مقالات وارده - مخالفت با برهان و استدلال یا مخالفت با نواقص منطق؟ |
پاسخی به کتاب مساله قیاس در شماره سوم مجله سمات مقالهاي با عنوان "معرفي اجمالي کتاب مسأله قياس" چاپ شده است. اين مقاله به معرفي کتاب مسأله قياس (استدلال و برهان) پرداخته است که در دفاع از نظريه مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني در مورد قياس نگاشته شده است. در اين مقاله چنين بيان شده است که علت مخالفت ميرزا مهدي اصفهاني (ره) با قياس و برهان و استدلال عقلي، از نوع همان اشکالاتي است که ساير علما و فقها و خود اهل منطق هم گاهي آن را بيان نمودهاند (مانند لزوم اندراج صغري در کبري)، اما مطالعه تحقيقي آثار ميرزا نشان ميدهد که آنچه در کتاب مسأله قياس به عنوان دفاع از نظريات مؤسس مکتب تفکيک آمده است نه تنها دفاع از نظريه ميرزا مهدي و تبيين واقعي آن نيست، بلکه به شدت تحريف نظر مرحم ميرزا در مورد مسأله قياس ميباشد. براي توضيح مطلب اجمالاً اين مقدمه را عرض ميکنيم که منتقدين منطق دو گروهند: 1) کساني که اصل تعليم و تعلم و منطق و استدلال را قبول دارند، اما به منطق اشکالاتي از اين قبيل دارند که مثلا شکل اول يا برخي از قوانين ديگري که در منطق مطرح شده است يا بي فايده است و يا اينکه صحيح نيست و ما را به نتيجه درست نميرساند، لذا بايد استدلال و برهان را با قوانين ديگري که البته آنها هم از باب برهان آوردن و استدلال کردن است دنبال کرد. 2) گروه دوم کساني هستند که در مورد منطق بينشي عارفانه (عرفان مصطلح) و صوفيانه دارند، و لبّ کلام ايشان اين است که ما اصلاً استدلال کردن و برهان آوردن، و بحثهاي علمي را قبول نداريم، بلکه بايد براي کشف واقع و رسيدن به علم حقيقي از هر گونه بحث و استدلال و برهان آوردن کناره گرفت، و به لافکري و بيرون رفتن از استدلال و برهان روي آورد، و حقايق و واقعيات را از راه کشف و شهود در عالم بيخودي و لافکري پيدا کرد (که نام اين حالت را وجدان، و يافتن به حقيقت علم و عقل ميگذارند!) اين گروه در واقع اشکالشان اين نيست که بعضي قوانين منطقي در راه استدلال و برهان ناقص يا غير مفيد ميباشد، بلکه اشکالشان اين است که اصلاً استدلال و برهان و مباحث علمي از اساس لغو و بيهوده و بي فايده است، و فقط و فقط بايد به تجريد و کشف و شهود و فرار از تعقل و تفکر روي آورد. گروه اول تعليم و تعلم را باطل نميدانند اما گروه دوم با اساس تعليم و تعلم و تعقل و تفکر مخالفند، و تنها راه رسيدن به واقع را کشف و شهود و چلّه نشيني و لافکري و رها کردن تفکر و تعقل و استدلال ميدانند. مراجعه مستقيم به کتابهاي مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني به طور کامل و روشن نشان ميدهد که وي از گروه دوم است، در حالي که سعي کتاب مسأله قياس بر اين است که ميرزا را از گروه اول محسوب بدارد. مقاله مينويسد: «اعتراض کتاب مسأله قياس، به تبع تعاليم ميرزاي اصفهاني همين است که آنچه به عنوان کبراي قياسهاي فيلسوفانه اقامه ميشود در واقع کليه نيست، و آنچه به عنوان قضيه اوليه و يقينيه ارائه ميگردد دقيقاً خلاف بداهت عقلاني است، يا لااقل دليلي براي اثبات صحت آن در دست نيست.» و مينويسد: «هيچگاه مرحوم ميرزا اعتبار قياس برهاني که واجد شرايط برهان است را نفي نکرده است.» و مينويسد: «مرحوم ميرزا قياس برهاني را به طور مطلق رد نکرده است و چنان که به طور مکرر بيان شد آن چه ايشان مردود دانستهاند قياس برهاني فاقد