نظريه ملاصدرا و مکتب حکمت متعاليه او در مورد توحيد و وحدت وجود اين است که جز خدا هيچ چيز ديگري کمترين بهره اي از وجود ندارد، و هر چيزي که غير از او در نظر آيد تنها اشعه و تجلي ذات اوست، چرا که اگر غير از خدا چيزي کمترين بهره اي از وجود داشته باشد وجود نامتناهي خدا را محدود مي کند. وي از اين معنا با عبارات مختلف مانند وحدت وجود، وحدت موجود، وحدت شخصي، وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت، تشکيک وجود، عين الربط بودن ماهيات نسبت به وجود خدا، وهم و خيال و سراب بودن ما سوي الله و... ياد مي کند، و تمامي اين اصطلاحات را به گونه اي مشروح و واضح بيان مي کند که مبادا کسي بين آنها تهافت و تناقض و ناهماهنگي ببيند يا خيال کند که وي بر خلاف عرفا موجودي هم غير از خدا قبول دارد، بلکه بارها تصريح مي کند که مذهب او دقيقا همان مذهب عرفا و متصوفه و در صدر ايشان ابن عربي است که وجود را منحصر به خدا دانسته و ديگر چيزها را صرفا تجلي و ظهور و اشعه و نمود ذات خدا مي دانند. در عبارات صريح و گوياي وي تأمل کنيد که مي گويد:
"موجود و وجود"، منحصر در حقيقتي است که واحد شخصي است و شريکي در موجوديت حقيقي ندارد و در خارج، فرد دومي براي آن در كار نيست، و در سراي هستي غير از او احدي وجود ندارد، و تمام چيزهايي که در عالم وجود به نظر ميآيد که غير واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجلّيات صفات اوست که در حقيقت عين ذات او ميباشد. بنابر اين هر چيزي که ما ادراک ميکنيم همان وجود حق است که در اعيان ممکنات ميباشد... پس "عالم"، خيال است و وجود واقعي ندارد. و اين بيان آن چيزي است که عارفان حقيقي و اولياي محقق به آن معتقدند. [1]
همانا "وجود "، حقيقت واحدي است كه عين حق ميباشد... و همانا آنچه در تمام مظاهر و ماهيات، و آنچه در همه شؤون و تعينات ديده مي شود، جز حقيقت وجود، بلکه غير از وجود حق چيز ديگري نيست... و ممكنات، أزلا و ابدا ذاتشان باطل و ماهيتشان هالك است، و آنچه پيوسته و دائما موجود است همان ذات حقّ است... بنابراين حقيقت آنچه اهل كشف و شهود بر آن اتّفاق دارند ظاهر مىشود كه مىگويند ماهيات امكاني اموري عدمي و غيرموجودند ... به اين معني كه آنها اصلا موجود نيستند نه در حد نفس خود و به حسب ذاتشان، و نه به حسب واقع... كما اينكه به زبان شعر گفته شده است:
وجود اندر كمال خويش ساري است تعينها امور اعتباري است
... و در كلمات محقّقين] كه مقصودش از آنان همان اهل عرفان است[ اشارات آشكارى، بلكه تصريحات روشني بر اين مطلب است كه: ممكنات ازلا و ابدا عدمي هستند... بنابراين هيچ موجودي جز خدا در كار نيست... و كتب عرفا مانند شيخ عربي و شاگردش صدرالدين قونوي پر از تحقيق درباره عدمي بودن ممكنات است، و بناي اعتقادات و مذاهب ايشان بر مشاهده و عيان است. [2]
