشتر کسب کنیم. بزرگترین سرمایه علمی در روش نظام معرفتی بشر، احتمال و تصور است و خود تصور، سرمایه بزرگتری از تصدیق است. تقریباً یکی از بحث های نوین بشر چه در حوزه های خودمان چه در بیرون و در علوم روز می گویند، خیال علمی؛ می گویند حتی ما از اسطوره ها نیز مدد می گیریم؛ حالا چرا از اسطوره ها و خرافه ها؟ می گویند همین خرافه ها پنجره های احتمال را باز می کند که ما از آن غافلیم. لذا عرض کردم، تصور بزرگترین سرمایه علم است. کی گفته، مهمترین گام علم تصدیق است؟ اول تصور است. تصدیق از شکم تصور بیرون می آید و زاییده تصور است و تصور مادر تصدیق است. شما به عوالمی که در روایات و قرآن است نگاه کنید. برزخ و رجعت و جابلقا و جابلسا و آسمان اول و...چیست؟ بعد از آسمان هفتم چیست؟ این در ذهن ابن عربی نیامده است. چهار جلد فتوحات را بررسی کنید، در این باره چیزی ندارد. کتابهای ارسطو را نگاه کنید، عوالمی را که امام صادق علیه السلام می گوید، در آن نیست. اسفار ندارد. کتب ارسطو ندارد. در کتب فارابی نیست. عرض کردم، اینها خودش یک برهانی است که فلاسفه متوجه نبوده اند؛ رجعت گنجی است که هنوز کسی شناختی از آن ندارد که چیست. عالمی است به نام «الساهرة» که در قرآن و روایات اهل بیت هست و کسی متوجه آن نیست و یکی از جهان هایی است که روح در آن می رود؛ و خود اقسام ملایکه یا موجودات غیر جن یا غیر بشر که چه هستند؟ سمات: یا این که امام باقر علیه السلام فرمود: ما قبل از این عالم، هزار آدم و هزار عالم داشتیم. سند: خوب، این را کی فهمیده و کی آن را بو کرده است؟ گیرم این روایات ادعایی بیش نباشد، آیا کسی سراغ نفی و اثباتش رفته است؟ این نشان می دهد، سرمایه ارسطو به اندازه یک قطره از اقیانوس پیغمبر و ائمه علیهم السلام است. این ادعا نیست. آمار است؛ یک مقارنه آماری است. ذهن بشر هنوز تصور مطالبی را که در بحار الانوار است نکرده است. این محرومیت نیست که ما آن را رها کرده ایم و خود را محروم کرده ایم؟ لذا من تاکید می کنم، حیف است در جدل ها فرو برویم، چه جدل با فلاسفه و چه با عرفا؛ ما باید وارد کار ایجابی و متن بشویم و برویم سراغ وحی و حقایقی را کشف کنیم. در بحث رجعت، خدا توفیق داد و به برکت پیغمبر و ائمه صلوات الله علیهم ششمین سالی است که دارم کار می کنم؛ برزخ یک تعریفی دارد که نه فلاسفه گفته اند و نه متکلمان و ان شاء الله این کتاب در دو یا یک جلد چاپ می شود؛ معادی که ملاصدرا یا متکلمان یا کسان دیگر تصویر کرده اند، همان رجعت است! آن هم اوائل رجعت؛ معاد آنها هنوز بویی از معارف قرآن نبرده است! و ثابت های معرفتی دیگر که اگر انسان در بحث رجعت فکر کند، می فهمد همه این حرفهای متکلمان و فلاسفه و عرفا مال دبستان است! راهنمایی و دبیرستان و فوق لیسانسش را بشر هنوز به آن نرسیده. چرا؟ چون اعراض کرده اند از بحث رجعت. این که معراج چیست؟ باب های معرفتی زیادی هنوز به تصور بشر خطور نکرده است! خوب حیف نیست اینها را ما رها کنیم؟ سمات: آقایی می گفت: این بیت دعبل که «مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات» روضه اش سوزناک تر از آن روضه ای است که سر مقدس امام حسین علیه السلام را از بدنشان جدا کردند! سند: بله؛ چون فاصله گرفتن از علوم اهل بیت، مقدمه سر جدا کردن است. مقدمه سر جدا کردن، اعراض از علوم اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین است. سمات: اتفاقی که افتاده این است که کاری کرده اند که طلبه نمی آید به سمت روایت خوانی و حدیث خوانی و گویا متون حدیثی ما ارزش متن درسی و بحثی قرار گرفتن را ندارند. من امروز در درس اصول کافی حضرت عالی که حدیث جنود عقل و جنود جهل را تشریح می کردید، حاضر بودم و استفاده کردم. به نظر می رسد این کار باید در حوزه های ما قویا گسترش پیدا کند و طلاب به سراغ سرچشمه ها بروند. سند: چه فرمول های عجیب و غریبی دارد همین کافی. یک حدیث جنود عقل و جهل که مدت هاست در آن هستیم، در هر جمله ای از آن، فرمولهایی است که به درد خیلی از علوم می خورد. ما معارف بلندی در علوم اسلامی و در حکمت نظری و عملی داریم. خدا نکند هم بنده و هم نسل جدید به بیماری دوری از روایات مبتلا شویم؛ البته ورزش عقلی و ذوقی خوب است ولی باید برویم در دریای وحی؛ در مقدمه نایستیم و برویم تا برسیم به ذی المقدمة. یکی از بزرگانی که بعد از فوت یکی از بستگان آقای طباطبایی به همراه آقای گلپایگانی برای تسلیت به دیدن علامه طباطبایی رفته بود (می دانید که رابطه آقای گلپایگانی و آقای طباطبایی خیلی صمیمی بود. من به یاد دارم، روز فوت آقای طباطبایی، آقای گلپایگانی شدیداً روی منبر میگریست) نقل می کرد، آقای طباطبایی به آقای گلپایگانی گفتند: عجیب است؛ من خواب مادرم را دیدم و مادرم یک مسئله علمی بغرنجی را مطرح کرد که من یقین دارم در سطح سواد مادرم نیست. و گفت، بس نیست این قدر در فلسفه کار کردید؟ ایشان گفت، از آن روز علامه تصمیم گرفت بحث روایی و تفسیر را شدیدتر دنبال کند. بنابراین، این قضیه یک چیز روشنی است و احتیاج به مؤونه استدلال و برهان ندارد. خدا علمش بالاتر از بشر است؛ خوب چرا از خود خدا مدد نگیریم؟ اگر بشر در فروعات و امور اجتماعی به اعتراف فلاسفه به وحی و پیامبران نیاز دارد، آیا در آن چه مهمتر از فروعات است که اصول باشد، نیاز به پیامبران ندارد؟ سمات: خیلی متشکرم. و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. |
گام بلند امپراطور برای سقوط / مدیر مسئول در خبرهای ماه گذشته آمده بود که دولت اوباما گامی دیگر در دفاع از عمل شنیع و ضد انسانی همجنس بازی برداشته و اعلام کرده است که روابط خود را با دولتها بر اساس میزان اهتمام آنها به مساله همجنس بازی تنظیم خواهد کرد. غرب مدرن از آغاز تکون خود در مسیری خارج از فطرت توحیدی و الهی انسان حرکت کرد تا آنجا که اگر مدرنیته را به «تمدن ستیزه گر با فطرت آدمی» تعریف کنیم بیراه نگفته ایم. این روزها بیش از گذشته، اخباری دال بر بحرانی بودن تمدن اومانیست و زرسالار مدرن غربی با محوریت آمریکا به گوش می رسد و همه چیز حکایت از افول تمدنی دارد که قریب به دو قرن است غرب و شرق عالم را در سیطره نظری و تمدنی خود گرفته است. دفاع رسمی و هنجاری از عمل شنیع همجنس بازی که در ذهن همگان یاد قوم معذب لوط را زنده می کند، بر اساس سنن قطعی و غیر قابل تبدیل الهی نشانه ای گویا از به پایان رسیدن این تمدن است. |