شرايط برهان مطابق آنچه در منطق ماده آمده ميباشد، يعني قياسي که کبراي آن کليت ادعا شده را ندارد بلکه در حقيقت يک قضيه جزئيه است و در واقع برهان نميباشد.» و مينويسد: «اعتراض مرحوم ميرزا متوجه سوء استفاده فلاسفه از موازين بديهي منطقي است» و مينويسد: «منشأ اشتباه اين دو گروه همان است که مرحوم ميرزا فرموده و آن اينکه قياس از خطا ايمني ندارد.» در حالي که مطالعه آثار ميرزا به روشني نشان ميدهد که: اولا ميرزاي اصفهاني اصل استدلال و برهان و يقين، و به طور کلي علم فکري و تصوري و تصديقي را ـ که تقسيم به بديهي و نظري ـ ميشود باطل ميداند، نه اينکه مانند ساير علما و فقها و متکلمان، سوء استفاده فلاسفه از موازين بديهي منطقي را غلط بداند. و مانند گروه اولي که نام برديم اشکال کند که قضايايي که کبراي آنها کليه نباشد يقين آور نيست. ميرزا مهدي (ره) صريحاً ميگويد: «ولا امان لخطا اليقين»: اصلاً يقين ايمني از خطا ندارد، نه اينکه "قياس" ايمني از خطا ندارد. ثانيا: ميرزا با اشکالاتي که بيان مي کند تمامي اهل برهان و استدلال و متکلمان و فقها را هم ـ که مخالفان حقيقي مطالب باطل فلسفي مي باشند ـ رد ميکند، نه اينکه فقط به فلاسفه اشکال کند. با توجه به اين توضيحات کاملاً روشن است اين مطلب هم واضح البطلان است که مقاله مذکور مينويسد: «مرحوم ميرزاي اصفهاني هرگز مطلق قياس را انکار نکرده و هدف قرار نداده است ... به تعبير ديگر ايشان قياس به طور مطلق چه در اصول دين به کار رود و چه در فروع را ناموجه اعلام ميکند.» زيرا ميرزا مهدي (ره) قياس و علم حصولي و تعليم و تعلم و استدلال و برهان را مطلقاً باطل ميداند و معتقد است که فقط بايد از راه کشف و شهود و تجريد ـ که در واقع همان طريق عرفان مصطلح و متصوفه است ـ به حقايق رسيد، و اگر ميرزا قياس را چه در اصول دين و چه در فروع دين باطل ميداند نه از باب اين است که اشکال و جوابي مانند گروه اول داشته باشد، بلکه از باب اين است که مطلقاً با روش اهل علم و استدلال و برهان مخالف است، و همه را راهي وادي تجريد و لافکري و فرار از برهان و استدلال ميسازد. مقاله اضافه ميکند: «عقل و وحي به عرصه سنجش مواد اين براهين ادعايي ميآيند، و با دقت در آنها معلوم ميکنند که کبراهاي کليه ادعايي در واقع جزئيهاند، و در نتيجه براهين ادعايي در حقيقت تمثيلهايي هستند که جز ظن نميزايند.» چنان که ميبينيد مقاله مدعي است که اشکال ميرزا به منطق مانند گروه اول از اين جهت است که آن دسته از قضايا و استدلالات و شکلهايي که کبراي آنها کلي نباشد يقين درستي به ما تحويل نميدهند، بلکه براي ما فقط توليد ظن ميکنند! در حالي که چنان که عرض کرديم مذهب ميرزا مهدي اصفهاني درست بر خلاف اين است، و او مطلقا يقين را باطل مي داند ولو اينکه آن يقين از استدلال و برهاني حاصل شده باشد که کبراي آن کلي باشد. در نظر ميرزا علم حصولي و استدلال و برهان و کسب يقين صرفا جهالت و ضلالت و گمراهي است. "ابواب الهدي" مينويسد: إن تصوّر الشيء حجابه کائنا ما کان. والتصوّرات والتصديقات لا يفيدان إلا اليقين. ولا أمان لخطأ اليقين.[i] تصوّر شيء هر چه باشد حجاب آن است، و تصوّرات و تصديقات هيچ نتيجهاي ندارند جز يقين، و هيچ ايمنياي هم از خطاي يقين در کار نيست. إن المعقولات الضرورية مظلمة الذات، واستکشاف الحقائق النورية أو الظلمانية بها عين الباطل، وطلب المعرفة من هذا الطريق عين الضلال المبين؛ فإنه طريق معوج، وهو سلوک المجانين.