همانا جميع موجودات را ريشه و اصل واحدي است كه واقعيت تنها همان است و بقيه همه شؤون آنند، تنها او حقيقت است و غير او اسما و اوصاف او مىباشند، اصل او است و ما سواي او صورتها و شؤون اويند، موجود تنها اوست و بعد از آن همه جهات و حيثيات اويند...پس اينكه ما در ابتداي امر بنابر انديشه بزرگ گفتيم كه در صحنه وجود علّت و معلولي هست ، به اقتضاي سلوك عرفاني در پايان به آنجا كشانده شد كه: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقيقي است و معلول جهتي از جهات آن مىباشد، و علّيت و تأثيرِ آن چيزي كه علّت ناميده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پيدا كردن خود او بازگشت، نه به اين كه معلول چيزي غير از آن و جدا از آن باشد. [3]
پس حقيقت چيز واحدي است و چيزهاي ديگر جز شؤون و فنون و حيثيات و دگرگونىها و شعاعهاي نور و سايههاي پرتو و نمودهاي ذات او نيستند. همه موجودات يا وهم و خيالند، و يا صورتهاي آيينهاي و يا سايهها مىباشند. [4]
همانا وجود او اصل وجودها است پس هيچ ثاني براي او نيست... هر موجودي كه در ذات خود قيد و بند و محدوديت نداشته باشد به نفس وحدت خود، عين همه چيزها است و هيچ يك از موجودات خارج از ذات او نيستند مگر چيزهايي که از باب نقصها و عدمها باشند... همانا ذات بسيط بدون قيد، از حيث وجود و تماميّت، نفس همه موجودات است. [5]
اشکال ناوارد به ملاصدرا
برخي از بزرگان کنونی پیرو ملاصدرا به ملاصدرا اشکالي نموده مي گويند:
"در عرفان، جهان نسبت به واجب تعالي نه وجود رابطي دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهين (قدس سره) سودي ندارد، زيرا بر اساس وحدت شخصي وجود تنها مصداقي كه براي مفهوم وجود است همانا واجب است كه مستقل ميباشد و هرگز مصداق ديگري براي او نيست؛ خواه نفسي، خواه رابطي و خواه رابط، زيرا تشكيك به ظهور در مظاهرِ وجود بازميگردد نه به خود وجود."[6]
"اساس عرفان بر وحدت شخصي وجود و كثرتزدايي از حريم آن است؛ خواه به نحو تباين و خواه به طور تشكيك و خواه به سبك وحدت وجود و كثرت موجود... لذا همان نقدي كه بر كثرت تبايني وارد است، بر كثرت تشكيكي نيز وارد خواهد بود، زيرا در تشكيك وجود كثرت آن حقيقي است، همانطور كه وحدت آن واقعي است؛ ليكن در وحدت شخصي وجود، هيچگونه كثرتي به حريم اَمنِ وجود راه ندارد و هرگونه كثرتي كه تصحيح شود، ناظر به تعيّنات فيض منبسط است؛ يعني مظاهر واجب متعددند؛ ولي هيچ يك از آنها سهمي از «بود» ندارند، چون همه آنها «نمود» هستند... عرفا كه بر تشكيك نقدي دارند، نه براي آن است كه به عمق آن پينبردهاند، بلكه مصبّ آن را درست يافتند كه از حريم وجود خارج و از درياي زلال هستي محض بيرون است؛ يعني تشكيك در نمود است نه بود."[7]
"عرفان... نه تنها بحث از امكان ماهوي حكمت مشاء و اشراق در ميان نيست، بلكه از امكان فقري حكمت متعالي هم سخني به ميان نميآيد، چون امكان فقري عين وجود رابط است و چيزي كه هيچ سهمي از وجود ندارد حتي به نحو ربطِ محض به مستقل صرف، داراي امكان فقري فلسفي نيست، بلكه امكان فقري عرفان به معناي نمود محض و آيت صرف است كه هيچ حظّي از بود و وجود ندارد... چنانكه مجالي براي طرح سؤال درباره صادر دوم و سوم و... نخواهد بود... و هيچ چيزي ثاني خداوند نيست."[8]