[ii] تمامي معقولات بديهي و ضروري، تاريکي است، و کشف کردن حقيقتهاي نوري يا ظلماني به واسطه آنها عين باطل ميباشد. و طلب معرفت از اين راه، عين گمراهي و ضلالت آشکار است، چرا که آن کج راهه و روش ديوانگان است. العلوم البشرية... لا برهان علي حقيتها إلا اليقين الذي لا أمان لخطأه.[iii] مرحوم حلبی که از شاگردان ميرزا مهدی (ره) است، به تبع نفی برهان و استدلال تنها راه فهم را تجريد و خلع بدن می داند: براي فهم حقيقي مطالب عالم اظله و اشباح، راه منحصر در تجريد و خلع بدن و وجدان نمودن خويش است... تا به وجدان واقعي خودتان نايل شويد... در اين حالت خودتان را وجدان ميکنيد و روزنهاي از آن مقام اظله و اشباح را خواهيد فهميد. معلوم شد كه اين راه فقط تجريد ميخواهد، تجريد از علايق، خلاص شدن از علايق، همه علايق را بر طرف كردن. اين راهش است. بعد منتظر بودن است كه ببيند از حق چه ميريزد توي دلش.[iv] و عبور از افکار و استدلالات و معقولات را عين کمال ميداند، و همان وجدان و خوديابي و شهود نفس و نفسانيات خود را، وجدان و يافتن و شهود خدا ميشمارد: احتجاب وجدان به تخيلات، تعقلات، به توهمات، به احساسات است.[v] تا انسان معتدل است و هوشياري دارد، هرگز کسي نميتواند به او بگويد که تو خدايي![vi] از نظرگاه مکتب وحي، قياس در مسائل فقهي که از مباني برخي از اهل سنت است باطل ميباشد و قياس به معناي استدلال و برهان عقلي کاملا مقبول است اما ميرزاي اصفهاني (ره) قياس از سنخ دوم را نيز باطل ميداند ميگويد: إن اکبر المقائيس واحسنها قياس البرهان... والعلية من اصلها باطلة فأحسن الاقيسة اقبحها.[vii] بزرگترين و زيباترين قياسها، قياس برهان است... در حالي که عليت از اصل و اساس آن باطل ميباشد؛ لذا زيباترين برهانها زشتترين آنها است! و به جاي اين که به تبعيت از امامان معصوم عليهم السلام غلط بودن استدلالهاي نادرست را بيان کنند، به اصل برهان و استدلال ميتازد و ميگويد: إن قياس ابليس کان بصورة البرهان.[viii] قياس شيطان هم به صورت برهان بود. إن العلم عندهم هو اليقين الحاصل بالنتاج بعد اقامة القياس عليها وعليه اساس المعارف والعلوم البشرية لا علي العلم الالهي ولا علي اليقين الذي احرز اصابته للواقع بنور العلم والعقل فانه لا کلام فيها.[ix] همانا علم از نظر ايشان همان قطع و يقيني است که پس از اقامه برهان و استدلال [قياس غير فقهي] براي ايشان حاصل ميشود و اساس همه معارف و علوم بشري نيز بر آن است. نه بر علم الهي و يقيني که با نور علم و عقل اصابه آن به واقع احراز شده باشد چرا که در آن جاي حرف نيست. کاملا روشن است که آنچه ايشان آن را رد ميکند روش تمامي علما و فقها و پيروان مکتب وحي است؛ و آنچه که از آن دفاع ميکند ادعاي عصمت براي غير معصومان، و تایید اوهام و خيالات به نام نور علم و عقل است. مگر اين که مبنا همان مبناي سوفسطائيان باشد که يافتهها و تصورات خود را نفس عالم واقع ميشمارند! و عرفا هم همان را علم حضوري و نور علم و عقل مينامند. ممکن است کسي در اينجا بگويد اگر ميرزا مهدي اصفهاني کلاً با استدلال و برهان مخالف است پس چرا کتابهايش مشتمل بر استدلال و برهان ميباشد؟ پاسخ اين است که تمام عرفايي که با علم مخالفاند و بلکه ميگويند: "العلم هو الحجاب الاکبر"، در مقام عمل مجبور شدهاند که کتاب بنويسند، استدلال کنند، برهان بياورند، و به علوم نظري بپردازند، و اين موجب نميشود که ميرزا روشي غير از روش ساير عرفا داشته باشد.