"بنابراين اگر عارف واصل در پرتو نور خدا آن حالت سابق و نيز حالت لاحق را كه نمودار معدوم بودن همه اشيا و مصون از زمان و زمين است، مشاهده كند، به خوبي وحدت شخصي وجود را كه منحصر به خداست مييابد... وحدت شخصي وجود كه در عرفان مطرح است به مراتب عميقتر از وحدت تشكيكي آن است كه در حكمت متعاليه طرح ميشود از اينرو صدر المتألّهين در اسفار با نيل به بلنداي وحدت شخصي وجود است كه ميگويد: با اين ابتكار فلسفه اكمال و اتمام يافت... كه مايه كمال دين و تمام نعمت است، آنگاه كلام بعضي از عرفا را كه همان بزرگ عارف معروف، جناب ابنعربي است در فص يوسفي نقل ميكند..."[9]
"مقتضاي برهان عقلي كه در پايان تحرير كتاب حاضر آمده و نيز مشهود عارفان واصل ميباشد، همانا اطلاق ذاتي آن وجود واحد است كه نامتناهي خواهد بود و هرگز وجود ديگري در قبال وجود نامحدود فرض ندارد، گرچه عين ربط به واجب باشد، چون اگر چيزي سهمي از هستي داشته و اسناد وجود به او اسناد الي ما هو له باشد و هيچگونه تجوّزي (در اسناد يا كلمه) در بين نباشد لازم آن، تناهي هستي مطلق است، زيرا نامتناهي هرگز اجازه تحقق غير خود را نميدهد... اگر چيزي در قبال خداوند موجود باشد هر چند وجودش عين ربط باشد لازم ميآيد كه خداوندْ، هستي محدود باشد؛ ليكن اين تالي و لازم باطل است، پس مقدم و ملزوم هم مانند آن باطل خواهد بود و بيان تلازم بين مقدم و تالي همان است كه نامتناهي مقابل ندارد و غيرمحدود جايي براي غير خود نميگذارد، هر چند آن غير عين ربط به او باشد."[10]
شواهد بيشتر از سخنان ملا صدرا
در حالي که با توجه به نصوص کلمات ملا صدرا که نمونهاي از آنها را آورديم کاملا روشن است که وي اصلا از اين مطلب غافل نبوده، و هرگز موجودي غير از خدا قبول ندارد. براي اينکه بيشتر روشن شود که اشکال فوق به ملا صدرا وارد نيست خوب است که اين عبارات صريح وي را هم ببينيد:
واجب جل ذكره محدود نيست ... و وجود او را نهايتي نباشد ... پس نه آسماني از او خالي است و نه زميني و نه خشكىاي و نه دريايي و نه بلندىاي و نه پستىاى. [11]
همانا وجود خداوند تعالي آميخته و متركّب با عدم هيچيك از اشيا و موجودات نيست. [12]
نزد اهل حقيقت و حكمتِ والامقامِ الهى، همه موجودات اعم از عقل و نفس و صورت نوعيه، همه و همه از طبقات پرتو نور حقيقى، و آشكار شدن وجود قيومي خداوندند. [13]
واجبالوجود همه چيزهاست؛ هيچ چيز از او بيرون نيست. [14]
همانا خداوند منزه، همان خلق داراي همانند است! [15]
هست اشياء پرتوي از نور او خواه دشمن گير و خواهي دوست او هست اشياء جملگي از شوق مست خواه مؤمن گير خواهي بتپرست اي صبا گر بگذري سوي بتان يك به يك از مـا سـلامـي مـيرسـان[16] ميستايم خالقي را كاوست هست اين دگرها نيستند و اوست هست بر وجود او بود ذاتش گوا لمعهاي ميدان ز ذاتش ما سوا از كمـالـش هـفـت گـردون ذرهاي از نـوالـش هـفـت دريا قطـــرهاي[17] فما وضعناه أولا بحسب النظر الجليل من أن في الوجود علة و معلولا، أدى بنا أخيرا من جهة السلوك العلمي و النسك العقلي، إلى أن المسمى بالعلة هو الاصل، و المعلول شأن من شئونه، و طور من أطواره. و رجعت العلية و الافاضة إلى تطور المبدإ الاول بأطواره و تجليه بأنحاء ظهوراته.[18]