آيا انتقال از اجمال به تفصيل، علم و کشف نيست؟! مقاله مينويسد: «کتاب مسأله قياس از جانب مرحوم ميرزا اشکال عدم کاشفيت را مطرح کرده است و پاسخ اهل منطق را نيز ذکر کرده است. اين پاسخ البته در کتاب تلقي به قبول شده است.» و اضافه ميکند: «تنها هنر قياس اين است که به اين اندراج توجه تفصيلي ميدهد. در حقيقت قياس منطقي علم اجمالي به نتيجه را به علم تفصيلي نسبت به آن تبديل ميکند.» و ميافزايد: «دقت شود که اين توجيه معرفت زايي به معناي روشنگري و انتقال مخاطب از جهل به علم براي قياس دست و پا نميکند ولي البته هنر انتقال از اجمال به تفصيل را هم نميشود انکار کرد.» و اضافه ميکند: «قياس همين قدر توان دارد که ما را از رتبه اجمال به تفصيل برساند.» مقاله ميافزايد: «همينطور ميتوان قياس را به طور کلي بياساس و فاسد نشناخت و در عين حال به معرفتزا نبودن آن تاکيد داشت.» بطلان اين قسمت هم واضح است زيرا چنانکه عرض کرديم اين مطلب و اشکال ـ که ما در استدلال منطقي از علم اجمالي به تفصيل منتقل ميشويم ـ تنها و تنها بر اساس مبناي گروه اول قابل توجيه و پذيرش است اما ميرزا و اتباع وي که از گروه دوم ميباشند به هيچ عنوان حق ندارند که چنين مسألهاي را در کتاب خود مطرح کنند و آن را بپذيرند يا رد کنند، زيرا چنان که گفتيم ميرزا به طور قطعي و روشن با استدلال کردن و برهان آوردن و تعليم و تعلم مخالف است، و منظورش از کاشفيت همان تجريد و شهود و حرفهاي نادرست و مباني غلطي است که فلاسفه و عرفا گفتهاند، نه اينکه مانند گروه اول اشکالاتي به بعضي از صور قياسي منطقي داشته باشد، و بعد هم جوابي را بپذيرد يا نپذيرد. مضافاً بر اينکه در مسأله علم، فرق گذاشتن بين "کاشفيت" با "انتقال از اجمال به تفصيل" واضح البطلان است، به عبارت ديگر کسي که بگويد: "قياس کاشفيت ندارد اما اين هنر را دارد که از اجمال به تفصيل مي رساند!" تناقض واضحي را مرتکب شده است، زيرا "کاشفيت"، "معلوم شدن" است، "از اجمال به تفصيل رفتن" هم "معلوم شدن" است، و از جهت علم بودن و معلوم شدن هيچ تفاوتي بين آن دو نيست. ما وقتي که به چيزي علم پيدا ميکنيم ميگوييم مسألهاي که قبل از اين غير مکشوف و غير معلوم بود برايمان کشف شد؛ وقتي هم که از علم اجمالي به تفصيلي ميرويم جز همين معنا چيز ديگري در بين نيست، مثلاً دو تا ليوان جلوي من هست که يکي از آنها نجس است و من جهل دارم به اينکه کدام يک از اين دو ليوان نجس است، وقتي که اين جهل من برطرف شود و براي من معلوم و مکشوف شود که کدام يک از اين دو ليوان نجس است و کداميک پاک، من در عين حالي که از اجمال به تفصيل منتقل شدهام در همين حال ميگويم اين مطلب براي من مجهول بود و الان براي من معلوم و مکشوف شد که کدام يک از اين دو ليوان پاک و کداميک نجس است. بنابراين از اجمال به تفصيل رفتن هم يکي از مصاديق کاشفيت، و حصول علمي جديد و زايد بر ما قبل خود است، و فرق گذاشتن بين آن دو در جهت علم بودن يا نبودن واضح البطلان است. بر اين اساس کسي که بين کاشفيت، با منتقل شدن از اجمال به تفصيل فرق ميگذارد اصلاً به معناي حقيقي علم و کشف و علم اجمالي و علم تفصيلي توجه ندارد، و اگر اين معاني را درست درک کند خواهد فهميد که کمال تناقض است که مرحوم ميرزا ادعا کند قياسات منطقي هنر کاشفيت ندارند اما ما را از اجمال به تفصيل ميرسانند! مقاله ميافزايد: «نکته جالب توجه آنکه در استدلالهاي مخالفان مشي ميرزاي اصفهاني ميان بحث نخست عدم کاشفيت قياس، و بحث دوم بياعتباري و فساد قياس ملازمهاي ناصواب برقرار شده است.» و اضافه ميکند: «ايشان [مخالفان ميرزا] به غلط انگاشتهاند نفي معرفتزايي از قياس، به معناي نفي اعتبار صوري آن نيز هست، در حالي که اولي منطقاً به هيچ وجه دومي را نتيجه نميدهد.» پاسخ ما در اين مورد هم کاملاً