توحيد عرشي: بدانكه كنه ذات خداوند تعالي "حقيقت وجود نامتناهى"است و حقيقت وجود با هيچ عدمي نمىآميزد، پس بايد حتما وجود همه اشيا به آن بوده و آن هم وجود همه اشيا باشد زيرا اگر آن ذات، وجود يك شىء يا چند شىء بوده، و وجود شىء يا اشيايي ديگر نباشد، لازم مىآيد كه حقيقت وجود نباشد، پس از آنجا كه خدا محضِ حقيقت وجود صرف است كه هيچ چيز كاملتر از او وجود ندارد، هيچ چيزي خارج از وجود او نخواهد بود مگر نقائص عدمى، پس او خود همه چيزها است و هيچ يك از موجودات از حيث موجود بودن از وجود او خارج نيست، بلكه تنها از اين جهت از او خارج است كه يا محدود است و يا اصلا وجود ندارد. [19]
تعليقه نهاية الحکمة هم عقيده صوفيه ـ يعني انحصار وجود به خدا، و نفي وجود مخلوقات ـ را با اينکه آن را صريحا مردود، و سفسطه، و خلاف ضرورت و عقل مي شمارد، قابل ارجاع به عقيده ملا صدرا و مکتب او مي داند![20]
ديگري از اتباع ملاصدرا نيز تصريح مي کند:
"عرفا به وحدت شخصي وجود معتقدند... و شايسته ذکر است که بگوييم ملاصدرا در اول کار خود به وحدت نوعي وجود داراي مراتب تشکيکي آن معتقد بود، ولي در پايان کار و بعد از درخشش افکارش در مسائل و مباحث وجود، به وحدت شخصي وجود معتقد شد! و اين همان نظر و عقيده عرفا است، و اين شيرازي در کتابهاي متعدد خود به اين عقيده تصريح کرده است." [21]
نيز:
"پس معلول، جلوه اي از جلوات علت و شأني از شؤون آن و اسمي از اسماي آن است ؛ اين است كه مي گوييم بازگشت عليت الهي به تجلي و تشأن است و همين جاست كه نزاع بزرگ و مستمر، ميان فلاسفه و عرفا از ميان بر مي خيزد."[22]
بلکه اين مطلب، اختصاصي به مذهب ملا صدرا ندارد، و حتي در مورد ابن سينا هم لازم است دانسته شود که:
"ابن سينا در بعضي از نوشتههاي خود گفته است که خدا به ذات خودش براي تمام اشيا ظاهر و نمايان است... مستقيما ذاتش نمايان است... و تجلّي او غير از حقيقت ذات او چيز ديگري نيست [زيرا تجلّي او همان ظهور و نمايان شدن اوست، و ظهور و نمايان شدن شيء جدا از خود آن چيز نيست وگرنه ظهور آن شيء نخواهد بود. حاشيه سبزواري]... همانطور که فلاسفه اين مطلب را بهطور واضح بيان کردهاند، پس خود ذات خدا براي ايشان نمايان شده است و به همين دليل است که فلاسفه آنرا صورت ناميدهاند."[23]
"من عقلانيت ابن سينا را از منصور حلاج جدا نمي دانم. تاريخ فلسفه اسلامي، بسط سخن انا الحق حلاج است. ملاصدرا شارح منصور حلاج است. اساس فلسفه اسلامي، بحث وجود و وحدت وجود ميباشد. ابن سينا وحدت وجودي است. ميگويد: ما با تأمل در وجود به چيز ديگري براي اثبات خدا نياز نداريم. برهان صديقين را براي اولين بار او مطرح کرده است. اصلا ابن سينا رئيس الاشراقيين است. سهروردي هم وحدت وجودي است. البته سهروردي به جاي وجود از نور حرف ميزند. ملاصدرا هم درست است که بيشتر روي وحدت تشکيکي تأکيد ميکند؛ اما وقتي از لحاظ انديشه اوج ميگيرد، به وحدت شخصي وجود قائل ميشود. به همين دليل، بنده تاريخ فلسفه اسلامي را بسط سخن حلاج ميدانم."[24]
بطلان تقسيم وجود به مستقل و غير مستقل در نظر فلسفه
گروهي ديگر از مدافعان مکتب ملاصدرا در مقابل مخالفان وحدت وجود معتقدند که ملاصدرا منکر معناي خلقت و آفرينش نبوده بلکه خدا را داراي وجود مستقل و ماسوي الله را موجود بالغير مي داند. اين دفاع نيز هيچ جايي نداشته و اعتقاد به وجود اشيايي غير از خدا ولو اين که با عنوان وجود بالغير از آنها ياد شود هيچ گونه هماهنگي با وحدت شخصي وجود و تصريحات و مباني ملاصدرا ندارد کما اين که عبارات او را آورديم و چنان که برخي مدافعان وي به اين حقيقت کاملا معترفند و مي گويند:
"بعضي از اعاظم فلسفه و عرفان رسالهاي در وحدت وجود مرقوم فرمودهاند (مجموعه آثار، سيد محمد كاظم عصّار، رساله وحدت وجود)... در شرح قول محيي الدين كه فرمود: «لا موجود إلا الله»: ... مقصود آن است كه خداوند موجود اصيل و قائم بالذات است و ممكنات ذاتاً معدوماند و خداوند كه واجب است موجِد آنهاست. البته نفي عددي بودن وحدت واجبْ مطلب حق و روشني است... اما تفسير حصر وجود در خدا به اينكه خداوند موجود بالذات است و ديگران موجود بالغير و مُوجِد آنها خداوند است هرگز با وحدت شخصي وجود هماهنگ نيست."[25]
"در قبال آن اطلاق ذاتي و عدم تناهي، مجالي براي تصور صحيح هستي ديگر اعم از محدود و نامحدود نخواهد بود."[26]
"هيچ موجودي جز خداوند نيست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است."[27]
"عرفان كه براي وجود بيش از يك مصداق قائل نيست از طرح مسئله اشتراك معنوي وجود فارغ است، زيرا بحث اشتراك متفرّع بر قبول چند مصداق است."[28]
"خداي حاضر در شراشر هستي: خدا در همه جا حضور دارد؛ حضوري مطلق به گونهاي كه جايي از حضور او خالي نيست و شراشر هستي را او پر كرده است... آن معبودي كه با همه اشيا و اشخاص هست خدايي است كه تمام حقيقت هستي، اوست؛ و با همه هست... در همه جا هست و جايي از او خالي نيست. به هر طرف روي گردانيد چهره او را خواهيد ديد. او چون حق مطلق است و در ظاهر و باطن همه امور حاضر و ناظر است به هر سو كه سفر شود جز او ديده نميشود. انسان اگر به آسمان صعود كند به او رجوع ميكند و اگر به زمين فرو رود بر او وارد ميشود: «لو دليتم بحبل الي الارض السفلي لهبط علي الله»[29]، و هر جا باشيد او با شما خواهد بود. او بر اثر اطلاقي كه دارد در همه اشيا هست، بدون اينكه با آنها آميخته باشد و به قيد هيچ يك از آنها مقيد نيست، بدون اينكه از آنها غايب باشد... در همه جا با اطلاق خود حضور دارد و از همينرو كسي كه به جانب او نظر كند او را در همه جا خواهد ديد. چنين شخصي البته خواهد گفت: «ما رأيت شيئاً إلا و رأيت الله قبله و معه و بعده»؛ هيچ شيء مقيدي را نديدم، جز آنكه حق را كه منزه از همه قيود است قبل از آن مقيد و با او و بعد از او يافتم."[30]
توحيد الهي يا وحدت شخصي وجود؟!
در نهايت لازم به ذکر است که نظريات و تفاسير فلاسفه و عرفا اعم از ملاصدرا و غير او مخالف با ضرورت حکم عقل و برهان و نصوص و ضروريات اديان مي باشد زيرا تمامي ما سوي الله موجوداتي متجزي و حادث و مخلوق و داراي جزء و کل وزمان و مکان مي باشند و خداوند متعال داراي وجود متجزي و امتدادي و قابل اتصاف به تناهي و عدم تناهي نيست.
بر اساس عقيده مکتب برهان و وحي بر خلاف انديشه بشر ساخته پيشين، جهان هستى، غير وجود خداوند متعال است. همه اشيا مخلوق و آفريده او ميباشند و او همه چيز را پس از نيستي حقيقي (لا من شيء) خلق نموده است. مخلوقات، نه پديد آمده از ذات خداوندند و نه مرتبهها، جلوهها، اجزاء، تعينها، اشکال و صورتهاي وجود او بنابر اين باطل ترین عقيده اين است که کسي بگويد خداوند به صورت اشيا در آمده و جز او و تجليات و صورتهاي وجود او چيز ديگري در کار نيست!