روشن است زيرا "نفي معرفتزايي از قياس"، با "نفي اعتبار آن" يکي است و ملازمه روشني بين اينها وجود دارد نه اينکه ملازمه ناصوابي در کلمات مخالفان ميرزا باشد. و اگر ميرزا هم چنان که کتاب مسأله قياس به او نسبت مي دهد يکي را پذيرفته، و ديگري را نپذيرفته باشد تناقض آشکاري انجام داده است ولي حق اين است که ميرزا اصلا چنين کاري را انجام نداده است و نسبت کتاب مذکور به او نادرست است چرا که ميرزا اصلاً استدلال و برهان و علوم حصولي را قبول ندارد بلکه آن را جهل مي داند. مقاله مينويسد: «کتاب مدعي است که در بحث توحيد مقايسه واجب به اندازه و قواره ممکن، و نيز در فروع دين که احکام منصوص العله ندارند کبراي کليه اساساً منعقد نميشود.» سخن ما اين است که اولاً مقايسه کردن واجب با اندازه و قواره ممکن، کاري است که خود ميرزا آن را انجام داده است، و دقيقاً بعد از اين مقايسه نتيجه گرفته است که اگر خدا چيزي خلق کند قد و قواره و اندازه آن ممکن، مزاحم وجود خدا ميشود، و خدا را محدود ميکند! بر همين اساس ميرزا هم مانند ساير فلاسفه و عرفا معناي حقيقي خلقت را انکار کرده و قائل به اين شده است که خدا از وجود خودش به ماهيات و صورتها اعطا ميکند، و موجودات و مخلوقاتي که ما ميبينيم تنها از حيث تعيّن و شکل و قد و قواره و اندازه با خدا مباينت دارند، و گرنه از حيث وجود، هيچ چيزي غير وجود خدا نيست! و اين مطلب همان نظريه وحدت موجود است. مقاله مينويسد: «مرحوم ميرزا مهدي غروي اصفهاني (1303 تا 1365 هجري قمري) به عنوان فردي شاخص شناخته ميشود که مکتب معارف اهل بيت(عليهم السلام) را بر اساس آموزههاي ناب عقل و وحي پايه ريزي کرده و آن را از شائبه معارف بشري پيراسته است.» این مطلب نیز قویا قابل نقد است. زیرا گر چه مرحوم میرزا سخن از مخالفت با فلسفه و عرفان و فلاسفه و عرفا بسیار گفته اند اما وقتی در مقام ایجاب در صدد طرح مطالب و معارف بر آمده اند، در بسیاری از موارد همان مبانی و حرفهای فلاسفه و عرفا را تکرار کرده اند و نه مبانی مکتب وحی و برهان را و این مطلبی است که از دید بسیاری از علما و صاحب نظران نیز مخفی نمانده است. وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين.
[i] . ميرزا مهدي اصفهاني، ابواب الهدي، نسخه نجفي، 69. [ii] . ميرزا مهدي اصفهاني، ابواب الهدي، 1387، 294. [iii] . ميرزا مهدي اصفهاني، أبواب الهدي، 124. [iv] . حلبي، محمود، معارف الهيه، نسخه خطي، دوره دوم. [v] . حلبي، محمود، معارف الهيه، نسخه خطي، دوره دوم. [vi] . حلبي، محمود، معارف الهيه، نسخه آستان قدس رضوي،754. [vii]. ميرزا مهدي اصفهاني، مصباح الهدي، 6 ـ 7. [viii]. ميرزا مهدي اصفهاني، مصباح الهدي، 11. [ix]. ميرزا مهدي اصفهاني، مصباح الهدي،20. |
بیداری اسلامی ـ منطقه ای، آغازی بر یک پایان بزرگ / مدیر مسؤول در هفته های اخیر شاهد تحولاتی ناگهانی و گسترده در شمال آفریقا و منطقه خاورمیانه بودیم. آتشفشان خشم فروخورده و عزت لگد مال شده ملت های مسلمان در کشورهای تونس، مصر، یمن، لیبی، بحرین، اردن و عربستان شروع به فوران نمود و در مقابل دیدگان همه چند رژیم مقتدر و با ثبات وابسته به نظام سلطه مدرن را به زانو در آورد. سمت و سوی این تحولات و حوادث چیست و در فرجام خود به کجا خواهد رسید؟ پاسخ به این سئوال مشکل و نیازمند گذر بیشتر زمان است اما آنچه مسلم و قطعی است اولا سهم عظیم انقلاب اسلامی و پایمردی نظام جمهوری اسلامی با محوریت ولایت فقیه ـ چه در دوره زعامت بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (رحمه الله) و چه در دوره رهبری درخشان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله) ـ در بروز این تحولات است و ثانیا شنیده شدن صدای خرد شدن استخوان های نظام سلطه مدرن غربی است. |