امام رضا عليه السلام فرمودند:
ويحك، كيف تجترئ أن تصف ربك بالتغير من حال إلى حال وأنه يجري عليه ما يجري على المخلوقين؟![31]
واى بر تو، آيا چگونه جسارت مىورزى كه پروردگار خود را موصوف به تغير از حالى به حال ديگر بدانى، و آنچه را كه بر مخلوقات بار مىشود بر او بار كنى؟!
برخي از اشکالات عقيده به يکي بودن خالق و مخلوق اين است که:
1) بر اساس عقيده وحدت وجود لازم ميآيد که خداوند متعال داراي زمان، مكان، حركت، سكون، انتقال، تغير، دگرگوني، حدوث، زوال، جسميت، صورت و شكل باشد، و چنين عقيدهاي بر خلاف براهين مسلم و نصوص قطعي، بلكه خلاف ضرورت دين ميباشد.
2) عقيده فوق مستلزم نفي خالقيت خداوند متعال، و نفي مخلوقيت و حدوث حقيقي عالم و بر خلاف ضرورت عقل و وحي است.
3) عقيده فوق مساوي با انکار وجود خدا، و منحصر نمودن وجود به عالم متغير است.
4) عقيده فوق مستلزم بطلان شريعت، عبث بودن ارسال رسل، نصب امام و بطلان معاد است.
5) تمامي بزرگان مكتب كه در مقام فتوي و اظهار نظر در باره يكي بودنِ خالق و خلق برآمدهاند، اين عقيده را باطل دانستهاند.
6). اساس نظريه وحدت وجود اين توهم باطل است که برخي خداوند متعال را "نامتناهي" پنداشتهاند در حالي که بديهي است تناهي و عدم تناهي از اعراض است. عرض هم از خواص جسم ميباشد، و خداوند متعال نه جسم است و نه عرض و هرگز به نامتناهي بودن که از خواص اجسام است متصف نميگردد. لذا کسي که خداوند را متناهي يا نامتناهي بداند، او را جسم دانسته، اگر چه خودش هم متوجه نباشد. خود فلاسفه هم صريحا معترفند که متناهي يا نامتناهي بودن از خواص کميت است. چنانکه مينويسند:
النهاية واللانهاية من الاعراض الذاتية التي تلحق الكم.[32]
تناهي و عدم تناهي از اعراض ذاتياي هستند که به کميت و مقدار ملحق ميشوند.
الكم عرض... ويختص الكم بخواص... الخامسة النهاية واللا نهاية.[33]
کم عرض است... و خواص و ويژگيهايي دارد که... پنجمين آن خواص، متناهي بودن و نامتناهي بودن است.
بنابر اين "تناهي و عدم تناهي" از ويژگيهاي اشياي داراي اجزا، و امتداد، و حادث، و ممكن، و مخلوق است، لذا به چيزي که اصلا جزء و کل و امتداد وجود ندارد نه متناهي گفته ميشود و نه نامتناهي. به عبارت ديگر "تناهي و عدم تناهي" دو معناي نقيض هم نيستند که از بودن يا نبودن هر دو محال لازم آيد، بلكه مانند "ملكه و عدم" تنها و تنها از صفات اشياي متجزي و مخلوق ميباشند، و خداوند تعالي كه خالق تمامي اشياي داراي مقدار و اجزا و كوچك و بزرگ است ذاتاً مباين با همه آنها ميباشد. لذا خالق تعالي نه كوچك است و نه بزرگ، و نه متناهي و نه نامتناهي.
نيز بر خلاف توهم برخي افراد، هيچ روايتي وارد نشده است که دلالت بر نامتناهي بودن ذات خدا داشته باشد، بلکه روايات بر اين دلالت دارد که خداوند متناهي نيست، و با توجه به توضيحي که داديم البته نامتناهي هم نخواهد بود.
امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
ليس بذي كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما، ولا بذي عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا، بل كبر شأنا وعظم سلطانا.[34]
بزرگي او اينگونه نيست كه جوانب مختلف، او را به اطراف كشانده، و از او جسمي بزرگ ساخته باشند، و عظمت او چنان نيست كه اطراف به او پايان يافته، و از او جسدي بزرگ ساخته باشند، بلكه او داراي بزرگي شأن و عظمت سلطنت است.
امام جواد عليه السلام ميفرمايند:
إن ما سوي الواحد متجزيء، والله واحد أحد لا متجزيء ولا متوهم بالقلة والكثرة، وكل متجزيء أو متوهم بالقلة والكثرة فهو مخلوق دال علي خالق له.[35]
همانا جز خداوند يگانه همه چيز داراي اجزا است، و خداوند يكتا نه داراي اجزا، و نه قابل فرض پذيرش كمي و زيادي ميباشد. هر چيزي كه داراي اجزا بوده، يا قابل تصور به پذيرش كمي و زيادي باشد مخلوق است و دلالت بر اين ميكند كه او را خالقي ميباشد
امام صادق عليه السلام ميفرمايند:
إن اللّه تبارك وتعالى خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وكلّ ما وقع عليه اسم شيء ما خلا اللّه عز وجل فهو مخلوق، واللّه خالق كلّ شيء، تبارك الذي ليس كمثله شيء.[36]
همانا خداوند تعالي جدا از خلقش، و خلقش جدا از او ميباشند، و هر چيزي كه نام شيء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست.
پی نوشتها:
[1] .الأسفار، 2/292 ـ 294.
[2] . ملاصدراى شيرازى: اسفار، 2/339 ـ 342.
[3] . ملاصدراى شيرازى: اسفار، 2/300 ـ 301.
[4] . ملاصدراى شيرازى: اسفار،47/1
[5] .ملا صدرا، العرشية، 221.
[6] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد، 1 / 72.
[7] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد، 1 / 40.
[8] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 1 / 76.
[9] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 1 / 59.
[10] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 1 / 63.
[11] . ملاصدرا: اسفار، 6/271 ـ 272.
[12] . ملاصدرا: عرشيه، 223.
[13] . ملاصدرا: اسفار، 2/291.
[14] .اسفار، ملاصدرا، 2/368.
[15] .فصوص الحکم، 30، 78؛ وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، حسن زاده، حسن، آذر 1362، 76، به نقل از ابنعربي؛ اسفار،2/88.
[16] . رسالههاي صدرا،1340 شمسي، 2/144.
[17] . رسالههاي صدرا،1340 شمسي، 2/131 ـ 132.
[19] . ملاصدرا: شرح اصول كافى، شرح حديث اول از باب جوامع توحيد.
[20] . ر.ک. مصباح يزدي، محمد تقي، تعليقة النهاية، 45
[21] . الحيدري، کمال، المحاضرات، 168.
[22] . ر. ک. تجلي و ظهور، 75.
.[23] قال الشيخ الرئيس في بعض رسائله: الخير الاول بذاته ظاهر متجلّ لجميع الموجودات... بل ذاته بذاته متجل... وليس تجليه الا حقيقة ذاته [لان تجليه ظهوره وظهور الشيء ليس مبايناً عنه والا لم يكن ظهور ذاك الشيء. حاشيه سبزواري]... كما أوضحه الإلهيون فذاته متجل لهم ولذلك سماه الفلاسفة صورة. اسفار، 1/419. ر.ک: تجلي و ظهور، 52.
[24] . عقل و تجربه ديني، منابع مقاله: مجله بازتاب انديشه در مطبوعات، شمارههاي 55 و 56، گفت و گو با غلامحسين ابراهيمي ديناني، فصلنامه اشراق، ش 1، پائيز 1383.
[25] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 1 / 64.
[26] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 3 / 397.
[27] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 3 / 395.
[28] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 3 / 310.
[29] . بحار الانوار، ج55، ص107 ـ 108؛ سنن ترمذي، 5/78.
[30] . جوادي آملي، عبد الله، تحرير تمهيد القواعد 3 / 392.
[31] . الاحتجاج، 2/407؛ کافي، 1/130، بحار الانوار، 10 / 347.
[32] . شرح الاشارات، 3 / 176.
[34] . نهج البلاغه، خطبه 185.
[35] . التوحيد، 193؛ كافي، 1 / 116.
|